پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۶ - ۱۲:۵۰
ازدواج نامشروع علم و فلسفه

كلينتون ريچارد داكينز زيست‌شناس و رفتارشناس صاحب كرسي دانشگاه آكسفورد يكي از اين نظريه‌پردازان است كه با بهره‌گرفتن از نظريه داروين، كتاب‌هايي عامه‌پسند و سخت پرمخاطب مي‌نويسد و ضمن ساده‌سازي ديدگاه‌هاي داروين از آن‌ها نتايجي فلسفي اخذ مي‌كند؛ انديشه‌هايي كه فيلسوفان و انديشمندان علوم انساني را بر آشفته است؛ تا جايي كه آراي او را به لحاظ فلسفي سست و بي‌پايه قلمداد مي‌كنند.

خبرگزاری کتاب یاران(ایبنا)_محسن آزموده: زماني كه چارلز اسپنسر داروين در دوم اكتبر ١٨٣٦ با كشتي بيگل به بريتانيا بازمي‌گشت، در مخيله‌اش نيز نمي‌گنجيد كه حاصل ٥ سال سفر اكتشافي‌اش نظريه‌اي خواهد بود كه نه فقط فهم بشر از زيست‌شناسي را متحول خواهد ساخت، بلكه تمام گستره دانش و معرفت را درخواهد نورديد و بنيان‌هاي فهم انسان از خود و جهانش را دگرگون خواهد ساخت.

داروين فرزند خلف علم جديد بود و دقيقا در مسيري قدم برمي‌داشت كه فرانسيس بيكن (١٦٢٦-١٥٦١) سيصد سال پيش از او ترسيم كرده بود؛ يعني به جاي نظرورزي و فرضيه‌پردازي در گوشه اتاق، به مشاهده و تجربه مي‌پرداخت و وقتش را صرف تحقيق و پژوهش در متن طبيعت مي‌كرد. او خود را فيلسوف نمي‌دانست و قصد نداشت از نظريه تكامل يا فرگشت (evolution theory) نتايجي فلسفي درباره پرسش‌هاي بنيادين و حتي تئولوژيك اخذ كند. آنچه داروين گفت، سهل و ممتنع بود: انواع و گونه‌ها با سازوكار انتخاب طبيعي، تحول (در فارسي گفتند تكامل) مي‌يابند و ثابت نيستند. اما همچون بسياري از دستاوردهاي بشري، پيامدهاي نظريه داروين ناخواسته به فراسوي مرزهاي دانش زيست‌شناسي راه يافت و انديشمندان و نظريه‌پردازان متجاسر را بر آن داشت تا براي ساير مسائل معرفتي بشر نيز پاسخي متناسب با اين نظريه ارايه كنند. به خصوص كه كشف قطعي ژن‌ها از دهه ١٩٥٠ كمك فراواني به تثبيت ديدگاه‌هاي داروين كرد و به نظريه او استحكامي قابل توجه بخشيد.

كلينتون ريچارد داكينز (متولد ١٩٤١، بريتانيا) زيست‌شناس و رفتارشناس صاحب كرسي دانشگاه آكسفورد يكي از اين نظريه‌پردازان است كه با بهره‌گرفتن از نظريه داروين، كتاب‌هايي عامه‌پسند و سخت پرمخاطب مي‌نويسد و ضمن ساده‌سازي ديدگاه‌هاي داروين از آنها نتايجي فلسفي اخذ مي‌كند؛ انديشه‌هايي كه فيلسوفان و انديشمندان علوم انساني را بر آشفته است؛ تا جايي كه آراي او را به لحاظ فلسفي سست و بي‌پايه قلمداد مي‌كنند و مي‌گويند: «نظرات داكينز را بايد صرفا نوعي جهان‌بيني متفاوت دانست كه مطلقا چيزي را تاييد نمي‌كنند و صحت يا سقم آنها هنوز مورد مجادله است.» «ژن خودخواه» (چاپ اول ١٩٧٦) يكي از اين آثار است كه داكينز را به شهرت جهاني رساند و هنوز هم پرآوازه‌ترين و پرخواننده‌ترين كتاب اوست.
 
 داكينز يكي از زيست‌شناسان و انديشمندان علوم زيستي است كه با نگاهي كلان و فلسفي، زيست‌شناسي مولكولي مدرن را در قالب نظريه فرگشت يا تكامل داروين قرار داده و بر اين اساس ژن را هستي خودمحور و مستقلي مي‌بيند كه به صورت كلوني‌وار در درون موجودات زنده، همچون ماشين‌هايي حامل اين ژن‌ها، جا خوش كرده و از نسلي به نسل ديگر جز سعادت و رفاه خويش هدفي ندارد. ايده مركزي كتاب ژن خودخواه همين است: تنازع بقا و تقلا براي ناميرايي و جاودانگي در سطح ژن‌ها رخ مي‌دهد و افراد، خانواده‌ها، و گونه‌ها يا انواع، صرفا حامل‌هايي براي ژن‌ها و گذر آنها از نسلي به نسل ديگر هستند. اما از آنجا كه ژن‌ها خودخواه هستند، يعني بيش و پيش از هر چيز به بقاي خود مي‌انديشند و در جهت آن جد و جهد مي‌كنند، رفتارهاي تمام موجودات زنده در خدمت آنهاست و در واقع، بدن هر موجود يك مستعمره ژني و ماشين بقاي ژن‌هاست. نكته جالب توجه ديدگاه داكينز در اين كتاب آن است كه او حتي احساسات و عواطف ديگرخواهانه‌اي چون فداكاري، ايثار، از خودگذشتگي و راستي و درستي را نيز با همين نظريه ژن خودخواه توضيح مي‌دهد. براي مثال در فصل اول كتاب به تكامل دو عاطفه راستي و درستي در پندار و كردار آدمي از ديدگاه ژن خودخواه مي‌پردازد.

همچنين داكينز معتقد است كه هر گونه زيستي اعم از ويروس، باكتري، جانور، گياه و... صرفا يك حوضچه ژني از ژن‌هاي خودخواه است و اصولا اين فرد نيست كه اهميت دارد، بلكه همان‌طور كه جيمز ماكسول فيزيكدان بريتانيايي مي‌گويد، «در پس فرديت، كه همراه زندگي شخصي ماست، اشتراك ژرف‌تري از هستي پنهان است»؛ و بنابراين شايد اين خطاي خودآگاهي باشد كه باعث شده هر يك از انسان‌ها خود را هستي مستقلي بپندارد. البته بد نيست تاكيد شود كه داكينز تفاوتي ژرف ميان انسان با ساير موجودات قائل مي‌شود. او در فصل يازده كتاب انسان را به واسطه داشتن فرهنگ انساني متمايز از ساير موجودات مي‌خواند و مفهوم جديد «مم» را به عنوان معادل فرهنگي ژن ارايه مي‌كند. مم‌ها به نظر داكينز هستي‌هاي خودمحور جديدي هستند كه به نوبه خود درصدد تسلط بر حوضچه ژني انسان‌اند. در بدو امر به نظر مي‌رسد كه اين ديدگاه داكينز آب به آسياب جبرباوري مي‌ريزد و اين نكته آن قدر واضح است كه او خود در پايان فصل مي‌كوشد نشان دهد كه انسان‌ها قدرت به مبارزه طلبيدن ژن‌هاي خودخواه همزادشان و اگر لازم باشد، مم‌هاي خودخواه تفكرات غالب‌شان را دارند. حتي اين توانايي را دارند كه در مورد راه‌هاي ايجاد و اشاعه آزادانه «فداكاري» بحث كنند. اين سخن بدان معناست كه انسان اسير ژن‌هاي خود نيست و مي‌تواند به چيزي فراتر از يك ماشين زيستي بدل شود؛ همان‌طور كه قرن‌هاست به اشاعه اخلاقيات پرداخته است.

اما واقعيت آن است كه اين ادعاي اخير تناقضي را در بطن انديشه داكينز آشكار مي‌كند؛ چراكه داكينز در تحليل هستي و بيان منطق تحول آن از نظريه ژن خودخواه سخن مي‌گويد و كل مسير تكامل يا تحول يا فرگشت طبيعت را به گرايش‌هاي ژنتيك يا ممتيك محول مي‌سازد. در چنين چارچوبي، سخن گفتن از انتخاب انساني و اختيار او در برگزيدن آگاهانه شقي از شقوق مختلف ناموجه به نظر مي‌رسد و در نتيجه او ناگزير است كه به جبرباوري (determinism) به عنوان پيامد منطقي نظريه‌اش تن بدهد؛ اما او در مقام يك دانشمند انسان‌باور نمي‌تواند اين ديدگاه را بپذيرد و به همين خاطر به دام تناقض‌گويي درمي‌غلتد. مشكل اصلي‌تر نگرش داكينز را اما بايد در جاي ديگري جست؛ يعني در خلط ميان فلسفه و علم و ناديده گرفتن مرزهاي ميان سخن يا گفتار (discourse) فلسفي با سخن علمي. اين همان خطري است كه خود داروين به عنوان واضع نظريه تكامل به نحوي ضمني بدان واقف بود و براي اينكه متهم به پرت‌و‌پلاگويي نشود، سخت از آن پرهيز مي‌كرد و همواره مي‌كوشيد نظريه‌‎اش را از دايره مشاهداتش فراتر نبرد.

به عبارت ديگر، ريچارد داكينز در نوشته‌هاي عامه‌پسندش همچون ديگر دانشمند برجسته معاصر استيفن هاوكينگ، از جايگاه خود در مقام زيست‌شناس و رفتارشناسي حاذق و توانمند تخطي كرده و بدون رعايت ضوابط و قواعد نظريه‌پردازي علمي، كه مستلزم مفروض انگاشتن اصل عدم قطعيت و بيان ديدگاه‌ها با «اما و اگر»هاي فراوان است، با بياني جزمي و قطعي سخناني مي‌گويد كه با منش و  روش علمي سنخيتي ندارد.
چاپ شده در روزنامه اعتماد

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها