جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۴
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)_سندی مومنی: روباه شنی نام سومین مجموعه داستان محمد کشاورز است. مجموعه‌­ای مشتمل بر نه داستان کوتاه که در زبان و فرم و محتوا با یکدیگر هم­نوایی دارند. این نوشتار با تکیه بر ساختار برجسته معنایی در داستان‌­ها در تلاش برای به تصویر کشیدن سه مسئله از بطن داستان­‌هاست. ساختار معنایی داستان­‌ها از یک عنصر اصلی و زیر بنایی تحت عنوان خشونت پیروی می­‌کند. خروجی این عامل مقتدر، دو مسئله‌ ­دیگر به ترتیب دیروز و تنهایی است که مشخصا مرجع آن‌­ها شخصیت­‌های داستان است.

از این ساختار، تحت عنوان ساختار مرجع نام برده می‌­شود چرا که اعتقاد دارم هر سه مفهوم یادشده، مقتدرانه شخصیت­‌ها را تحت نفوذ خود دارند. و اما سه مسئله­‌ای که می­‌تواند پیامد این ساختار سه ضلعی (در رأس خشونت و در قاعده­‌ها دیروز و تنهایی) باشد:

نخست: داستان­‌ها بازتاب مسائل اجتماعی روز هستند. منعکس ­کننده میزان سرمایه اجتماعی افراد در جامعه. این مقوله مفهوم دیگری را نیز تحت پوشش خود قرار می­‌دهد و آن اعتماد اجتماعی است. دو مقوله یادشده (سرمایه و اعتماد اجتماعی) به نحوی آشکارا با پدیده خشونت پیوند خورده‌اند. از این روی خشونت جایگاه مشخصی در داستان‌­ها دارد.

دوم: زمان حال از تکاپو افتاده است و این دیروز است که به شدت در داستان­‌ها قدرت و تاثیر پیدا کرده است. در واقع اضطراب و افسردگی اختلال­‌های جامعه متن داستان‌­هاست.

سوم: دریغی بزرگ در داستان­‌ها وجود دارد. دریغِ از دست دادن، که گویا از دیروز تا امروز کشیده شده است و شخصیت­‌های داستان را در چالشی مدام با خود قرار داده است.
برای تمرکز بیشتر، جهت تحلیلی که دستِ­کم اگر نه همه ­جانبه بلکه جوانب بیشتر داستان­‌ها را رصد کند؛ مشخصا سه داستان( روز متفاوت و زمین بازی و آهنگ پلنگ صورتی را سوت بزن) مجموعه بررسی خواهد شد.


روز متفاوت
داستان روایت­گر یک روز متفاوت در یک باغ زیباست. فلاح، باغی را در عالم واقعیت آفریده و همسایه‌­اش را به دیدن زیبایی­‌های باغ دعوت کرده است. مردی همراه زن و دو فرزندش در انتظار گذراندن یک روز خوش در باغ هستند. فلاح بی­‌هیچ توضیحی مهمان­‌هایش ­را در باغ رها می­‌کند البته کلمه رها اشتباه است. فلاح خانواده مذکور را در محاصره سگ­‌های وحشی باغ می­‌گذارد، در واقع سگ­‌ها رها هستند. او بعد از تاریک شدن هوا به باغ باز می­‌گردد:
« زنم طاقت نیاورد زد زیر گریه و گلایه کرد: می­خواستی با ما چه کار کنی آقای فلاح؟ این چه روزی بود درست کردی برای ما؟!
فلاح چرخی زد و نشست روی چارپایه‌­ کوتاه چوبی کنار استخر: فکر کردم به تون خوش گذشته حداقل این یه فضای تازه رو تجربه کردین.
حرفش را نمی­‌فهمیدم. آمدن به باغ به اصرار خودم بود. به دل­خواه زنم و بچه­‌ها و حالا حرفی نداشتم برای گفتن. باید برمی­‌گشتیم، زودتر از آن که اتفاق تازه­ای بیفتد.» (کشاورز،1394 :19)

فلاح درست بعد از نشان دادن زیبایی­‌های باغش، خانواده را در باغ با سگ­‌ها تنها می­گذارد و می رود. درست بعد از این­که به ظاهر با مهربانی و حوصله نام درخت­ها و پرندگان باغ را برای بچه­‌ها می­‌گوید. خشونتی که در رفتار فلاح دیده می­‌شود، تلفیقی از خشونت آشکار و پنهان است. او آگاهانه روزی متفاوت، روزی لبریز از ترس و دلهره برای خانواده داستان م‌ی­سازد و توضیحی هم برای کاری که انجام داده است نم‌ی­دهد و از طرفی مرد خانواده نیز سرخورده از ترس و دلهره‌­ای که خود و خانواده­اش تجربه کرده­‌اند نمی­‌تواند توضیحی از فلاح بخواهد.

داستان، ترس و اضطراب شخصیت­‌هایش را در روایت به تصویر می‌­کشد. اگر به دنبال منطق داستان نیز باشیم، می‌­توانیم خودمان را با این مطلب که فلاح خواسته است با رفتارش یک جور از راوی انتقام بگیرد، تا حدودی قانع کنیم؛ چراکه در ابتدای داستان، به عدم باور راوی در ساختن باغ زیبای فلاح، که از قضا نویسنده است، اشاره شده است:
«می­‌گفت در نوشته­‌هایش زیباترین باغ­ها را توصیف کرده اما دریغ از یک درخت که به دست خود کاشته باشد. می­‌گفت حالا وقتش است. جایی درست کنم که بشود رشک بهشت. انگار می‌دانست باور نمی‌­کنم. جنم همچه کاری را در او نمی‌­دیدم. از سر تکان دادن و لبخندم به گمانم فهمید. با انگشت اشاره زد تخت سینه ام: کاری می­‌کنم که یه روز باور کنی!» (کشاورز،1394 :8)

اما آیا داستان روایت همین احتمال است؟ احتمال انتقام­گیری فلاح از همسایه‌­اش؟ آیا باغ فلاح و سگ­‌هایش، آیا استیصال یک خانواده آن هم این­گونه، وقتی به امید روزی خوش به جایی می روند، همین تعبیر را دارد؟ نمی‌توان معنای دیگری برای روز متفاوت استخراج کرد؟

در ابتدا به ساختار مرجع و سه عنصر آن یعنی خشونت و دیروز و تنهایی اشاره شد و به دنبال آن مسائلی که داستان­‌ها قصد دارند آن­ها را بیان کنند.

مسئله اصلی روز متفاوت خشونتی است که در ساختار داستان تنیده شده است. این خشونت آن قدر پرقدرت و جاندار است که می­‌تواند به جامعه­‌ای که در آن زندگی می­‌کنیم تسری پیدا کند. بدین تعبیر ما با شکل کوچک شده یک مسئله اجتماعی درگیر می­‌شویم.

به طور مشخص مقصودم از مسئله اجتماعی این است: «پدیده­‌هایی اجتماعی اعم از شرایط ساختاری و یا الگوهای کنشی هستند که در مسیر تحولات اجتماعی بر سر راه توسعه یعنی وضعین موجود و وضعیت مطلوب مورد توجه مردم و گروه­‌های اجتماعی قرار می­‌گیرند.» (عبداللهی،1389 :2)

مسائل اجتماعی دارای ویژگی­‌هایی هستند که مشخصا به آن ویژگی­‌هایی اشاره خواهد شد که در داستان کارکرد معنایی پیدا کرده‌­اند:
«مسائل اجتماعی پدیده‌­هایی اجتماعی‌­اند. این پدیده­‌ها محصول حیات اجتماعی انسان‌­ها در قالب واحدهای اجتماعی مشخص چون گروه، قشر، طبقه، ایل، روستا، شهر، جامعه و نظایر آن هستند. مسائل اجتماعی پدیده‌­هایی جمعی­‌اند و نه فردی. اغلب مسائل اجتماعی در یک فرایند تاریخی مشخص پدید می­‌آیند . بنابراین ابتدا به ساکن نیستند. مسائل اجتماعی پدیده هایی واقعی و قابل تجربه به معنای عام کلمه هستند. اصطلاح مسئله یابی هم بر پیش فرض واقعی بودن مسائل اجتماعی است.» (عبداللهی،1389 :3)

به اعتقاد نگارنده این داستان ماهیتی انتقادی دارد. از آن جهت که خشونت به عنوان یک مسئله اجتماعی در جامعه متن روز متفاوت نمود بسیار دارد و می­توان داستان را از منظری دیگر این گونه تحلیل کرد:
فلاح نماینده دولت است و باغ جامعه و خانواده راوی افراد جامعه­‌اند. سگ­‌های وحشی قانون این دولت‌­اند. (البته در واقع قانون­گذار اصلی فلاح است. به جهت قدرت کاملا مشروعی که دارد و سگ ها مجریان قانون او هستند.) فراموش نکنید که فلاح به طور واضح از دهاتی­‌هایی می­‌گوید که می خواهند هر طور شده به باغ زیبایش دست درازی کنند و او به این نیت که کسی نتواند به باغش دسترسی داشته باشد سگ­‌هایی که هرکدام را در داستان با نژاد و ویژگی­‌هایشان به راوی و خانواده اش می­‌شناساند، نگه داشته است. در واقع این سگ­‌ها وظیفه دارند غریبه‌­ها را در موقعیتی که هستند نگه دارند تا صاحب باغ بیاید. ترسیم این باغ که گویا حوزه­ به شدت استحفاظی فلاح است و نمی‌­خواهد کسی از آن بهره‌­ای ببرد، یک دیکتاتوری خشن را به نمایش می­‌گذارد. فراموش نکنید این مسئله (خشونت) کاملا منطبق بر سه ویژگی است که گفته شد. بدین معنا که مسئله خشونت در جامعه متن روز متفاوت، امری جمعی و تاریخی و واقعی است. بدین تعبیر کارکرد روایت روز متفاوت، اساسا انتقاد به جامعه‌­ای است که خشونت را بازتولید کرده و به آن مشروعیت و اقتدار می‌­دهد تا آن­جا که افراد جامعه (مشخصا در این­جا مقصود راوی داستان است) به خودشان اجازه نمی‌دهند شکایتی کنند.

داستان گلدان آبی، میخک­‌های سفید نیز در واقع  میراث خشونت روز متفاوت را در خود به گونه‌ای دیگر ترسیم کرده است. داستان به ظاهر در ارتباط با مردی است که می‌­خواهد پس از سال‌­ها با همسرش دیداری داشته باشد. مردی که دیگر جوان نیست یک دست ندارد و پنج سال زندانی بودن را تجربه کرده است.
او در داستان گلدان آبی، میخک­‌های سفید، به شیوه خود نسبت به مراقبش مرتکب خشونت می­شود. مراقب را مجبور می­کند از پله­‌های بلوک­‌هایی بالا برود که می‌داند در طبقه پنجم هیچ­کدام­شان همسرش زندگی نمی‌­کند. او حتی از دیدن بالا رفتن سنگین و پر زحمت مراقب احساس خوبی دارد:
« حالا که داشتیم می­‌رسیدیم به پاگرد طبقه­ی سوم او هنوز نفس بریده نگران نبودن سوسن بود. من اما با رفتن و پله­‌ها خوش بودم. به­خصوص حالا که گاهی گوشه­ گردنش را م‌ی­دیدم که نشسته بود به عرق یا پیشانی­اش که چین افتاده بود و دانه­های عرق توی شیارهاش برق می­زد یا لکه­ خیس زیر بغلش که هی بزرگ­تر می‌شد. احساس خوشی داشتم وقتی می­‌دیدم مثل آدم اجیرشده‌­ای پشت سرم هن هن کنان بالا می‌­آید.» (کشاورز، 1394 :37)

آذینی در زندان زیر نظر این مراقب است و حالا فرصت پیدا کرده تا او را مثل یک گماشته در خدمت خود ببیند. حتی وقتی مراقب به او گوشزد می­‌کند که  دارد وقتش را با رفتن به بلوک‌های اشتباهی تلف می‌­کند آذینی از منظر قدرت به او می­‌گوید که در زندان به او گفته‌اند وقت دیدارش از وقتی شروع می‌­شود که همسرش را ببیند. درست است که در این داستان هم به نحوی دیگر خشونت فرد علیه فرد را آن­هم آگاهانه می­‌بینیم اما داستان در ارتباط با دریغ و حسرتی است که همین خشونت که گویا در هر حوزه­ای با نوعی اقتدار به همراه است، مراقب را به شدت آسیب پذیر و درمانده جلوه می‌­دهد. مراقب همسرش را از دست داده است و حالا که آذینی برای همسرش سوسن، گلدانی از میخک تهیه کرده‌است، درست وقتی این زن و شوهر را مقابل هم می بیند می­‌نشیند و حسرت دیروزهایی را می­‌خورد که از دست داده است:
« گل‌­ها با نسیمی که از پنجره­ باز پاگرد می‌­وزید، بازی می­‌کردند. مراقب به ما نگاه نمی­‌کرد. خیره به گل‌­ها گفت: زن من هم عاشق گل و گیاه بود.
صدایش لرزید. پره­‌های بینی و لبش لرزیدند. باز گفت: نمی­‌دونم چی شد که هیچ­وقت براش گل نبردم. یعنی انگار فرصت نشد یا قسمت نبود که بشه.
سرش پایین بود. اشک مژه­‌های بلند سیاهش را برق انداخته بود و انگار نگاهش به گلبرگ­‌های سفید و کوچک میخک بود که جابه‌­جا چسبیده بودند به سیاهی پیراهنش.» (کشاورز،1394 :46)

مراقب تازه همسرش را از دست داده‌است. از گفت­وگوی آذینی و مراقب متوجه می­‌شویم که یک ماهی است همسرش را از دست داده‌است. مراقب اشاره به پیراهن سیاهی می‌­کند که پوشیده و توقع دارد آذینی از سیاه­پوش‌ی­اش این مطلب را بفهمد اما آذینی موضوع دیگری را برای خواننده عنوان می­‌کند:
«برگشت و تلخ نگاهم کرد: دیگه ندارم. رفت. از دستش دادم.
خیره شدم به نگاه تلخش و شنیدم زنم مرده یک ماهی می­شه. نمی­‌بینی؟
و به پیراهن سیاهش اشاره کرد که برای من عادی بود از بس این­ها مدام سیاه می‌پوشند.» (کشاورز،1394 :42)

در واقع داستان از دل یک خشونت تعریف شده در یک نهاد بیرون کشیده شده است که مراقب و زندانی را به گونه­‌ای مقابل هم قرار می­‌دهد که تنها فرصت روبه­‌رو شدن با هم را داشته باشند و نه چیز دیگر. شاید ابتدا تصور شود داستان درباره زندانی است اما خواننده در پایان به درک دیگری از داستان نائل می­‌شود. گویا داستان درباره گذشته و حسرت­‌های مراقبی است که به‌ نظر می‌­رسد در یک نهاد به شدت حفاظت شده که نوعی خشونت را ترویج می­‌دهد، به وجود آمده‌ است. سیاه پوشیدن مراقب‌­ها، احساس خوش آذینی از بالا رفتن­‌های بی‌حاصل مراقب، حسرتی که مراقب برای از دست دادن همسرش دارد و او را تلخ­تر کرده است، همه و همه موید خشونتی است که در داستان تصویر شده است. اما نکته جالب این­جاست که شخصیت­‌هایی که به ظاهر در داستان مقابل هم ایستاده­‌اند، منظور مراقب و زندانی است، در پایان در کنار هم قرار می­‌گیرند. این دستاورد بی طرفانه نگاه داستانی است که خشونت را حاصل نگاه فردی افراد نمی‌­داند.
 
سندی مومنی
زمین بازی
در این داستان تصویر گذشته‌­های دور و حسرت­‌های یک روحانی را شاهد هستیم که درست در یکی از جلساتی که می­‌بایست به منبر برود و برای تازه در گذشته‌­ای مدیحه­‌سرایی کند، پرتاب می شود به کودکی و آرزوهای ناکامش:
«در خانواده­ای که همه دخترزا بودند، او تنها پسر خانواده بود، تنها نوه­ پسری حاج شیخ جعفرحقیقی شیرازی. سنت روحانیت در خانواده­ آن‌­ها سابقه‌­ای چندصدساله دارد. او تنها حلقه  زنجیری است از این شجره که می­تواند خانواده را هم­چنان متصل کند به سنت روحانیت فهمید این رسالت اوست و چیزی نیست که بتواند از زیر آن شانه خالی کند.» (کشاورز،1394 :58)

چرا حفظ این زنجیر در یک خانواده این اندازه با ارزش و مهم است؟ آن هم به قیمت به باد رفتن تمام استعداد و آرزوی فردی که می‌­توانست در یک رشته­ دیگر سرآمد باشد.
این­جاست که مذهب، ماهیت خود را از منبع بودن به مرجع بودن تغییر می‌­دهد. مذهب به مرجعی مقتدر تبدیل می­‌شود که می‌­تواند گزینش کند، ارزشیابی کند و به همه چیز مشروعیت و اعتبار ببخشد.

در این داستان، روحانیت که نماینده مذهب یک جامعه است در هسته­ اولیه همان جامعه یعنی خانواده آن­قدر نفوذ و اقتدار پیدا کرده است که دیگر به فرد نمی‌اندیشد و نگاهی جمعی دارد. در این داستان نیز، آن­جا که این رسالت را برای شخصیت اصلی داستان تعریف می­‌کنند خشونت اتفاق افتاده است. خانواده حقیقی شیرازی به مثابه­ یک جامعه­ سنتی بدون تحرک اجتماعی اجازه­ ورود تنها فرزند پسر خانواده را در مسیری تازه نمی‌­دهد و سرنوشتش را با اقتدار و اعتبار مذهب می­‌نویسد.
نتیجه این می­‌شود که روحانی، امروز درگیر گذشته و حسرت­‌هایی است که نمی‌­داند چه برخوردی با آن داشته باشد. گذشته، پیش روی امروز او ایستاده و نمی­‌گذارد همان رسالت تجویزی را به سرانجام برساند.
در این داستان همسر روحانی توانسته است مجسمه­‌سازی بخواند و مشغول نوشتن پایان­نامه‌­اش درباره­ی هنر مجسمه­‌سازی باشد. این تصویر و تقابل در سرنوشت دو فرد، حکایت از فصلی امیدوارانه می‌­دهد.

آهنگ پلنگ صورتی را سوت بزن
این داستان نمایش قدرتی است در یک منطقه نظامی که به کمدی ساده لوحانه­ای بدل می­شود. یک کاریکاتور از قدرتی خشک که قرار است نماینده یک نظام پوسیده و رو به انزوا را به تصویر بکشد. ساختار داستان از هیجان و تکاپوی یک پادگان برای تشریف ­فرمایی فرمانده ارشد شروع می شود و با حال و هوای اعضای درگیر و به تصویر کشیدن میزان اهمیت ماجرا یعنی تشریف­ فرمایی شخص مورد نظر ادامه پیدا می­‌کند و در نهایت با سئوال فرمانده ارشد به سمت ­و ­سویی دور از انتظار می‌­رود. سئوالی که پرسیده می­‌شود در دستور کار نبوده. مافوق‌­ها به زیردستانشان درباره سئوال پرسیده شده گوشزد نکرده‌­اند و همین مسئله باعث می­‌شود که گروهبان جمال همتی شورآباد خواجه سرایی، سئوالی را بپرسد که تمام آن شکوه و عظمت را زیر سئوال ببرد.

داستان در انتظار یک تشریف‌فرمایی ملوکانه به یک کمدی کارتونی بدل می­‌شود. اساسا این حجم از جدیت و تحمیل اهمیت قدرت، چاره­ای دیگر باقی نمی­‌گذارد که سکه­ مقابل خود را به نمایش بگذارد.

در این داستان گویا با بمب آماده­ انفجاری روبه­‌رو هستیم که قرار است تکه­‌های قدرت را درست مثل خط و نشان کشیدن­‌های یک فرمانده ارشد که بلندگوها را از شدت خشونت به کار گرفته در کلمات به خرخر می‌­اندازد، به گوشه و کناری پرتاب کند و همه­ آن­چه را که شاید مهم و حیاتی تلقی می­‌شود زیر سئوال ببرد.
به واقع آهنگ پلنگ صورتی را سوت بزن در ساده­‌ترین شیوه ی روایت، یکی از دغدغه‌­های اصلی مواجهه­ افراد جامعه را با قدرت به خوبی به تصویر می­‌کشد.

نتیجه­‌گیری
نخست: داستان­‌های مجموعه روباه شنی در ساده‌­ترین شکل روایت با معمولی‌­ترین نوع داستان مفاهیمی را به خواننده انتقال می­‌دهند که اساس دغدغه­‌های امروزی در روابط و ساختار اجتماعی افراد است. دکتر آزاد ارمکی جامعه­‌شناس ایرانی اعتقاد دارد:
«نهاد خانواده در کنار نهاد دین و دولت از گذشته تا کنون سازنده جامعه ایرانی است. با وجود توسعه نهادی از آغاز قرن بیستم، این سه نهاد همچنان شکل دهنده ی ساختار و روابط اجتماعی ایران­اند.» ».(آزاد ارمکی،۱۳۸۶ :۳)

ایشان بر این باور است که اگر محقق و پژوهشگری قصد شناخت جامعه ایرانی را داشته باشد می­‌بایست سه نهاد دین و حکومت و خانواده را بشناسد. چراکه بدون شناخت این سه نهاد درک و تصویری درستی از جامعه ایرانی نخواهد داشت.

داستان­‌های مجموعه روباه شنی به سه نهاد یادشده اهمیت فراوانی داده است. تقریبا در تمام نه داستان نهاد خانواده و روابط آن را شاهد هستیم. در روز متفاوت به یک گونه در کفترباز به شکلی دیگر و در غار را روشن کن به شیوه­‌ای دیگر. به دین و باورهای مذهبی هم نیز اعتنای قابل توجه در داستان‌­ها شده است. چه آن­جا که از مذهب به عنوان یک مرجع مقتدر استفاده می­‌شود تا بر دوش یک نفر رسالتی را بگذارد و چه آن­جا که سعی می کند از باورهای مذهبی در پیوند با نمایشی کودکانه، تصویری تازه ارائه بدهد.

و چه آن­جا که به تنهایی و غربت انسان معاصر نظر دارد. نویسنده در داستان روباه شنی دو انسان با دردهای مشترک را در یک بزنگاه تصویر می‌کند.  در دو داستان آهنگ پلنگ صورتی را سوت بزن و گلدان آبی میخک های سفید نیز به نوعی نهاد دولت، خود را با مشخصه­هایی معرفی می­کند.
پس می­‌توان نتیجه گرفت که داستان­‌ها بازتابی از جامعه­ معاصر ایرانی هستند چراکه به سه نهاد خانواده و دین و حکومت اعتنای ویژه‌­ای دارند و از طرفی مسائل اجتماعی را بازگو می­‌کنند.

دوم: حوادث داستان‌­ها عمدتا بیرونی است. خواننده با دنیای درونی شخصیت­‌های داستان برخورد نزدیکی ندارد. صدای حوادث اتفاق­‌افتاده‌ای که یا در زمان گذشته به وقوع پیوسته یا در زمان حال جاری و ساری است در آثار با وضوح بیشتری به گوش می­رسد. اما این حوادث به هیچ روی، وجه بیرونی صرف به خود نگرفته‌­اند. بلکه حرکتی از بیرون به درون اتفاق افتاده است. این جریان حرکت، مزیتی دارد که شاید بتوان این گونه بیانش کرد: با این­که اتفاق­‌های بیرونی بر شخصیت ‌ها و حال و احوال­شان حادث می­‌شود، اما خواننده به درک منصفانه­‌ای از شخصیت­‌ها می­‌رسد. چه آن­جا که شخصیت­‌های داستانی می­‌خواهند در برابر اتفاق بیرونی کاری انجام بدهند و نمی‌­توانند،( این مسئله در روز متفاوت اتفاق افتاده است. شخصیت­‌ها منفعل نیستند اما مقهور حادثه هستند و به نوعی به جبر شرایط تن در می‌­دهند.) و چه آن­جایی که شخصیت‌های داستان برای به دست آوردن هرآن­چه از دست داده‌اند و به گونه‌­ای بر آن­‌ها تحمیل شده تلاش خود را می­‌کنند (در داستان کفترباز داماد خانواده تلاش می­کند پدرزنش را که کینه­‌ای دیرینه از پدرش دارد، به خود متمایل کند و یا در روباه شنی اویس، تلاش زیادی برای برگرداندن روباه می­کند.) در واقع می­‌توان نتیجه گرفت که شخصیت­‌های مجموعه داستان روباه شنی با حوادث بیرونی تعاملی دارند که آن­‌ها را در جهت شناساندنشان به خواننده پیش می­‌برد. و می­‌توان پس از خواندن داستان­ها به مسائلی از قبیل نهادینه شدن ترس در ناخودآگاه جمعی و جبراجتماعی بیشتر فکر کرد.

سوم: سرراست‌­ترین شیوه روایت در داستانی که به ظاهر معمولی‌­ترین قصه را دارد، اما مفاهیم مهم و بزرگی را در زیرلایه می‌­سازد، تنها می­‌تواند از ذهنی تراوش کند که نگاهی تیز بینانه و هوشمندانه به جامعه و مسائل آن دارد و هم­چنین وجه غالب اندیشه را در هنر داستان نویسی نویسنده به تصویر بکشد.
 
 
کتابنامه
کشاورز، محمد، روباه شنی، تهران: چشمه،1394.
گروه مولفان، بررسی مسائل اجتماعی ایران، تهران: دانشگاه پیام نور،1389.
آزاد ارمکی،تقی،جامعه‌­شناسی خانواده­ ایرانی،تهران:سمت،۱۳۸۶.
 
 
 
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها