از این ساختار، تحت عنوان ساختار مرجع نام برده میشود چرا که اعتقاد دارم هر سه مفهوم یادشده، مقتدرانه شخصیتها را تحت نفوذ خود دارند. و اما سه مسئلهای که میتواند پیامد این ساختار سه ضلعی (در رأس خشونت و در قاعدهها دیروز و تنهایی) باشد:
نخست: داستانها بازتاب مسائل اجتماعی روز هستند. منعکس کننده میزان سرمایه اجتماعی افراد در جامعه. این مقوله مفهوم دیگری را نیز تحت پوشش خود قرار میدهد و آن اعتماد اجتماعی است. دو مقوله یادشده (سرمایه و اعتماد اجتماعی) به نحوی آشکارا با پدیده خشونت پیوند خوردهاند. از این روی خشونت جایگاه مشخصی در داستانها دارد.
دوم: زمان حال از تکاپو افتاده است و این دیروز است که به شدت در داستانها قدرت و تاثیر پیدا کرده است. در واقع اضطراب و افسردگی اختلالهای جامعه متن داستانهاست.
سوم: دریغی بزرگ در داستانها وجود دارد. دریغِ از دست دادن، که گویا از دیروز تا امروز کشیده شده است و شخصیتهای داستان را در چالشی مدام با خود قرار داده است.
برای تمرکز بیشتر، جهت تحلیلی که دستِکم اگر نه همه جانبه بلکه جوانب بیشتر داستانها را رصد کند؛ مشخصا سه داستان( روز متفاوت و زمین بازی و آهنگ پلنگ صورتی را سوت بزن) مجموعه بررسی خواهد شد.
روز متفاوت
داستان روایتگر یک روز متفاوت در یک باغ زیباست. فلاح، باغی را در عالم واقعیت آفریده و همسایهاش را به دیدن زیباییهای باغ دعوت کرده است. مردی همراه زن و دو فرزندش در انتظار گذراندن یک روز خوش در باغ هستند. فلاح بیهیچ توضیحی مهمانهایش را در باغ رها میکند البته کلمه رها اشتباه است. فلاح خانواده مذکور را در محاصره سگهای وحشی باغ میگذارد، در واقع سگها رها هستند. او بعد از تاریک شدن هوا به باغ باز میگردد:
« زنم طاقت نیاورد زد زیر گریه و گلایه کرد: میخواستی با ما چه کار کنی آقای فلاح؟ این چه روزی بود درست کردی برای ما؟!
فلاح چرخی زد و نشست روی چارپایه کوتاه چوبی کنار استخر: فکر کردم به تون خوش گذشته حداقل این یه فضای تازه رو تجربه کردین.
حرفش را نمیفهمیدم. آمدن به باغ به اصرار خودم بود. به دلخواه زنم و بچهها و حالا حرفی نداشتم برای گفتن. باید برمیگشتیم، زودتر از آن که اتفاق تازهای بیفتد.» (کشاورز،1394 :19)
فلاح درست بعد از نشان دادن زیباییهای باغش، خانواده را در باغ با سگها تنها میگذارد و می رود. درست بعد از اینکه به ظاهر با مهربانی و حوصله نام درختها و پرندگان باغ را برای بچهها میگوید. خشونتی که در رفتار فلاح دیده میشود، تلفیقی از خشونت آشکار و پنهان است. او آگاهانه روزی متفاوت، روزی لبریز از ترس و دلهره برای خانواده داستان میسازد و توضیحی هم برای کاری که انجام داده است نمیدهد و از طرفی مرد خانواده نیز سرخورده از ترس و دلهرهای که خود و خانوادهاش تجربه کردهاند نمیتواند توضیحی از فلاح بخواهد.
داستان، ترس و اضطراب شخصیتهایش را در روایت به تصویر میکشد. اگر به دنبال منطق داستان نیز باشیم، میتوانیم خودمان را با این مطلب که فلاح خواسته است با رفتارش یک جور از راوی انتقام بگیرد، تا حدودی قانع کنیم؛ چراکه در ابتدای داستان، به عدم باور راوی در ساختن باغ زیبای فلاح، که از قضا نویسنده است، اشاره شده است:
«میگفت در نوشتههایش زیباترین باغها را توصیف کرده اما دریغ از یک درخت که به دست خود کاشته باشد. میگفت حالا وقتش است. جایی درست کنم که بشود رشک بهشت. انگار میدانست باور نمیکنم. جنم همچه کاری را در او نمیدیدم. از سر تکان دادن و لبخندم به گمانم فهمید. با انگشت اشاره زد تخت سینه ام: کاری میکنم که یه روز باور کنی!» (کشاورز،1394 :8)
اما آیا داستان روایت همین احتمال است؟ احتمال انتقامگیری فلاح از همسایهاش؟ آیا باغ فلاح و سگهایش، آیا استیصال یک خانواده آن هم اینگونه، وقتی به امید روزی خوش به جایی می روند، همین تعبیر را دارد؟ نمیتوان معنای دیگری برای روز متفاوت استخراج کرد؟
در ابتدا به ساختار مرجع و سه عنصر آن یعنی خشونت و دیروز و تنهایی اشاره شد و به دنبال آن مسائلی که داستانها قصد دارند آنها را بیان کنند.
مسئله اصلی روز متفاوت خشونتی است که در ساختار داستان تنیده شده است. این خشونت آن قدر پرقدرت و جاندار است که میتواند به جامعهای که در آن زندگی میکنیم تسری پیدا کند. بدین تعبیر ما با شکل کوچک شده یک مسئله اجتماعی درگیر میشویم.
به طور مشخص مقصودم از مسئله اجتماعی این است: «پدیدههایی اجتماعی اعم از شرایط ساختاری و یا الگوهای کنشی هستند که در مسیر تحولات اجتماعی بر سر راه توسعه یعنی وضعین موجود و وضعیت مطلوب مورد توجه مردم و گروههای اجتماعی قرار میگیرند.» (عبداللهی،1389 :2)
مسائل اجتماعی دارای ویژگیهایی هستند که مشخصا به آن ویژگیهایی اشاره خواهد شد که در داستان کارکرد معنایی پیدا کردهاند:
«مسائل اجتماعی پدیدههایی اجتماعیاند. این پدیدهها محصول حیات اجتماعی انسانها در قالب واحدهای اجتماعی مشخص چون گروه، قشر، طبقه، ایل، روستا، شهر، جامعه و نظایر آن هستند. مسائل اجتماعی پدیدههایی جمعیاند و نه فردی. اغلب مسائل اجتماعی در یک فرایند تاریخی مشخص پدید میآیند . بنابراین ابتدا به ساکن نیستند. مسائل اجتماعی پدیده هایی واقعی و قابل تجربه به معنای عام کلمه هستند. اصطلاح مسئله یابی هم بر پیش فرض واقعی بودن مسائل اجتماعی است.» (عبداللهی،1389 :3)
به اعتقاد نگارنده این داستان ماهیتی انتقادی دارد. از آن جهت که خشونت به عنوان یک مسئله اجتماعی در جامعه متن روز متفاوت نمود بسیار دارد و میتوان داستان را از منظری دیگر این گونه تحلیل کرد:
فلاح نماینده دولت است و باغ جامعه و خانواده راوی افراد جامعهاند. سگهای وحشی قانون این دولتاند. (البته در واقع قانونگذار اصلی فلاح است. به جهت قدرت کاملا مشروعی که دارد و سگ ها مجریان قانون او هستند.) فراموش نکنید که فلاح به طور واضح از دهاتیهایی میگوید که می خواهند هر طور شده به باغ زیبایش دست درازی کنند و او به این نیت که کسی نتواند به باغش دسترسی داشته باشد سگهایی که هرکدام را در داستان با نژاد و ویژگیهایشان به راوی و خانواده اش میشناساند، نگه داشته است. در واقع این سگها وظیفه دارند غریبهها را در موقعیتی که هستند نگه دارند تا صاحب باغ بیاید. ترسیم این باغ که گویا حوزه به شدت استحفاظی فلاح است و نمیخواهد کسی از آن بهرهای ببرد، یک دیکتاتوری خشن را به نمایش میگذارد. فراموش نکنید این مسئله (خشونت) کاملا منطبق بر سه ویژگی است که گفته شد. بدین معنا که مسئله خشونت در جامعه متن روز متفاوت، امری جمعی و تاریخی و واقعی است. بدین تعبیر کارکرد روایت روز متفاوت، اساسا انتقاد به جامعهای است که خشونت را بازتولید کرده و به آن مشروعیت و اقتدار میدهد تا آنجا که افراد جامعه (مشخصا در اینجا مقصود راوی داستان است) به خودشان اجازه نمیدهند شکایتی کنند.
داستان گلدان آبی، میخکهای سفید نیز در واقع میراث خشونت روز متفاوت را در خود به گونهای دیگر ترسیم کرده است. داستان به ظاهر در ارتباط با مردی است که میخواهد پس از سالها با همسرش دیداری داشته باشد. مردی که دیگر جوان نیست یک دست ندارد و پنج سال زندانی بودن را تجربه کرده است.
او در داستان گلدان آبی، میخکهای سفید، به شیوه خود نسبت به مراقبش مرتکب خشونت میشود. مراقب را مجبور میکند از پلههای بلوکهایی بالا برود که میداند در طبقه پنجم هیچکدامشان همسرش زندگی نمیکند. او حتی از دیدن بالا رفتن سنگین و پر زحمت مراقب احساس خوبی دارد:
« حالا که داشتیم میرسیدیم به پاگرد طبقهی سوم او هنوز نفس بریده نگران نبودن سوسن بود. من اما با رفتن و پلهها خوش بودم. بهخصوص حالا که گاهی گوشه گردنش را میدیدم که نشسته بود به عرق یا پیشانیاش که چین افتاده بود و دانههای عرق توی شیارهاش برق میزد یا لکه خیس زیر بغلش که هی بزرگتر میشد. احساس خوشی داشتم وقتی میدیدم مثل آدم اجیرشدهای پشت سرم هن هن کنان بالا میآید.» (کشاورز، 1394 :37)
آذینی در زندان زیر نظر این مراقب است و حالا فرصت پیدا کرده تا او را مثل یک گماشته در خدمت خود ببیند. حتی وقتی مراقب به او گوشزد میکند که دارد وقتش را با رفتن به بلوکهای اشتباهی تلف میکند آذینی از منظر قدرت به او میگوید که در زندان به او گفتهاند وقت دیدارش از وقتی شروع میشود که همسرش را ببیند. درست است که در این داستان هم به نحوی دیگر خشونت فرد علیه فرد را آنهم آگاهانه میبینیم اما داستان در ارتباط با دریغ و حسرتی است که همین خشونت که گویا در هر حوزهای با نوعی اقتدار به همراه است، مراقب را به شدت آسیب پذیر و درمانده جلوه میدهد. مراقب همسرش را از دست داده است و حالا که آذینی برای همسرش سوسن، گلدانی از میخک تهیه کردهاست، درست وقتی این زن و شوهر را مقابل هم می بیند مینشیند و حسرت دیروزهایی را میخورد که از دست داده است:
« گلها با نسیمی که از پنجره باز پاگرد میوزید، بازی میکردند. مراقب به ما نگاه نمیکرد. خیره به گلها گفت: زن من هم عاشق گل و گیاه بود.
صدایش لرزید. پرههای بینی و لبش لرزیدند. باز گفت: نمیدونم چی شد که هیچوقت براش گل نبردم. یعنی انگار فرصت نشد یا قسمت نبود که بشه.
سرش پایین بود. اشک مژههای بلند سیاهش را برق انداخته بود و انگار نگاهش به گلبرگهای سفید و کوچک میخک بود که جابهجا چسبیده بودند به سیاهی پیراهنش.» (کشاورز،1394 :46)
مراقب تازه همسرش را از دست دادهاست. از گفتوگوی آذینی و مراقب متوجه میشویم که یک ماهی است همسرش را از دست دادهاست. مراقب اشاره به پیراهن سیاهی میکند که پوشیده و توقع دارد آذینی از سیاهپوشیاش این مطلب را بفهمد اما آذینی موضوع دیگری را برای خواننده عنوان میکند:
«برگشت و تلخ نگاهم کرد: دیگه ندارم. رفت. از دستش دادم.
خیره شدم به نگاه تلخش و شنیدم زنم مرده یک ماهی میشه. نمیبینی؟
و به پیراهن سیاهش اشاره کرد که برای من عادی بود از بس اینها مدام سیاه میپوشند.» (کشاورز،1394 :42)
در واقع داستان از دل یک خشونت تعریف شده در یک نهاد بیرون کشیده شده است که مراقب و زندانی را به گونهای مقابل هم قرار میدهد که تنها فرصت روبهرو شدن با هم را داشته باشند و نه چیز دیگر. شاید ابتدا تصور شود داستان درباره زندانی است اما خواننده در پایان به درک دیگری از داستان نائل میشود. گویا داستان درباره گذشته و حسرتهای مراقبی است که به نظر میرسد در یک نهاد به شدت حفاظت شده که نوعی خشونت را ترویج میدهد، به وجود آمده است. سیاه پوشیدن مراقبها، احساس خوش آذینی از بالا رفتنهای بیحاصل مراقب، حسرتی که مراقب برای از دست دادن همسرش دارد و او را تلختر کرده است، همه و همه موید خشونتی است که در داستان تصویر شده است. اما نکته جالب اینجاست که شخصیتهایی که به ظاهر در داستان مقابل هم ایستادهاند، منظور مراقب و زندانی است، در پایان در کنار هم قرار میگیرند. این دستاورد بی طرفانه نگاه داستانی است که خشونت را حاصل نگاه فردی افراد نمیداند.
در این داستان تصویر گذشتههای دور و حسرتهای یک روحانی را شاهد هستیم که درست در یکی از جلساتی که میبایست به منبر برود و برای تازه در گذشتهای مدیحهسرایی کند، پرتاب می شود به کودکی و آرزوهای ناکامش:
«در خانوادهای که همه دخترزا بودند، او تنها پسر خانواده بود، تنها نوه پسری حاج شیخ جعفرحقیقی شیرازی. سنت روحانیت در خانواده آنها سابقهای چندصدساله دارد. او تنها حلقه زنجیری است از این شجره که میتواند خانواده را همچنان متصل کند به سنت روحانیت فهمید این رسالت اوست و چیزی نیست که بتواند از زیر آن شانه خالی کند.» (کشاورز،1394 :58)
چرا حفظ این زنجیر در یک خانواده این اندازه با ارزش و مهم است؟ آن هم به قیمت به باد رفتن تمام استعداد و آرزوی فردی که میتوانست در یک رشته دیگر سرآمد باشد.
اینجاست که مذهب، ماهیت خود را از منبع بودن به مرجع بودن تغییر میدهد. مذهب به مرجعی مقتدر تبدیل میشود که میتواند گزینش کند، ارزشیابی کند و به همه چیز مشروعیت و اعتبار ببخشد.
در این داستان، روحانیت که نماینده مذهب یک جامعه است در هسته اولیه همان جامعه یعنی خانواده آنقدر نفوذ و اقتدار پیدا کرده است که دیگر به فرد نمیاندیشد و نگاهی جمعی دارد. در این داستان نیز، آنجا که این رسالت را برای شخصیت اصلی داستان تعریف میکنند خشونت اتفاق افتاده است. خانواده حقیقی شیرازی به مثابه یک جامعه سنتی بدون تحرک اجتماعی اجازه ورود تنها فرزند پسر خانواده را در مسیری تازه نمیدهد و سرنوشتش را با اقتدار و اعتبار مذهب مینویسد.
نتیجه این میشود که روحانی، امروز درگیر گذشته و حسرتهایی است که نمیداند چه برخوردی با آن داشته باشد. گذشته، پیش روی امروز او ایستاده و نمیگذارد همان رسالت تجویزی را به سرانجام برساند.
در این داستان همسر روحانی توانسته است مجسمهسازی بخواند و مشغول نوشتن پایاننامهاش دربارهی هنر مجسمهسازی باشد. این تصویر و تقابل در سرنوشت دو فرد، حکایت از فصلی امیدوارانه میدهد.
آهنگ پلنگ صورتی را سوت بزن
این داستان نمایش قدرتی است در یک منطقه نظامی که به کمدی ساده لوحانهای بدل میشود. یک کاریکاتور از قدرتی خشک که قرار است نماینده یک نظام پوسیده و رو به انزوا را به تصویر بکشد. ساختار داستان از هیجان و تکاپوی یک پادگان برای تشریف فرمایی فرمانده ارشد شروع می شود و با حال و هوای اعضای درگیر و به تصویر کشیدن میزان اهمیت ماجرا یعنی تشریف فرمایی شخص مورد نظر ادامه پیدا میکند و در نهایت با سئوال فرمانده ارشد به سمت و سویی دور از انتظار میرود. سئوالی که پرسیده میشود در دستور کار نبوده. مافوقها به زیردستانشان درباره سئوال پرسیده شده گوشزد نکردهاند و همین مسئله باعث میشود که گروهبان جمال همتی شورآباد خواجه سرایی، سئوالی را بپرسد که تمام آن شکوه و عظمت را زیر سئوال ببرد.
داستان در انتظار یک تشریففرمایی ملوکانه به یک کمدی کارتونی بدل میشود. اساسا این حجم از جدیت و تحمیل اهمیت قدرت، چارهای دیگر باقی نمیگذارد که سکه مقابل خود را به نمایش بگذارد.
در این داستان گویا با بمب آماده انفجاری روبهرو هستیم که قرار است تکههای قدرت را درست مثل خط و نشان کشیدنهای یک فرمانده ارشد که بلندگوها را از شدت خشونت به کار گرفته در کلمات به خرخر میاندازد، به گوشه و کناری پرتاب کند و همه آنچه را که شاید مهم و حیاتی تلقی میشود زیر سئوال ببرد.
به واقع آهنگ پلنگ صورتی را سوت بزن در سادهترین شیوه ی روایت، یکی از دغدغههای اصلی مواجهه افراد جامعه را با قدرت به خوبی به تصویر میکشد.
نتیجهگیری
نخست: داستانهای مجموعه روباه شنی در سادهترین شکل روایت با معمولیترین نوع داستان مفاهیمی را به خواننده انتقال میدهند که اساس دغدغههای امروزی در روابط و ساختار اجتماعی افراد است. دکتر آزاد ارمکی جامعهشناس ایرانی اعتقاد دارد:
«نهاد خانواده در کنار نهاد دین و دولت از گذشته تا کنون سازنده جامعه ایرانی است. با وجود توسعه نهادی از آغاز قرن بیستم، این سه نهاد همچنان شکل دهنده ی ساختار و روابط اجتماعی ایراناند.» ».(آزاد ارمکی،۱۳۸۶ :۳)
ایشان بر این باور است که اگر محقق و پژوهشگری قصد شناخت جامعه ایرانی را داشته باشد میبایست سه نهاد دین و حکومت و خانواده را بشناسد. چراکه بدون شناخت این سه نهاد درک و تصویری درستی از جامعه ایرانی نخواهد داشت.
داستانهای مجموعه روباه شنی به سه نهاد یادشده اهمیت فراوانی داده است. تقریبا در تمام نه داستان نهاد خانواده و روابط آن را شاهد هستیم. در روز متفاوت به یک گونه در کفترباز به شکلی دیگر و در غار را روشن کن به شیوهای دیگر. به دین و باورهای مذهبی هم نیز اعتنای قابل توجه در داستانها شده است. چه آنجا که از مذهب به عنوان یک مرجع مقتدر استفاده میشود تا بر دوش یک نفر رسالتی را بگذارد و چه آنجا که سعی می کند از باورهای مذهبی در پیوند با نمایشی کودکانه، تصویری تازه ارائه بدهد.
و چه آنجا که به تنهایی و غربت انسان معاصر نظر دارد. نویسنده در داستان روباه شنی دو انسان با دردهای مشترک را در یک بزنگاه تصویر میکند. در دو داستان آهنگ پلنگ صورتی را سوت بزن و گلدان آبی میخک های سفید نیز به نوعی نهاد دولت، خود را با مشخصههایی معرفی میکند.
پس میتوان نتیجه گرفت که داستانها بازتابی از جامعه معاصر ایرانی هستند چراکه به سه نهاد خانواده و دین و حکومت اعتنای ویژهای دارند و از طرفی مسائل اجتماعی را بازگو میکنند.
دوم: حوادث داستانها عمدتا بیرونی است. خواننده با دنیای درونی شخصیتهای داستان برخورد نزدیکی ندارد. صدای حوادث اتفاقافتادهای که یا در زمان گذشته به وقوع پیوسته یا در زمان حال جاری و ساری است در آثار با وضوح بیشتری به گوش میرسد. اما این حوادث به هیچ روی، وجه بیرونی صرف به خود نگرفتهاند. بلکه حرکتی از بیرون به درون اتفاق افتاده است. این جریان حرکت، مزیتی دارد که شاید بتوان این گونه بیانش کرد: با اینکه اتفاقهای بیرونی بر شخصیت ها و حال و احوالشان حادث میشود، اما خواننده به درک منصفانهای از شخصیتها میرسد. چه آنجا که شخصیتهای داستانی میخواهند در برابر اتفاق بیرونی کاری انجام بدهند و نمیتوانند،( این مسئله در روز متفاوت اتفاق افتاده است. شخصیتها منفعل نیستند اما مقهور حادثه هستند و به نوعی به جبر شرایط تن در میدهند.) و چه آنجایی که شخصیتهای داستان برای به دست آوردن هرآنچه از دست دادهاند و به گونهای بر آنها تحمیل شده تلاش خود را میکنند (در داستان کفترباز داماد خانواده تلاش میکند پدرزنش را که کینهای دیرینه از پدرش دارد، به خود متمایل کند و یا در روباه شنی اویس، تلاش زیادی برای برگرداندن روباه میکند.) در واقع میتوان نتیجه گرفت که شخصیتهای مجموعه داستان روباه شنی با حوادث بیرونی تعاملی دارند که آنها را در جهت شناساندنشان به خواننده پیش میبرد. و میتوان پس از خواندن داستانها به مسائلی از قبیل نهادینه شدن ترس در ناخودآگاه جمعی و جبراجتماعی بیشتر فکر کرد.
سوم: سرراستترین شیوه روایت در داستانی که به ظاهر معمولیترین قصه را دارد، اما مفاهیم مهم و بزرگی را در زیرلایه میسازد، تنها میتواند از ذهنی تراوش کند که نگاهی تیز بینانه و هوشمندانه به جامعه و مسائل آن دارد و همچنین وجه غالب اندیشه را در هنر داستان نویسی نویسنده به تصویر بکشد.
کتابنامه
کشاورز، محمد، روباه شنی، تهران: چشمه،1394.
گروه مولفان، بررسی مسائل اجتماعی ایران، تهران: دانشگاه پیام نور،1389.
آزاد ارمکی،تقی،جامعهشناسی خانواده ایرانی،تهران:سمت،۱۳۸۶.
نظر شما