چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۶ - ۱۳:۴۳
ذکر این خاطره‌­ها «افشار ستایی» نیست/ یادی از انسانیت زنده‌یاد افشار

حمیدرضا افسری، مشاور فرهنگی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی به مناسبت هفته کتاب خاطره‌ای را از ایرج افشار نقل کرده است.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، حمیدرضا افسری، مشاور فرهنگی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدیدر 16 مهر 1393، به مناسبت زادروز زنده ­یاد ایرج افشار به درخواست یکی از خبرنگاران ایبنا، سه خاطره از استاد ایرج افشار را گردآوری و منتشر کردم. از آن سه خاطره، یکی شخصی و دو دیگر به نقل یکی از دوستان و همکاران استاد افشار بود که چون در آن هنگام در قید حیات بود، لذا فرزانگی و فروتنی این بزرگوار به بنده اجازه نداد که نامش را ذکر کنم. اما اکنون که در میان ما نیست و در آرامگاه بهشت زهرای تهران در آغوش مادرش آرمیده است، دلیلی بر پنهان کاری نمی­‌بینم.

آن شخص کسی نبود جز استاد کریم اصفهانیان که بیش از 50 سال با استاد ایرج افشار همکاری و دوستی جدی داشت. چندی است که در هر مجلس فرهنگی‌­ای که شرکت می­‌کنم، به مناسبتی یادی از استاد افشار به میان می‌­آید. واپسین آنها همایشی بود که در تالار کتابخانه ملی ایران، در مورخ 23 آبان سال جاری به مناسبت هفته کتاب و کتاب­خوانی برگزار شد و در آن مجلس از دو تن از پیشکسوتان عرصه کتابداری تقدیر شد.

دکتر محمدحسن رجبی، یکی از این تقدیرشوندگان، در گفت‌وگویی که با حاضران در جلسه داشت، از دو بزرگمرد در حوزه فهرست‌نویسی و کتابداری نام برد. یکی آقابزرگ تهرانی و دیگری ایرج افشار. سپس ضمن ستودن آن‌ها، اشاره و تأکید کرد که تکاپوی خستگی­‌ناپذیر این دو استاد را می‌­بایست سرلوحه و الگو قرار داد. مجلس پایان یافت، اما نمی­‌دانم توصیه آقای دکتر چقدر مفید و مؤثر افتاد؟! کارنامه درخشان استاد ایرج افشار بر کسی پوشیده نیست، اما انسانیت استاد ایرج افشار حقیقتاً موضوع دیگری است. گاه آدمی در عرصه­‌های پژوهشی و فرهنگی به بی­‌اخلاقی­‌هایی برمی­‌خورد که به شگفت می­‌آید و در می‌­ماند!

اکنون خاطره‌­ای دیگر از انسانیت استاد افشار به یادم آمد که مناسب و ضروری دیدم که آن را نیز منتشر کنم. البته غرض از ذکر این خاطره‌­ها «افشار ستایی» نیست، بلکه بیدارکردن و به خود­آوردن وجدان­‌ها است! کلام را مختصر می‌­کنم، استاد فقید کریم اصفهانیان نقل می­‌کرد: روزی جوانی هجده نوزده ساله به دفتر مجله آینده آمد و پژوهشی را که انجام داده بود، به آقای افشار نشان داد. آقای افشار قریب به نیم ساعت روی مقاله متمرکز شد و از ابتدا تا انتهای مقاله را به دقت و وسواس تمام خواند. سپس آن را ستود و به آن جوان گفت که چه مدت وقت روی آن گذاشته‌‌ای؟ آن محقق جوان پاسخ داد که این چند صفحه پژوهش حدود شش ماه وقت برده است. سپس آقای افشار به ایشان گفت که ما آن را چاپ می‌­کنیم! وقتی آن جوان رفت،‌ آقای افشار نگاهی به نگاه بهت زده من انداخت و گفت: اصفهانیان ما باید دست این جوانان را بگیریم!»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها