قدمعلی سرامی میگوید: بهار صددرصد هم در فرم و هم در محتوای شعر معاصر فارسی نقش داشته است. البته کارهای او بیشتر از نظر محتوایی قابل بررسی است.
بهار از پیروان شعر قدیم است ولی امتیازی که دارد این است که با وجود پایبندی به اصول و قالب شعر قدیم، آنگونه که در شعر خودش آن را پیاده کرده است، توانسته آن را با جریانهای سیاسی و اجتماعی جاری در جامعه و خواست مردم هماهنگ کند. بهار قدم به قدم با زمان پیش میآید، به شیوهها و روشهای جدید و به تجدد میل میکند تا جایی که حتی با شاعران جوان و متجدد همکاری میکند. او سعی میکند تجدد در ادبیات را بپذیرد، ولی در تلاش است که اصول و سنتهای قدیمی شعر را نیز حفظ کند.
بهار مرد سیاست، روزنامهنگار و شاعر
قدمعلی سرامی، شاعر و پژوهشگر ادبی درباره بهار در گفتوگو با ایبنا میگوید: «بهار مرد فرهیختهای بوده و جزء اولین روزنامهنگاران کشور به حساب میآید، مجله ادبی نوبهار را منتشر کرده است آثار ادبی سنتی و نو، هر دو را در مجلههایی که زیر نظر او بوده، چاپ میکرده است. بهار مرد سیاست و نماینده مجلس بوده، این است که شعرش از دیدگاه محتوا در عین حال که شعر است و ویژگیهای سخن فصیح و کلام فاخر را دارد، در عین حال بلاغت را هم مراعات کرده است.»
بهار از یک سو شیفته قالبهای شعری قدیم است و از سوی دیگر تحول زمانه را نیز میبیند. زمانهای که مردم دنبال حرفهای ساده و رواناند و به جای قالبهای سخت و پیچیده قدیمی، قالبی ساده را میطلبند. بهار به سبک، زبان و آهنگ شاعران قدیم حرف میزند ولی تلاش میکند روشهای جدید در شعر را با قالبها و اصول شعر قدیم سازش دهد. بهار با همه ادعایی که به تجدد دوستی دارد ولی هیچگاه سبک خود را تغییر نمیدهد و افکار و احساسات خود از اتفاقات و مسائل روز را در همان قالب قصیده بیان میکند و از قالبهای جدید شعری استفاده نمیکند. با همه این احوال، مزیت سخن بهار در این است که توانسته است الفاظ ساده و عامیانه را در میان لغات و ترکیبات کهنه و جاافتاده سبک خراسانی و سبک عراقی وارد کند.
قدمعلی سرامی
بهار مرد روزگاری است که خودش زندگی میکرده
سرامی معتقد است بهار از جمله کسانی است که با خرافات زمانه خود می جنگد، او میگوید: «ملکالشعرای بهار مال روزگاری است که خودش زندگی میکرده است. مثلا نسبت به خرافات زمانهی خود انتقاد دارد. نسبت به افکار باطلی که در آن روزگار رواج داشته، نظر دارد و این نظرها را در شعر خود منعکس میکند. در عین حالی که این شعرها صورت شعری دارند یعنی صرفا نظم نیستند. البته در شعرهای ملکالشعرای بهار مواردی داریم که میتوان گفت نظم هستند نه شعر اما در کل در اینکه او شاعری قدرتمند بوده است، شبههای نیست.»
وی میگوید: « اندیشهای که در زمانه او خیلی برای مردم بکر بوده، اندیشه تکامل داروین بوده است که در شعر بهار وجود دارد و اینکه مثلا اندیشه فرویدیزم که تنازع بقاست را هم در شعر او میبینیم که میگوید: «زندگیجنگ است جانا، بهر جنگ آماده شو/ نیست هنگام درنگی، بیدرنگ آماده شو» اندیشه تکاملی، داروینی و فرویدی تفکر پوزیستیویستی که اگوست کنت بنیانگذار آن است و مسائل جامعهشناسی نو را بنیان میگذارد و این اعتقاد را بیان میکند که ما آدمها در بسیاری از مسائل نمیتوانیم دانشورانه سخن بگوییم که اینگونه تفکرات هم در شعر بهار دیده میشود. درواقع چهار مکتب بزرگ غربی داروینیسم، فرویدیسم، پوزیتیویسم و مارکسیسم در شعر بهار جلوه پیدا میکند. مثلا مارکسیسم به صورت دفاع از کار کارگران و دهقانان و این جور مسائل در شعر او مطرح میشود. او شاعری ایرانی است که تفکر خود را تا آنجا که میتواند، میگستراند و تمام جهان را در نگاه خود دارد. بنابراین هم سیاستمدار، هم شاعر و هم روزگارشناس خوبی بوده است و همه مسائل زمانه خود را میدانسته است.»
مخالفت بهار با «قطعه ادبی» و «شعر منثور»
از مسائل مهمی که در زندگی ادبی ملکالشعرای بهار قابل توجه است، نوع نگاه و برخورد او با پیدایش و رواج سبکهای جدید شعری مثل شعر نو و سپید است. او در ابتدا با برگردانهای فارسی شعرهایی از شاعرانی چون لامارتین، هوگو، لافونتن و موسه که با نام «قطعه ادبی» در ایران رواج داشت مخالفت کرد. چون مترجم در این آثار برداشت فارسی خود از متن اصلی را به قالب شعر نزدیک میکنند، در حالی که این شعر در زبان اصلی خود قالب، وزن و موسیقی خاصی دارد. ادامه همین روند باعث به وجود آمدن عبارتی بدون وزن، نظم و معنی شده است که بهار این عبارات را «شعر منثور» نامیده و آن را تقلیدی از اروپاییها دانسته است و از رواج و چاپ آنها در نشریات و جراید اظهار تأسف کرده است.
سرامی میگوید: «نیما پدر شعر نو است. خود نیما اصلا شعر بیوزن ندارد. تمام شعرهای نیما موزوناند منتهی به وزن شکسته نیماییاند. شعر بیوزن به معنی امروزی از دورهای شروع میشود که شاملو شعر منثور را میگوید و بعد از اینکه تصمیم میگیرد شعر ناموزون بگوید، با لجاجت تا اخر عمر به همین ترتیب پیش میرود. درحالی که شعر به اختیار خودآگاهی نیست که ما تصمیم بگیریم چگونه شعر بگوییم. من خودم شاعرم، بیش از ده هزار شعر دارم و حداقل هزار صفحه از شعرهای من چاپ شده است.»
جایگاه آشکار و بارز بهار در تحولات ادبیات معاصر
این شاعر و محقق اعتقاد دارد: «بهار در تحولات ادبیات معاصر جایگاه بارز و آشکاری داشته است. کسانی که درباره ادبیات معاصر نوشتهاند، خصوصا در کتابهای درسی بعضی شخصیتها را خیلی خوب نپرداختهاند. مثلا یکی از کسانی که نه تنها در شعر معاصر فارسی که در ادبیات، فرهنگ و حتی در انقلاب نقش بسیار برجستهای داشتهاست، شاعر پاکستانی معروف، اقبال لاهوری است که اصلا در کتابها آن را متذکر نشدهاند، در حالی که او هم در فرم شعر فارسی صاحب تجربههای تازه است و هم محتواهای تازه را به شعر فارسی وارد کرده است. ملکالشعرای بهار هم در عین حال که همهی موازین کلاسیک را مراعات میکرده است، در شعر معاصر هم بینقش نیست. چارپارههای زیبا و دلانگیزی دارد یا مثلا معروفترین تصنیف روزگار ما که هنوز هم جوانان ما آن را میپسندند، تصنیف مرغ سحر بهار است. و تصنیفهای متعدد دیگری هم ساخته است که این نشان میدهد روزگار خود را دریافته است و مرد روزگار بوده است. او صد درصد هم در فرم و هم در محتوای شعر معاصر فارسی نقش داشته است. البته کارهای او بیشتر از نظر محتوایی قابل بررسی است. اما چیز عمدهای که در فرم هم نشان داده، این است که هرنوآوری که در ادبیات صورت میگیرد ما باید متوجه ساحت کلاسیک و گذشتهمان هم باشیم.»
تفکرات بهار در شعر، با توجه به زمینه زندگی خانوادگی و تربیتی و حوزه فکری و فرهنگی او، جای بررسی دارد. موضع ادبی بهار در مقابله سنت و تجدد درخور توجه است. او از یکسو خود را آگاه به قانون تحول و اقتضاهای زمان نشان میدهد و از سوی دیگر به علت پیشزمینه ذهنی و ذوقی که دارد، نمیتواند سنتهای ادبی را کنار بگذارد. کارنامه سیاسی و ادبی بهار نشان میدهد که او به علت وابستگی به سنتها و اعتقادهای پیشین از یک سو و باورها و گرایشهای بعدی از سوی دیگر همواره در حوزه سیاست و ادبیات میان سنت و تجدد در نوسان بوده است. این نوسان میان سنت و تجدد در همه مقالهها، نوشتهها و گفتههای بهار دیده میشود.
بهار در مقاله «مرام ما» مینویسد: «موافق احتیاجات فعلی هیئت اجتماعیه و مطابق محیطی که ما را تکمیل خواهد نمود، یک تجدد آرام آرام و نرم نرمی را اصل مرام خود ساخته و هنوز جسارت نمیکنیم که این تجدد را تیشه عمارت تاریخی پدران شاعر و نیاکان ادیب خود قرار دهیم. این است که ما فعلا آنها را مرمت نموده و در پهلوی آن عمارت به ریختن بنیانهای نوآئینتری که با سیر تکامل دیوارها و جرزهایش بالا میروند، مشغول خواهیم شد.» که این مقاله نشانگر بیشترین توجه او به صورت و قالب شعر است.
سرامی مولف کتاب «از خاک تا افلاک» بر این باور است که: «این سلیقه بهار بوده که اصرار میورزیده شعر حتما باید وزن داشته باشد. هوشنگ ابتهاج شعر نیمایی هم دارد یا بیشتر شعرهای نادرپور نیمایی است ولی بعد قصیده هم ساخت و این به خاطر طبیعت آدم است. اینکه یک فصلی دوست دارد خیلی نو بگوید ولی باز دوباره به سنتها برمیگردد. سنتها خودشان زاییدهی نوآوری بشر بودند. ملک الشعرا مصر بود که شعر موزون باشد. او تا حدی چارپاره را توانسته قبول کند اما ذهنش تا شعر شکسته و نیمایی نرسیده است. میدانید که ریشههای شعر سپید در ادبیات کلاسیک خودمان است. اگر تمهیدات عین القضات یا مقالات شمس تبریزی، یا رسایل شیخ احمد غزالی یا بخشهایی از گلستان سعدی به خصوص باب هشتم را مطالعه کنیم، خیلی اوقات جمال شعر سپید رخ می نماید.»
بهار در گذر زمان و با توجه به مقتضیات زمانه خود، تاحدودی از نظرات و عقاید خود درباره شعر نو کوتاه میآید تا جایی که در یکی از مقالات خود اینچنین مینویسد:
«ناگزیریم که تعریف شعر را در حیات جدید ادبی ایران، چنان که هست، وعده داده آن را از این تنگنای کنونی آزادی بخشیم و نام شاعر را از شعرای نظمسرایی که آن را به خویشتن اختصاص دادهاند تجاوز داده بر دیگر شعرا که قدرت نظم نداشته و یا مجال تتبع ننموده ولی قریحه شاعری در آن موجود است نیز اطلاق نماییم.»
نظر شما