چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶ - ۰۸:۳۰
ژان‌دارک از میان مردگان برخاست

نمایش نامه«چکاوک» با ترجمه محسن یلفانی در نشر جهان کتاب منتشر شده است. «چکاوک» آنوی صحنه محاکمه ژان‌دارک است. محاکمه‌ای که تاکنون مورد توجه بسیاری ازجمله برتولت برشت و آنا زگرس هم بوده و فیلم‌هایی هم از آن ساخته شده است. اما آنچه ژان‌دارک «چکاوک» را متفاوت می‌کند، چهره‌ معاصری است که آنوی به او بخشیده است.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) به نقل از شرق- پیام حیدرقزوینی:اگرچه ژان‌دارک چهره‌ کلاسیک و شمایل تاریخی یک قهرمان مذهبی و ملی برای فرانسه است اما می‌توان از این شمایل اسطوره‌ای، سوژه‌ای انقلابی و معاصر هم بیرون کشید و این کاری است که ژان آنوی در نمایشنامه «چکاوک» کرده است. در این نمایشنامهِ آنوی، ژان‌دارک نه‌فقط قهرمانی تاریخی بلکه حتی بیش از آن چهره فرد مبارزی است که می‌تواند نمونه یک سوژه انقلابی معاصر باشد.
 
«چکاوک» آنوی صحنه محاکمه ژان‌دارک است. محاکمه‌ای که تاکنون مورد توجه بسیاری ازجمله برتولت برشت و آنا زگرس هم بوده و فیلم‌هایی هم از آن ساخته شده است. اما آنچه ژان‌دارک «چکاوک» را متفاوت می‌کند، چهره‌ معاصری است که آنوی به او بخشیده است.

در نمایشنامه آنوی، محاکمه ژان‌دارک مربوط به امروز نیست اما به همان میزان به قرون وسطی هم مربوط نیست. حتی در دستور صحنه ابتدایی نمایشنامه آمده که «لباس‌ها کم و بیش قرون وسطایی‌اند، اما هیچ‌گونه جست‌وجویی برای انطباق با رنگ یا شکل لباس‌های آن دوران لازم نیست؛ ژان لباس مردانه به تن دارد، نوعی گرمکن ورزشی، و از آغاز تا پایان نمایش لباسش تغییر نمی‌کند.» چنین است که ژان‌دارک آنوی را می‌توان به جهان معاصر هم ربط داد.

گرچه آنوی در نوشتن «چکاوک» از مستندات تاریخی فراتر نرفته و در مواردی از گزارش روزانه محاکمه ژان‌دارک که تا امروز در دست مانده استفاده کرده؛ اما با این‌حال در جاهایی هم از واقعیت تخطی کرده و در همین تخطی‌هاست که تخیل آنوی امکان بروز پیدا کرده است. از پیوند تاریخ و تخیل، متنی پدید آمده که هم ردی از تاریخ را بر خود دارد و هم نشانه‌ای از امروز را. ژان‌دارک آنوی، همچنان با الهیات مسیحی آمیخته است. در اینجا نیز ژان‌دارک دختری دهاتی است که در یک‌روزِ کاملا عادی و فقط به واسطه تصادف صدایی می‌شنود و به دنبال صدا می‌رود:‌ «بعد از دعای مغربه. من خیلی کوچیکم. هنوز دو تا گیس‌هام بافته‌س. به هیچی فکر نمی‌کنم. خداوند مهربونه. از من نگهداری می‌کنه، کنار مادرم، پدرم، برادرهام. تو یه ده امن و آروم، دور و بر دُنُرمی. ولی سربازهای نکبت انگلیسی دارن مملکتو غارت می‌کنن، همه‌چی رو آتیش می‌زنن، به زن‌ها تجاوز می‌کنن. سگم اومده دماغشو چسبونده به دامنم... دور و بر من همه‌‌چی خوب و آرومه، خیالم راحته. چقدر ساده‌س که آدم یه دختر کوچولوی خوشبخت باشه!... یه دفعه، انگار یکی از پشت سر دستش رو می‌ذاره رو شونه‌م. من می‌دونم که هیچ‌کس پشت سرم نیس... ولی صدا به‌ام می‌گه...». بار اول صدا از ژان‌دارک می‌خواهد که زیاد به کلیسا برود و دختر فقط از صدا می‌ترسد. صدا دفعات دیگری هم به سراغ ژان‌دارک می‌آید و از او می‌خواهد که به یاری پادشاه فرانسه بشتابد و فرانسه را از شر انگلستان آزاد کند. این صدا، صدای سن‌میشل است و سن‌میشل در کلیسای کاتولیک بزرگ‌ترین فرشته خداوند است که با شیطان جنگیده و بر او پیروز شده است. سن‌میشل می‌خواهد که ژان‌دارک لباس مردانه بپوشد و به جنگ برود و فرمانده سربازان فرانسوی شود. ژان‌دارک در میان ابهام و تردید به صدایی که خطابش کرده آری می‌گوید و دستور را می‌پذیرد. وجه تصادفی این خطاب و این‌که هیچ‌کس جز ژان‌دارک آن را نشنیده، باعث می‌شود که کسی حرف دخترک را باور نکند و اولین مانع او در راه انجام وظیفه‌اش خانواده‌اش هستند. ژان‌دارک از پدرش کتک‌ می‌خورد که صدا را انکار کند و به مزرعه برگردد و کار هر روزه‌اش را انجام دهد. اما هرچه می‌گذرد اراده دختر راسخ‌تر می‌شود و او به وظیفه‌اش وفاداری بیشتری نشان می‌دهد. ژان‌دارک به صدا ایمان آورده و به واسطه ایمان ترسش را کنار زده است.

ژان‌دارک اگرچه مورد خطاب الهی، صدای سن‌میشل، قرار گرفته اما نه قدیسه است و نه کشیش بلکه مبارزی است که به هدفش ایمان دارد و جنگیدن را وظیفه خود می‌داند. از این‌حیث می‌توان سویه الهیاتی اسطوره ژان‌دارک را کنار زد و او را به عنوان چهره‌ای سوبژکتیو درنظر گرفت. ژان‌دارک وقتی خطاب سن‌میشل را می‌شنود با نوعی گسست روبرو می‌شود و در مقابل خانواده‌اش و سپس در مقابل دادگاه می‌ایستد و از انکار آن‌چه شنیده است تن می‌زند: «هر چقدر که می‌خواهید محکم‌تر بزنید،‌ این حق شماست. حق من هم این است که اعتقاد خود را حفظ کنم و به شما نه بگویم.» ژان‌دارک را دیوانه، بدکاره و جادوگر می‌نامند اما او همچنان به صدایی که شنیده وفادار است. او بعد از اینکه مورد خطاب قرار می‌گیرد می‌خواهد در شمایل یک مبارز تمام‌عیار دست به عمل انقلابی بزند.

جریان محاکمه ژان‌دارک به زبان لاتین ثبت شده است. نسخه اصلی اسناد مربوط به محاکمه که برای کشُن اسقف شهر بوه فراهم شده بود، امروز در مجلس نمایندگان پاریس نگهداری می‌شود. در سال ١٤٣٠ هشت سال از جنگ میان فرانسه و انگلیس می‌گذرد و به تازگی فرانسویان زیر پرچم دختری هفده‌ساله در کوششی نومیدانه به دو جنگ خونین برای عقب‌راندن فاتحان انگلیسی که هنوز بیش از دوسوم فرانسه را در دست دارند دست زده‌اند. ژان‌دارک به واسطه خیانت اسیر انگلیس می‌شود و برایش دادگاهی مذهبی تشکیل می‌دهند که در آن محکوم می‌شود و سوزانده می‌شود. آنوی در «چکاوک»، همین محاکمه را بر اساس اسناد به‌جامانده روایت کرده است. اما در همان آغاز نمایشنامه، آنوی آگاهانه به مخاطب یادآوری می‌کند که قصدش فقط به تصویرکشیدن محاکمه نیست و چیزی بیش از این قرار است اجرا شود. چیزی که این محاکمه را به امروز پیوند می‌زند. کنت واریک که اشراف‌زاده و سردار انگلیسی است که در جنگ‌های صدساله نقش مهمی داشت، در اولین دیالوگ نمایشنامه می‌گوید که فورا ژان‌دارک را احضار کنیم تا هرچه زودتر محاکمه و سوزانده شود. اما اسقف کشُن می‌گوید که اول باید تمام داستان را اجرا کنیم و واریک در پاسخ می‌گوید: «مسخره‌بازی‌های تئاتری! این قصه‌ها به درد بچه‌ها می‌خورد: زره زیبای سفید، پرچم، دوشیزه جنگجوی ظریف و سرسخت، با همین سر و وضع است که بعدها مجسمه‌اش را خواهند ساخت- بنا به مقتضیات سیاست روز. شاید خود ما هم در لندن مجسمه‌اش را نصب کنیم. عالی‌جناب، به نظر شما من شوخی می‌کنم، ولی چند قرن بعد، کاملا ممکن است که مصالح عالیه حکومت اعلی‌حضرت این‌طور اقتضا کند...». آنوی در همین ابتدا با تاکید بر «مسخره‌بازی‌های تئاتری» یادآوری می‌کند که قرار نیست تاریخ را موبه‌مو تصویر کند و با تصویری که واریک از آینده ارائه می‌دهد، گذشته به امروز وصل می‌شود.

درواقع آنوی در نمایشنامه‌اش یک‌بار دیگر ژان‌دارک را احضار کرده است تا این‌بار نقشش را در تئاتری که پس‌زمینه‌ای تاریخی دارد اجرا کند. حالا انگار ژان‌دارک دختری است که اینجا و اکنون از میان ما برخاسته تا ترس‌ها و امیدها و آرزوهای معاصر را نمایندگی کند. به‌عبارتی با معاصرکردن چهره کلاسیک ژان‌دارک، می‌توان در جست‌وجوی کشف یک چهره مبارز جدید بود یا می‌توان به امکان‌هایی که ژان‌دارک به عنوان سوژه‌ای که حقیقت و عمل را در پیوند با هم می‌بیند اندیشید.

ژان‌دارک نه‌تنها هیچ تمایزی نسبت به دیگران ندارد بلکه حتی دختری دهاتی است که سواد خواندن و نوشتن هم ندارد. او کاملا تصادفی با حقیقت، خطاب سن‌میشل، مواجه می‌شود و آن را می‌پذیرد یا به تعبیری به صدا ایمان می‌آورد و همان لحظه تصمیم می‌گیرد که دست به عمل بزند. عملی که خلاف تمام اصول و موازین حاکم است و ازقضا به همین دلیل انقلابی است. عمل ژان‌دارک، اینکه لباس مردانه به تن کند و سوار بر اسب و کنار سربازان به میدان جنگ برود، خلاف موازین شریعت کلیسا و قانون جامعه است. عمل ژان‌دارک ممکن‌کردن امر ناممکن است. او از صدایی که خطابش می‌کند می‌پرسد اگر خداوند چیزی غیرممکن را فرمان بدهد چه باید کرد و صدا پاسخ می‌دهد: «در این صورت باید با آرامش به اجرای غیرممکن دست زد. ژان، کارت را شروع کن. خدا فقط همین را از تو می‌خواهد، بعد آنچه لازم باشد خواهد کرد. اگر گمان می‌کنی که بعدا ترا رها خواهد کرد، یا مانعی غیرقابل عبور بر سر راهت قرار خواهد داد، همان هم برای یاری‌دادن به توست، چراکه به تو اعتماد دارد. چراکه با خود می‌اندیشد: در حالی که ژان کوچولو با من است، می‌توانم این کوه را نادیده بگذارم و بگذرم- از بس گرفتارم. ژان، حتی با دست‌ها و زانوهای خون‌آلودش از آن خواهد گذشت. ژان، هربار که کوهی بر سر راهت قرار می‌گیرد، باید افتخار کنی. خداوند بار سنگینش را بر شانه‌های تو می‌گذارد...». نجات فرانسه حقیقتی سوبژکتیو است و برای ژان‌دارک، پذیرفتن این صدا همانا بدل‌شدن به سوژه‌ است. او می‌خواهد به مردم فرانسه ایمانی تازه بدهد و معجزه خدا را در زمین شجاعت انسان برای عمل یا سوژه‌شدن او می‌داند.

در جلسه محاکمه، ژان‌دارک در برابر نمایندگان قدرت و شریعت کلیسا می‌ایستد و قانون کلیسا را نفی می‌کند. نماینده کلیسا می‌گوید که ممکن است دختران بسیاری در گوشه‌وکنار این سرزمین هریک صدایی بشوند اما بی‌اعتنا به آن به زندگی عادی‌شان بازگردند. ژان‌دارک اما به صدایی که شنیده اعتقاد دارد و می‌گوید که خدا از ما می‌خواهد که دست به عمل بزنیم. چنین است که اگرچه ژان‌دارک بر حسب تصادف صدایی را شنیده که او را به عمل دعوت می‌کند، اما با پذیرفتن این صدا انتخاب شده تا غیرممکن را ممکن کند. او در محاکمه‌اش به سویه تصادفی این اتفاق تاکید می‌کند: «انسان گناه می‌کند، فرومایه است. ولی ناگهان، معلوم نیست چرا، (همین خوک شهوت‌ران) هنگامی که از یک فاحشه‌خانه بیرون می‌آید، خود را به گردن یک اسب رم‌کرده می‌اندازد تا کودکی را که نمی‌شناسد، نجات دهد، و خود با استخوان‌های شکسته در آرامش می‌میرد. و این همان کسی است که کلی زحمت کشیده بود تا شبی را به خوشی بگذراند...». آنوی در نمایشنامه‌اش بیش از آنکه به دنبال ارائه روایتی تاریخی و ستایش ژان‌دارک باشد، به دنبال امکان‌هایی است که در این چهره تاریخی نهفته است.

در «چکاوک»، ژان‌دارک سوزانده نمی‌شود بلکه از میان آتش برمی‌خیزد و پایان ماجرا نه مرگ ژان‌دارک بلکه امیدی است که با زنده‌ماندن او باقی می‌ماند. در پایان نمایشنامه، وقتی ژان‌دارک را در میان شعله‌های آتش رها می‌کنند، تخطی دیگری از واقعیت روی می‌دهد و منطق بازی(تئاتر) مسیر ماجرا را تغییر می‌دهد. در حالی که همه منتظر مرگ ژان‌دارک هستند، یکی از حضار دادگاه فریاد می‌زند: «عالی‌جناب، بازی را نباید این‌طور تمام کرد. صحنه تاجگذاری را بازی نکرده‌ایم! از اول قرار شد همه داستان را بازی کنیم! انصاف نیست! ژان حق دارد که صحنه تاجگذاری را هم بازی کند، این صحنه جزو اصلی داستانش است.» در بازی‌ای که آنوی ترتیب داده، ژان‌دارک را رها می‌کنند و هیزم‌های آتش را جمع می‌کنند و پایانی دیگر برای دختر رقم می‌خورد: «پایان واقعی داستان ژان، پایان واقعی که هیچ‌وقت پایان نخواهد گرفت، پایانی که وقتی همه نام‌های ما از یاد رفته یا با هم قاطی شده‌اند، بارها و بارها بازگو خواهد شد، حکایت مصیبت‌بار حیوانی که در روئن به دام افتاده، نیست. حکایت چکاوکی است در آسمان باز، حکایت ژان در رنس، در اوج عظمت و افتخار... پایان واقعی داستان ژان سرشار از شادی است. ژان‌دارک داستانی است که با شادی به پایان می‌رسد.» چنین است که در نمایشنامه آنوی، ژان‌دارک بیش از آنکه به عنوان افسانه یا اسطوره‌ای تاریخی مطرح باشد، به عنوان یک نام حائز اهمیت است. نامی معاصر که امکان‌های بیشماری برای دست به عمل‌زدن و ممکن‌کردن غیرممکن به همراه دارد.

پیوند گذشته و امروز در برخی دیگر از آثار آنوی هم دیده می‌شود. آنوی همزمان با جنگ جهانی دوم و در مواجهه با واقعیت سیاسی موجود، به سراغ تراژدی‌های یونانی می‌رود و تعدادی از نمایش‌نامه‌های سیاسی او در این دوران(«آنتیگون»، «اریدس»، «رومئو و ژانت» و «مده») که براساس تراژدی‌های یونانی و با بازخوانی آنها نوشته شده‌اند، درواقع واکنشی است که او به اشغال فرانسه توسط آلمان‌ها نشان می‌دهد. به‌عبارتی آنوی با بازخوانی تراژدی‌های قدیمی به دنبال روایت دوران معاصر است. چهار نمایشنامه یادشده همگی در دهه چهل میلادی نوشته شدند و «چکاوک» نمایشنامه‌ای متأخرتر است که در ١٩٥٣ نوشته شد و در میان آثار پرشمار ژان آنوی، جایگاهی ویژه دارد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها