شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۹:۰۰
​انتشار «جهان ماند!» از مجموعه «دستمال سرخ‌ها»

کتاب «جهان ماند!»؛ زندگی شهید جهانگیر جعفرزاده نخستین کتاب از مجموعه از «دستمال سرخ‌ها» از سوی انتشارات روایت فتح منتشر شده است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران‌(ایبنا) نخستین کتاب از مجموعه «دستمال سرخ‌ها» با عنوان «جهان ماند!» به خاطرات شهید جهانگیر جعفرزاده اختصاص دارد. خاطرات از زبان مادر شهید روایت و به قلم رقیه ذاکری تدوین و از سوی انتشارات روایت فتح منتشر شده است.  
 
در مقدمه به‌عنوان معرفی کتاب می‌خوانیم: «روزی که کودک متولد می‌شود، مادر هزار امید می‌بندد به او و به آینده‌اش. هر روز آرزوهایی که برای خود در سر پرورانده و به آن‌ها نرسیده را در او تجسم می‌کند. در هر مرحله از قد کشیدنش لذتی را می‌چشد، آمیخته به رنج. همیشه چنین بوده و هست. زمانی همین مادر دلبسته، چشم از قامت پسر برگرفت و با سلام و صلوات روانه‌ی میدان نبرد کرد؛ جایی که هر لحظه‌اش بوی انتظار می‌داد و جدایی.

مادر چشم بست بر آرزوهای خود، تا روزی بر قامت رعنای فرزند شرم نکند که دل بستگی‌اش او را پایبند زمین کرده است. چشم بست و اشک‌هایش را به دعای شبانه‌روزی پیوند زد. اما گاه انتظار به فراق گره می‌خورد و باز مادر بود و شکوه‌های پنهانی و دردهای ناگفته.

این مجموعه قصد دارد لحظاتی از زندگی مادران شهدا را همراهی کند؛ همراهی تلخ و شیرین.»

تدوین‌گر کتاب در شرح آغاز فعالیت خود در حوزه ادبیات دفاع مقدس آورده است: «از زمانی که با ادبیات دفاع مقدس و به‌تبع آن با زندگی‌نامه شهدا آشنا شدم، در زندگی هر کدام‌شان به دنبال نقطه پریدن‌شان می‌گشتم. لحظه بالا رفتن یکی را موقع دل کندن از نوزادش دیدم و دیگری را موقع کنار گذاشتن گذشته‌اش.

زمانی که کار روی زندگی‌نامه شهید جهانگیر جعفرزاده را به من پیشنهاد کردند، بارها و بارها متن مصاحبه را برای پیدا کردن آن نقطه خواندم. وقتی آن را پیدا نکردم، تصمیم گرفتم انصراف خود را برای این کار اعلام کنم ولی دوباره آن را خواندم و عجیب این که این بار آن نقطه را یافتم.

این کتاب روایت زندگی این بزرگوار است از زبان مادرش که با بیانی ساده و دلنشین این نقطه را به زیبایی نشان می‌دهد.»
 
نیم‌نگاه
«بعدازظهر یک روز تابستان بود. خوابیده بودم که با صدای در از خواب پریدم. در را که باز کردم، جهان با عجله وارد خانه شد. با خوشحالی کارت مرخصی چند ساعته‌اش را که بعداً فهمیدم امضای اصغر وصالی پایینش بوده، نشانم داد و گفت: ‌«من از فرمانده‌ام مرخصی گرفته‌ام که بیایم و وسایلم را بردارم. ساکم را همین حالا آماده کن.»

با تعجب پرسیم: «کجا؟»

خندید و گفت: «دارم می‌روم کردستان. بالاخره رضا خاک‌نژاد کارم را درست کرد. مثل قبل دنبال سرم راه نیفتی بیایی. اصلا شاید ما را برای آموزش بردند لبنان و شاید برویم چریک فدایی بشویم.»
این حرف‌ را که می‌زد، گریه نمی‌کردم اما اضطراب و دلهره همه وجودم را گرفته بود. گفتم: «اصلا من نمی‌خواهم تو چیز بشوی.»
جهان،‌کوه را خیلی دوست داشت و عاقبت هم توی کوه رفت و دیگر برنگشت. بعدا خود چمران همراه گروهی با هلی‌کوپتر آن منطقه را گشتند ولی هیچ ناشنی از او ندیدند.

جهان، خیلی دوست داشت که در 17 شهریور 57 شهید شود. ولی درست یک سال بعد، در 17 شهریور یعنی بیست روز قبل از آنکه 23 سالگی‌اش تمام شود، خبر شهادتش را به ما دادند. طبق همان چیزی که همیشه خودش می‌گفت 23 سالگی‌اش را ندید.»
 
پشت جلد این کتاب آمده است: «یک بار بهش گفتم: «بالاخره نگفتی چه دختری را می‌خواهی برات بگیرم؟» خندید و گفت: «زن می‌خواهم چه کار؟ من که تا 23 سالگی بیشتر زنده نیستم.» پشت دستم را گاز گرفتم و گفتم «خدا نکند این چه حرفی است که می‌زنی؟» خیلی خونسرد جواب داد «حالا می‌بینید. تعارف ندارد. من 23 سالم شود دیگر نیستم.»

به این جا که رسیدیم گفت: «ببین هیکل من تک است من از همه بیش‌تر غذا می‌خورم ولی شلوارم برایم تنگ نمی‌شود.»
اسپند دود کردم و دور سرش چرخاندم. بعد خندیدم و گفتم: «برو خودت را لوس نکن.»

چند دقیقه بعد عکسش را آورد و داد دستم همان‌طور که به سبیل توی عکسش اشاره می‌کرد دستی روی سبیلش کشید و گفت: «سبیل‌ها رو ببین حسابی اسمی است.»

بعد خیلی آرام گفت: «شهید که شدم این عکس را بگذار توی حجله‌ام.»

نخستین مجلد از مجموعه دستمال سرخ‌ها با عنوان «جهان ماند!» با شمارگان یک‌هزار و 100 نسخه در 80 صفحه به بهای 5 هزار تومان از سوی انتشارات روایت فتح به بازار کتاب عرضه شده است. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها