چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۶ - ۱۰:۵۳
خطر گسست نسل‌ها جدی‌ست

فاطمه سرمشقی معتقد است خطر گسست نسل نو از گذشته در ایران و جهان به روشنی احساس می‌شود و باید تلاش کنیم با بهره­‌گیری از شخصیت­‌های افسانه­‌ای در داستان‌ها نسل جدید را با میراث کهن‌مان آشنا کنیم.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) ملیسا معمار- فاطمه سرمشقی، نویسنده، مترجم و منتقد ادبی، دانش‌آموخته‌ رشته‌ زبان و ادبیات فارسی است. نخستین کتاب او با عنوان «فیل کوچولو چی کار می‌کنی؟» در سال 1389 توسط انتشارات علمی و فرهنگی چاپ شد، بعد از آن داستان‌های دیگری مانند «شاه شکمو»، «راز نقاشی‌های مانی»، «شاخه‌ای که همه چیز را دید»، «چه کسی خط و خال‌ها را برداشته است؟» و «وقتی کسی درخت‌های سپیدار را بشمارد» را برای کودکان و نوجوانان نوشت که با استقبال خوبی از سوی مخاطب‌ها  مواجه شد. سرمشقی به تازگی رمانی با عنوان «دوغدو» را نوشته است که تا به‌حال دو جلد آن یعنی «خانم سیلا و غول‌‌های مادربزرگ» و «پدربزرگ و غول‌های عاشق» با تصویرگری آیدین سلسبیلی از سوی انتشارات هوپا منتشر شده است. شخصیت محوری این مجموعه تخیلی- فانتزی یعنی «دوغدو» دختربچه کوچکی است که به همراه پدر و مادرش در فرانسه زندگی کرده است. دوغدو دراثر یک تصادف ناگهانی والدین‌اش را از دست می‌دهد و برای ادامه زندگی به ایران و نزد مادربزرگش می‌رود. او در خانه مادربزرگ با موجودات عجیب و غریبی مانند «پشمالوی گنده»، «کوچولوی لاغر مردنی»، «خانم سیلای جادوگر » و ... آشنا می‌شود. این موجودات در عین حالی که برایش جالب‌اند اما در ابتدا موجب ترس و وحشت او نیز می‌شوند. به تدریج این موجودات ماجراهایی را برای «دوغدو» و مادربزرگش «عزیز» ایجاد می‌کنند. به بهانه چاپ این رمان با این نویسنده گفت‌وگویی داشتیم که بخشی از آن را در ادامه می‌خوانید:
 
چطور شد که فکر نوشتن داستانی درباره اجنه و غول‌ها برای کودکان و نوجوانان به ذهنتان رسید؟
 یکی از چیزهایی که من دوست دارم و در داستان‌ها و رمان‌هایم از آنها استفاده می‌کنم میراث ادبیات عامیانه، افسانه‌ها و باورهای اسطوره‌ای کهن است. متاسفانه بچه‌ها از طریق فیلم‌ها و انیمیشن‌‌های موجود، تنها با شکل غربی این میراث آشنا هستند اما شکل ایرانی آن را خیلی نمی‌شناسند. علاوه بر این در ادبیات فانتزی و تخیلی از این موجودات افسانه‌‌ای می‌‌توان بسیار بهره برد و جهانی تازه و هیجان‌‌انگیز برای مخاطبان آفرید.فکر می‌کنم بخشی از داستان‌های فانتزی نوشته شده در ایران، به علت تکرار عناصر غربی و فراموشی ظرفیت چهره‌های داستانی قدیم ایرانی، رنگ و بوی محلی و بومی ندارند و گاه اگر نام نویسنده را نبینیم نمی‌توانیم با توجه به عناصر و شخصیت‌ها و فضای داستان پی به ایرانی بودن آن ببریم؛ حال آن که بهره‌گیری از این شخصیت‌‌های افسانه‌ای همان قدر که می‌‌تواند جلوی فراموشی این ثروت عظیم فرهنگی را بگیرد می‌‌تواند رنگ و بویی ایرانی و البته خاص و متفاوت هم به داستان بدهد
 
آیا برای نوشتن این داستان از گذشته خود در کودکی و همچنین  زندگی‌تان در فرانسه  الهام گرفته‌اید؟
 درواقع حضور این شخصیت‌ها و داستان‌ها در دوران کودکی من به قدری زیاد بوده است که تاثیر آن را بر ذهن، تخیل و حتی تفکراتم نمی‌توانم نادیده بگیرم و این تاثیر و حضور خیلی فراتر از قصه‌گویی یک مادربزرگ در شب‌های زمستان زیر کرسی است! به جرات می‌توانم بگویم من با این داستان‌ها بزرگ شده‌ام و داستان‌های دوغدو شکل فانتزی این تاثیرات هستند اما حضور واقعی‌تر این داستان‌ها را در آخرین رمانم با نام «وقتی کسی درخت‌های سپیدار را بشمارد» خیلی واقعی‌تر و ملموس‌تر می‌توان دید. از سویی دیگر، هر داستانی می‌تواند به شکلی بیانگر زندگی نویسنده‌اش باشد. گاه نویسنده در داستان زندگی‌اش را به تصویر می‌کشد که آرزویش را داشته و گاه برعکس از زندگی‌ای حرف می‌زند که از آن می‌هراسیده و گاه گویی روبه‌روی آینه‌‌ای نشسته و زندگی خود را چون خاطره‌‌ای دور و بیرون از خود بازگو می‌‌کند. بیشتر داستان‌ها گویی ترکیبی هستند از این سه نگاه نویسنده به زندگی خود و ناگفته پیداست که برای شاخ و برگ دادن به آن و پنهان کردن خود، از زندگی دیگران هم استفاده می‌کند؛ دیگرانی که گاه حتی ممکن است حضور واقعی نداشته باشند یا رد پایشان را بتوان در مطالعات و تخیلات او بازیافت. بی‌شک من هم گاه خودم و گاه شادی‌ها و غم‌‌هایم را در قالب حس و حال دوغدو بیان کرده‌ام اما هیچ‌جایی از رمان نیست که بخواهم بگویم اشاره دقیق به یک اتفاق خاص از زندگی خودم دارد البته اتفاقی که در آخر جلد دوم می‌افتد در این زمینه استثناست. موضوع شکستن پای دوغدو و حس و حالش که البته بیشتر در جلد سوم ادامه پیدا می‌کند تاثیر مستقیمی به زندگی خودم دارد و اگر تصادف دو سال پیش برایم اتفاق نمی‌افتاد، بی‌شک دوغدو هم در چاه نمی‌افتاد و پایش نمی‌شکست. اما در مورد فرانسه و ارتباطش با دوغدو باید بگویم که بررسی تطبیقی ادبیات و فرهنگ  برایم همیشه جالب بوده است. دوست داشتم بتوانم نگاه‌ها و باورها و فرهنگ‌های مختلف را با هم مقایسه کنم. طرح این رمان را زمانی نوشتم که قرار بود برای دوسال به فرانسه سفر کنیم. قصد داشتم جلد اول و دوم را در ایران بنویسم و در آن به افسانه‌ها و باورهای ایرانی بپردازم و جلد سوم را در فرانسه بنویسم و افسانه‌ها و باورهای فرانسوی را در آن بیاورم. تا مخاطب نوجوان ایرانی این فرصت را داشته باشد که تا حدی بتواند این دو فرهنگ را با هم مقایسه کند و از هم‌نشینی آنها و درک شباهت‌ها و تفاوت‌هایشان لذت ببرد و اصلا انتخاب دوغدو به عنوان دختری ایرانی که در فرانسه بزرگ شده و تا حدی با هر دوی این فرهنگ‌ها آشنا است می‌­تواند بسیار جالب توجه باشد.
 
همه شخصیت‌هایی که شما در این کتاب استفاده کرده‌اید به نوعی با اجنه و غول‌ها ارتباط داشته یا دارند و آنها را خیالی یا دروغ نمی‌دانند، درحالی‌که در اغلب داستان‌هایی که در این ژانر نوشته می‌شود بعضی شخصیت‌های اصلی داستان مخصوصا بزرگترها این چیزها را دروغ و توهم قلمداد می‌کنند؟
 
در این که در این رمان همه، این شخصیت‌ها و اتفاقات را باور دارند کاملا تعمد داشته‌ام. اصلا رمان به غول‌ها تقدیم شده است اما کسی آنها را نمی‌بیند! وقتی خود نویسنده به وجود این غول‌ها و جن‌‌ها اعتقاد دارد، چیز عجیبی نیست که شخصیت‌‌های داستانش هم از کوچک و بزرگ این اعتقاد و باور را داشته باشند!
به هر حال من با داستان‌هایی که تنها بچه‌‌ها، به چیزهایی باور دارند و احیانا اتفاقاتی را تجربه می‌کنند که بزرگ‌ترها از باور و حتی دیدن آن‌ها ناتوانند، موافق نیستم. این داستان‌ها خواه‌ناخواه این فکر را القا می‌کنند که بچه‌ها موجوداتی متوهم هستند و در دنیای خیالی خود زندگی می‌کنند؛ دنیایی که با دنیای جدی و مهم آدم بزرگ‌ها فرسنگ‌ها فاصله دارد! من در این رمان قصد داشتم دنیایی بیافرینم که آدم بزرگ‌ها هم در آن توانایی دیدن و تجربه دنیای کودکان را داشته باشند و اصلا از کجا معلوم دنیایی که ما آدم بزرگ‌ها می‌بینیم از دنیای بچه‌ها بهتر و مهم‌تر باشد؟ چرا باید همیشه آنها را مجبور کنیم دنیای خودشان را رها کنند و به دنیای ما به عنوان یک چیز حقیقی و واقعی توجه کنند؟ عزیز با آن سر و ته شدن‌هایش خیلی از ما عاقل‌تر است؛ او از همان لحظه ورود دوغدو دنیای خودش را رها می‌کند و وارد دنیای دوغدو می‌شود حتی فراتر از آن؛ عزیز از زمان کودکی پدر دوغدو این دنیا را شناخته و به آن پا گذاشته و چنان با زیبایی‌های آن خوگرفته است که همان‌جا ماندگار شده است. از طرف دیگر این همراهی همه شخصیت‌ها در باور داشتن وجود این شخصیت‌ها و این اتفاق‌ها می‌تواند داستان را برای مخاطب هم واقعی‌تر و ملموس‌تر کند و مگر داستان جز همراه کردن مخاطب با دنیای خود، چه می‌خواهد؟
 
در رمان «دوغدو» دو داستان همزمان با هم پیش می‌روند؟
در این رمان زمان‌ها به هم پیوستگی خاصی دارند و در واقع اتفاقاتی که در گذشته افتاده و یا آنچه دوغدو درباره گذشته از زبان پدر و مادر و گاهی عزیز شنیده باعث بوجود آمدن اتفاقات زمان حال می‌شوند. در جلد اول یعنی «دوغدو، خانم سیلا و غول­‌های مادربزرگ» ما با دوغدویی روبه‌رو هستیم که پدر و مادرش را بر اثر تصادف از دست داده و با کوله باری پر از خاطره به ایران و نزد عزیز می‌آید که او را تا به حال ندیده اما او را از خلال تعریف‌های گاه ضد و نقیض پدر و مادرش می‌شناسد. دوغدو از همان لحظه ورود به خانه مادربزرگ ذهنش را رها می‌کند تا میان خاطرات پدر و واقعیتی که می‌بیند، در گردش باشد و در این میان «خانم سیلا» شخصیت اصلی آخرین داستان مادر که اتفاقا عروسکش را هم برای جشن تولد دوغدو خریده بود، به این دو پارگی زمانی و جدایی و درعین حال گره خوردگی واقعیت و تخیل دامن می‌زند. در جلد دوم هم یعنی «دوغدو، پدربزرگ و غول‌های عاشق» باز این بازی زمانی و رفت و آمد ذهن دوغدو میان حال خود و گذشته پدر و مادرش دو داستان را به هم پیوند می­‌زند. اول داستان خودش که اولین نوروز را در ایران تجربه می‌کند و دوم ماجراهای آشنایی و عروسی پدر و مادرش و حتی به دنیا آمدن خودش که سرشار است از درهم آمیختگی‌های ذهن یک کودک با افسانه‌هایی که شنیده و همراهی و هم‌‌سویی پیرزنی -عزیز- که این افسانه‌ها را گویی زیسته است.
 
داستان این کتاب فصل‌بندی شده است و در هر فصل روایت جدیدی مطرح می‌شود. به نظر شما اینکه یک درمیان به حال و گذشته دوغدو می‌پردازید مخاطب را دچار نوعی سردرگمی نمی‌کند؟
در جلد اول دو جور فصل بندی داریم عددهای مثبت که به زمان حال و داستان‌های اکنون دوغدو اشاره دارند و عددهای منفی که بیانگر گذشته او هستند و در جلد دوم هم فصل‌بندی‌ها به همین صورت دوگانه است و البته به شکلی دیگر. عددهای کامل که بیانگر حالند و عددهای نیمه که بازگشت به گذشته‌اند و البته این بار گذشته پدر و مادر دوغدو و گذشته عزیز و پدربزرگ. ممکن است مخاطب در شروع و در فصل‌های نخست کمی سردرگم بشود اما خیلی زود با این ترتیب و زمان‌بندی‌ها آشنا می‌شود. فکر می‌کنم همین کشف می‌‌تواند باعث لذت بیشتر او شود کما این که این فصل‌ها در عین حال که از نظر زمانی یکی نیستند اما یک تسلسل علت و معلولی بین‌شان هست که آن‌ها را به هم وصل می‌کند و در عین جدایی به هم وصلند. در واقع نمی‌توان آن‌ها را به طور کامل از هم جدا کرد. در هر کتاب دو داستان از دوغدو تعریف نمی‌شود بلکه یک داستان از دوغدو از دو بعد زمانی حال و گذشته تعریف می‌شود. زمان حال به چگونگی و روند اتفاقات می‌پردازد و زمان گذشته علت آن اتفاقات را بیان می‌کند.
 
در بخش‌هایی از داستان از لغات یا جملات فرانسوی استفاده کرده‌اید، بدون اینکه در پرانتز یا پاورقی اشاره‌ای به معنای آنها کرده باشید؟
دوغدو بزرگ شده فرانسه است و با این که پدر همیشه با او به زبان فارسی حرف می‌زده است اما او در کشوری با زبانی دیگر بزرگ شده است و طبیعی است گاه کلمات و جملاتی را به زبان فرانسوی بگوید همان‌طور که مادرش هم هروقت احساساتی می‌شده به همین زبان فرانسوی حرف می‌زده است. در جاهایی به نقل از دوغدو یا مادرش کلمه‌ها و جملات فرانسوی آورده‌ام اما به نظر من استفاده از این کلمه‌ها و جمله‌ها به گونه‌ای بوده است که معنایش در بافت کلام کاملا مشخص می‌شده و احتیاجی به پاورقی یا معنا کردن به طور مجزا یا خارج از متن نبوده است. به طور مثال خیلی جاها وقتی کلمه‌ای یا جمله‌ای گفته شده است چند سطر پایین‌تر همان شخص یا شخصیت‌های دیگر به مناسبتی معنای آن را گفته‌اند بنابراین دیگر احتیاجی به پاورقی وجود نداشته است که البته من اصلا وجودش را در رمان و داستان نمی‌پسندم.
 
از ویژگی‌های خوب این رمان، مقایسه میان اسطوره‌ها و نمادهای ایرانی با نمادهای خارجی مانند مقایسه راپانزل با رودابه و قرار دادن خانم سیلای جادوگر در کنار جن حمام یا نره غول و صحبت از داستان‌های شاهنامه است که سبب می‌شود نوجوانان با نمادها و اسطوره‌های ایرانی بیشتر آشنا شوند، آیا این هم بخشی از داستان بود یا عامدانه اضافه شده است؟
آشنایی نسل جدید با میراث کهن اتفاق بسیار خوبی است و خطر گسست نسل نو از گذشته در ایران و جهان به روشنی احساس می‌شود. شاید ناآشنایی کودکان و نوجوانان با این گونه‌های ادبی و ندیدن جذابیت‌های پنهان و گاه آشکار آنها، باعث می­شود این فاصله روز به روز بیشتر شود و رغبت آنها برای خواندن این گونه ادبی روزبه روز کمرنگ‌تر شود اما اگر بتوان راهی یافت که کودک با شگفتی‌ها و هیجانات داستان‌های قدیمی و افسانه‌ها آشنا شود، بی‌گمان خیلی زود این ناآشنایی و غربت جای خود را به آشنایی خواهد داد و به گمان من آوردن این افسانه‌ها در داستان‌هایی با حال و هوای جدید و امروزی می‌تواند تجربه‌ای تازه و ارزشمند باشد. به این صورت کودک می‌بیند که آن شخصیت‌ها با آن که صدها و گاه هزاران سال از عمرشان می‌گذرد اما همچنان زنده‌اند و می‌توانند با دنیای امروز در ارتباط باشند. از سوی دیگر اگر ما بتوانیم افسانه‌های کشور خودمان را با کشورهای دیگر در یک داستان به کودک بنمایانیم به او کمک کرده‌‌ایم تا بتواند نکات تشابه میان فرهنگ‌ها را کشف کند و ببیند فرهنگ بشری چقدر وجوه مشترک و نزدیک به هم دارند.
 
در کتاب «پدربزرگ و غول های عاشق» خیلی خوب آداب و رسوم قدیمی ایرانی مانند چهارشنبه سوری و بختک و بی بی چهارشنبه و دیو و دلبر اشاره شده است، آیا این کار شما جنبه آموزشی و یادآوری آداب و رسوم قدیمی داشته است؟
راستش من اصلا چنین قصدی نداشته‌ام و در واقع با داشتن هدف و نیت آموزش در رمان و داستان مخالف هستم. به نظر من به قدر کافی کتاب آموزشی و دیگر وسایل آموزشی برای کودکان و نوجوانان وجود دارد که کودک می‌تواند در هر زمینه‌ای که علاقه و نیاز به یادگیری دارد به سراغ آنها برود. وقتی کودک کتاب داستان یا رمان در دست می‌گیرد دلش می‌خواهد داستان بخواند و اصلا قصد ندارد از آن درس بگیرد. او به دنبال خواندن داستانی است که از ماجراها و اتفاقات آن لذت ببرد و از هم حسی با شخصیت‌های آن خودش را بهتر بشناسد. ناگفته پیداست که این لذت و هم ذات پنداری و همراهی با شخصیت و فضای داستان تا چه حد می‌تواند در ناخودآگاه کودک و رشد او تاثیر مثبت یا منفی بگذارد. من معتقدم داستان باید به صرف قصه بودن آن نوشته شود یعنی همان‌طور که هیچ کس داستانی را صرف یادگیری نمی‌خواند هیچ نویسنده‌‌ای هم نباید داستان را به قصد و نیت آموزش بنویسد اما واضح است که نویسنده ناخواسته چیزهایی را به ذهن و فکر و تخیل مخاطبش می‌افزاید و کودک هم بی‌آنکه بخواهد چیزهایی از آن را به ذهن می‌سپارد و چه بسا این یادگیری و آموزش هر چه غیر مستقیم­تر باشد تاثیر بیشتری هم داشته باشد. ممکن است بچه‌ها با خواندن دوغدو درباره بی‌بی چهارشنبه و آداب چهارشنبه‌­سوری چیزهایی یاد بگیرند که دیگر رسم‌شان برافتاده است؛ اما من به هیچ وجه قصد آموزش آنها را نداشته‌‌ام.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها