نسرینا رضایی در یادداشتی به بررسی کتاب جدید مجید تیموری به نام «گورکنها گریههایشان را عمیقتر حفر میکنند» پرداخت.
هرچند پناه بردن به رویا و تخیل به تصور آنکه میتوان از این سردرگمی و افسردگی رهایی پیدا کنیم شیوهای دفاعی و غریزی محسوب میشود ولی شاعر با همین مکانیسم است که میخواهد خصیصهای برای توانمندسازی درونی راوی پیدا کند تا از این برههی زمانی عبور کند ولی ما میدانیم تنها راه حل موجود پذیرش واقعیت بیرونی است تا سلامت روان خویش را تضمین کنیم. همانطور که اشاره میشود بر اساس مبنای روانشناسی سوگ چند نمونه از مراحل مختلف را در این شعر بلند مشاهده میکنیم.
ابتدا انکار و دوریگزینی از پذیرش مصیبت از طرف راوی
لابد احتیاج به بیماري جدیدي داشتهام/ که از بی وفایی معشوقی فرضی/ حاصل میشود/ تمرینِ فراموشیِ مرگت، شغلی است/ که براي خودم دست وپا کردهام
ص 9
قلب باد مسلول از وزیدن/ ایستاده است/ تا حضور نامرئی تو را/ پررنگ تر از همیشه در خونم/ گوشزد کند
ص 12
مرحله خشم و عصبانیت از درد و حقیقت موجود
تا این که مرگ/که نبودنش را از خدایان خواسته بودم/ از چهرهي فرشتهاي پیر استفاده کرد/ سایههاي سیاهِ گریستن/ دیوار قلعهها را بلعیدند/ تا به این زمین/ _این درهي لعنتی_/ سقوط کنیم
ص15 و 16
زندگی این بار خودش آمده بود/ جلوي خانهام/ و براي رفتن عجله داشت/ نام و نام خانوادگیام مسموم شده است/ تا این دستگاه، خط ممتدش را/ مدام سوت بکشد
ص 39
مرحله معامله یا بده بستان با خداوند
پس چرا به صورت اشتباهی/ عمدی یا اتفاقی/ خدایان اسطورهای مسئولیتی را به عهده نمی گیرند/ تا محیط تنهاییام/ از فرمولهای هندسه بیرون نزند؟
ص 20 و 21
مرحله چانهزنی و میل به جستجوی فردی از دست رفته
هنوز کوچهيمان/ با دیدن پیرمردي که عاشق است/ صداي قدمهایت را رها میکند/ بذر پاشیده شده در مزرعهي کتفهایت/ دوباره جوانه میزند/ چوب دستیاش پر از شکوفه میشود/ تا مرگ را براي او/ چند سال دیگر به تأخیر بیندازد
ص 36
در مرحله چهارم افسردگی و بیقراری
نبودي/ نبودي تا مرزهاي شناور این نقشه را/ نفس بکشی/ عقربهي قطب نما نمیایستاد/ شمال با رفتنت ناپدید شده بود/ من در خلایی سرسام آور/ اکوسیستم را تغییر میدادم/ و با هر دفعه گریستن/ بیشتر و بیشتر دفن میشدم
ص 18
با ثابت ماندن چشمهایت/ سیم خاردارها/ ریشههایشان را بیرون میکشیدند/ تا مرز به مرز دورتر شوم
ص 23
در نهایت پذیرش و تسکین
تنهاییم را سوار درشکهاي خواهم کرد/ و زمینم را شخم خواهم زد/ و زمینم با من شخم خواهد خورد/ حیرت میکنم/ که چه درختچههایی در من است/ و من اکسیژن لازم را براي آنها نداشتهام
ص 42
انسجام درونی این شعر بلند حول محور مسئله مرگ در انسانها مخاطب را وامیدارد تا با آن همذاتپنداری کند و از طرف دیگر روایت داستانیِ سیال ذهنیِ آن نیز از ویژگیهای دیگرِ اثر است. مجید تیموری به واسطه روحیه داستاننویسی خویش کارکترهای خود را با وجهه خاص و با تیپ شخصیتی ثابت و باورپذیر ارایه میدهد ضمنا استفاده نکردن از زمان خطی در شعر بلند را به خوبی به کار میبرد تا کلیت داستان حفظ شود. قطعا برای پرداختن به دیگر عناصر شعری این اثر، مجال بیشتری میطلبد ولی قابل توجه است که در این شعر بلند ما شاهد روایت مدرن یا دیدگاهی خاص از دنیای امروزی نیستیم و تصور میکنم که خود شاعر نیز این انتظار را از این شعر بلند ندارد.
نظر شما