مهدیه نظری که سالها سابقه همکاری با قیصر امینپور را داشته است در یادداشتی به بررسی وضعیت شعری قیصر امینپور پرداخته و نکاتی مانند شباهتهای دیدگاه قیصر با افلاطون، آرمان شهرسازی قیصر در شعر و دغدغههای این شاعر برای آموزش نسل جوان شاعران را بیان کرده است.
مهدیه نظری، شاعر و مدرس دانشگاه: برای تبیین بهتر مطلب مورد نظر دو مقدمه نیاز است؛ اول آنکه قیصر به اذعان همگان از معدود شاعرانی بود که در زندگی و منش فردی، اخلاق، و انصاف را منتهیدرجهای که میشد، رعایت میکرد بهگونهای که تصور کلیشهای از خود مذبذب و دمدمی مزاجی شاعران یا تسلیم عواطف و احساسات شدن ایشان را بر هم میزد. زندگی شخصی او، آرام و منطقی و درهم تنیده با اندیشه و تامل بود. حتی کسانی که با او یک رابطه معمولی و به دور از شناخت وجه ادبی و دانشگاهیش داشتند، شخصیت اخلاقمدار و احترامبرانگیز او را میستودند و دیگران که او را در محیط شعر و ادب میشناختند، تحت تاثیر این جلوه منحصر بهفردش قرار میگرفتند و تلاش میکردند تعقل و تامل را وارد زندگی خود کنند و ادب و احترام را مَنشی برگزیده برای خویش بپسندند.
همچنین از تأثیرات شخصیت او این بود که اطرافیان و نزدیکان و شاگردان خود را به مطالعه و پژوهش و جستوجوگری برمیانگیخت و از این رهگذر نسلی را پرورش داد که تلاش میکردند شیوه او را در شعر و زندگی سرلوحه خود قرار دهند؛ شیوهای که در آن به خلاف شاعرانِ شوریده، شاعران خودورز تلاش میکنند از راهبرد خلوص بهره برند، یعنی برای آنکه به ابهامات دست یابند سعی میکنند خود را پاکیزه سرشتتر کنند و از این راه به جوشش برسند و با صیقلی کردن آینه ضمیر جوشش ناب داشته باشند.
به این ترتیب نادیدگان قیصر، باید به تماشای جلوههای این صفات در آثار او بنشینند و این مقاله آغازگر چنین تماشاییست؛ یعنی مشاهده شاعری که چون انقلاب را تجربه کرده بود، از شتابزدگی پرهیز میکرد و میخواست نسل جوان را از رهگذر شعر و احساسات به سمت اندیشه و تفکر و تأمل سوق دهد.
و اما مقدمه دوم: قیصر امینپور شاعری بود که تلاش میکرد هنرنماییهای ماهرانهاش را در شعر پوشیده بدارد. این نکته را محققان ادبیات، به زیبایی، بسیار پژوهیدهاند و یادآور شدهاند که ظرایف کشف شده در زبان شعر قیصر با بزرگنمایی، به رخِ مخاطب کشیده نمیشود بلکه با تأمل دریافته میشود. اینکه قیصر در شعرهای نیمایی خود، وزن را به گونهای ناپیدا استفاده میکند که گاهی پنداشته میشود شعری فاقد وزن است، نشانگر آن میلِ به پوشیده داشتن هنر است. و این ویژگی در سیر زمان شکلی پختهتر و منحصر به فردتر به خود میگیرد و از فرم به محتوا راه مییابد. با این مقدمات به سراغ بحث اصلی میرویم. با جستوجو در لابهلای شعرهای قیصر یکی از مهمترین دریافتها این است که او شاعری «آرمانشهرساز» است. تصویر ارائه شده از زمانهای آرمانی در شعر «روز ناگزیر» پررنگترین جلوة این باور است. جامعهای آرمانی که عدالت را گسترده میخواهد: «روزی که باغ سبز الفبا/ روزی که مشقِ آب عمومی است/ دریا و آفتاب/ در انحصار چشم کسی نیست.»، جامعهای که آزادی بیان دارد: «روزی که آرزوی چنین روزی/ محتاج استعاره نباشد»، جامعهای که صلح گستر است:
«و خواب در دهان مسلسلها خمیازه میکشد»، جامعهای با چنان ویژگیهایی که در اغلب آرمان شهرهایِ بشر مطلوب است. اما چگونه این چنین آرمانی ساخته میشود؟ آنطور که قیصر میگوید: «پیشینیان با ما/ در کار این دنیا چه گفتند؟ / گفتند باید سوخت/ گفتند باید ساخت/ گفتیم باید سوخت/ اما نه با دنیا که دنیا را / گفتیم باید ساخت/ اما نه با دنیا که دنیا را.» و یا با جریانی رونده همراه شدن و آن تحرک عاشقانه را با خود همراه کردن: «قطار میرود/ تو میروی/ تمام ایستگاه میرود/ و من چقدر سادهام/ که سالهای سال/ در انتظار تو/ کنار این قطار رفته ایستادهام/ و همچنان به نردههای ایستگاهِ رفته تکیه دادهام!»
با حسابی سرانگشتی میتوان دریافت مؤلفههای آرامشهر قیصر به مؤلفههای آرمانی افلاطون در جمهور نزدیک است؛ مؤلفههایی چون عدالت (این بالاترین و والاترین آرمان نوع بشر) و برادری و امنیت و قرار گرفتن هر کس در جایگاه مناسب خود و البته ایده حکیمِ حاکم که از بحثانگیزترین مسائل آرمانشهر افلاطون است. چنین ایدهای را قیصر با پیوند میان خود و مذهب میپروراند و برای او حکیم حاکم، ضرورتا موعود است: «با بالایت قسم سرو و صنوبر با تو میبالند/ بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما» یا «تو بیایی همه ساعتها و ثانیهها/ از همین روز همین لحظه همین دم عیدند» یا پیشتر که گفته بود: «وقتی تو نیستی/ نه هستهای ما/ چونان که بایدند/ نه بایدها.../ هر روزِ بیتو/ روز مباداست». نمونههایی از این دست را بسیار میتوان یافت و این نمونهها یادآور آن است که عالم همه یک چیز است. اما ما آن یک چیز را فراموش کردهایم و اگر هنر میخواهد آن یک چیز را به یادِ ما بیاورد، باید پوشیده بگوید. بگوید و پنهان کند. عهدی را در اَلَست بستهایم و آن را به خاطر نمیآوریم. بار به خاطرآوریِ آن را پیامبران و شاعران به دوش میکشند. اگر در این یادآوری آن عهد فراموش شده را مقابل چشم مردمان بگذاریم، نمیبیندش. پس باید نشان داد و پنهانکرد، نشان داد و پنهان کرد و این هنر پوشیده هنر نهایی کردن است. گفتن و نگفتن است و عاقل را اشارهای کافیست.
افلاطون نیز در نظریه «یادآوری» از آنچه ما در ازل دیدهایم یاد میکند و فهم هر چیز را تذکر میداند. اما افلاطون به خاطر پاسداشت حقیقت شاعران را از مدینه فاضله خود رانده بود. شاعرانی که به حقیقت آنچه میگویند آگاهی ندارند و تنها مقلدانی هستند که دومرتبه از حقیقت (جهان مُثُل) دورند. دشمن دیرینه افلاطون با شاعران قانون شکن و بی سلیقهای است که در مراسم اجرای موسیقی قانون و نظم را بهم میریختند و این فکر نادرست را رواج دادند که شعر و موسیقی تابع قوانین خاصی نیستند، بلکه بهترین معیار خوبی و زیبایی موسیقی لذتی است که به شنوندگان میدهد و به این ترتیب همگان را جسور کردند که اجرای برنامه ها را به بیشرمی و افتضاح بکشند. همچنین افلاطون خدا را نیک میداند و معتقد است که نیک هرگز منشا زیان نیست. او منشا همه پیشامدهای خوب است و در مورد پیشامدهای بد باید علت را در جای دیگری جستوجو کرد، بنابراین بسیاری از اشعار هومر و شاعران دیگر که در آن خدا را راقم ستور سیاه زندگی بشر میخوانند باید طرد شوند. او میگوید نخستین قانون ما در باب شاعران این است که خدا علت همه چیز نیست بلکه تنها علت نیکی است. دغدغه اصلی افلاطون مبارزه با نابودی عدالت و اخلاق در جامعه بود و از اینرو با هر چیزی که سبب فساد و تباهی میشد، رویارویی سرسختی را آغاز کرد، یکی از این عناصر دروغ بود که در شعرها فراوان پیدا میشد. او شاعران را متهم کرد کگه درباره خدایان و پهلوانان پیشین سخنان غیر واقعی بر زبان راندهاند و سبب سستی و فساد اخلاقی جامعه شدهاند. شاعران سبب شدن که مردمان از آن نمونههای عالی جهان مُثُل فاصله بگیرند. تصویرهای اینچنینی که افلاطون از جهان شاعران ارائه میدهد و خشم او را نسبت به آنها برمیانگیزد. درست خلاف تصویر متعالی و حقیقتجویی است که از شاعری به نام امینپور در ذهنها متصور است.
قیصر شاعری بود که دروغ نمیگفت حتی دروغهای زیبای شاعرانه که در جهانِ شعر تحسینها را برمیانگیزانند و حتی اغراقها و مبالغههای شاعرانهاش هرگز او را از حقیقت دور نکرد و این عنصر و آرایة شاعرانه چنان در دست او رام بود که مایة دروغپردازی نشد. او حتی زمانی که از عشق سخن میگوید مردمان را به سوی بیبند و باری و جنون نمیکشد. (کاری که شعر شاعران بسیاری با مخاطبان خود روا میدارند) لذت هنری و لذتجویی هنری در شعر او انسان را تشویق به قانونشکنی اخلاقی نمیکند و از این جهت شعری محترم و اخلاقمدار است. اما منظور ما تنها اخلاق و اخلاقمداری نیست. او حتی زمانی که از اندوه و ملال سخن میراند، آنچنان اغراق نمیکند که رخوتِ افسردگی و پژمانی را با خود به همراه آوَرَد: «اما چرا آهنگ شعرهایت تیره/ و رنگشان تلخ است؟/ ـ وقتی که برهای آرام و سربه زیر با پای خود به مسلخ تقدیر ناگزیر نزدیک میشود/ زنگولهاش چه آهنگی دارد؟» باید بپرسیم افلاطون که شاعران را از آرامنشهر خویش رانده است چگونه خود تمامی آثارش را در قالب یک اثر هنری تمام عیار عرضه میدارد؟ افلاطون در جمهوری مینویسد: «به هوداران شعر نیز که خود شاعر نیستند اجازه میدهیم در دفاع از شعر خطابهای به نشر ایراد کنند و ما را متقاعد سازند که شعر فقط وسیلهای برای ایجاد لذت نیست، بلکه برای فرد و نظام جامعه سودمند است.» و اینچنین راه را برای پاسخ شنیدن باز میگذرد. همچنان که خود تلاش میکند از طریق نوشتههای خوش جنس شعری را که مدنظرش بوده به ما نشان دهد. به زعم من قیصر شاعریست که در آثارش پاسخی در خور به این دعوی داده است و در شمار شاعران حقیقتجوی بلند مرتبه ایست که تاج ملک الشعرایی آرمان شهر افلاطون برازندة اوست.
«خدا روستا را/ بشر/ شهر را/ ولی شاعران آرمانشهر را آفریدند/ که در خواب هم خواب آن را ندیدند» در این شعر قیصر کارِ آفریدن آرمانشهر را کاری شاعرانه تلقی کرده است، پس از سویی افلاطون هم از شاعران پنداشته میشود اما از سوی دیگر شاعران در خواب افلاطون هم خواب آرمانشهر را ندیدهاند ولی قیصر نه تنها در شعرهایش، بلکه در نقدهایی که بر آثار دیگران نوشته است، درهایی آرمانشهر را به روی خویش گشوده است. در این نقدها (برای مثال نقدی که بر شعرِ «لطف حق» پروین اعتصامی نوشته است) نشانههای دیگری از خودورزی و حقیقتجویی او را میبینیم. او به این ترتیب هم حکیمانه بودن شعر پروین را نشان داده و هم حکمت خود را. این است که میگوییم قیصر دعوی افلاطون را پاسخ گفته است. اما بلافاصله پس از افلاطون، ارسطو در کتاب بوطیقا تلاش کرد تا شاعران را به مدینه فاضله بازگرداند و به این درخواست استاد خود پاسخ مثبت داده و با طرح نظریه کاتارسیس نشان داد که شعر تنها برای ایجاد لذت نیست، گرچه لذت هنری که یکی از اهداف آن است خود موجبِ تعالی روح انسانی است. کارتاسیس را عمدتاً به مفهوم تزکیه و تطهیر برگرداندهاند اما تفاسیر متعددی از آن شده است. ارسطو هدف شعر را تصفیة انسان میداند. برای او لذت و درک زیباشناسانه مرتبهای از درک و فهم و شناخت است و ارسطو برای آن ارزش اخلاقی قائل است. درک زیباشناسانه ترکیبی از عاطفه و شناخت است. آنچه در آثار قیصر جلوه میکند و اثری که از خود به جای میگذارد به خوبی نشان دهنده آن است که قیصر حتی شاعر محبوب و مطلوب بوطیقا نیز بوده است. چه کسی است که با خواندن «شعری برای جنگ» کاتارسیس را تجربه نکرده باشد؟
بنابر ادعای شارحان ارسطو، این متفکر توجهی به شعر غنایی نداشته است و یا حتی توانِ ادراک ارزش شعر غنایی را نداشته است، به عنوان نکتة پایانی باید بر تمامیِ آن بحثها این دقیقه را بیفزایم که قیصر با درک درست ارزش شعر غنایی و بهرهبرداری متعالی از آن، حتی فراتر از شاعری محبوب افلاطون و ارسطو رفت و توانست با پشتوانة هزار سال شعر فارسی، شکوفایی نوینی در عرصة شعر غنایی را به مخاطبان خود هدیه کند. اوج این شکوفایی را در شعرهای «دستور زبان عشق» میبینیم. جایی که شاعر به درک دیگر از مفهوم عشق رسیده است و خودِ عشق را میستاید. در شعرهایی چون «معنی جمال»، «چیستان» و «دستور زبان عشق».
اجازه میخواهم در پایان شعری را که در ارسطو در مقام استاد بزرگش افلاطون سروده است، در شأن مردی بخوانم که هم استاد بزرگوارم بوده است و هم نَسَب از قبیلة حقیقت و اخلاق و خرد داشته است:
آن یگانه مرد
که نباید بدکاران نامش را به زبان آورند
و حق ندارند او را بستانید.
کسی که نخستین بار
با گفتار و با کردار خویش روشن ساخت که
آن که پرهیزکار است نیکبخت است
دریغا که هیچ یک از ما را یارای برابری با او نیست. (کاپلستون، تاریخ فلسفه، ص 299)
نظر شما