درحالی که بازار کتاب در جشنواره بینالمللی «ادینبورگ» داغ است و مورد استقبال خوب بازدیدکنندگان، نویسندگان در این رویداد 10 روزه سرگرم بحث و جدل درباره کیفیت و وضعیت داستانهای رده سنی نوجوانان هستند؛ در این جدلها عبارتی که بسیار کاربرد داشته قانون «استورجن» است که میگوید: 90 درصد همه داستانها چرند است. اما آیا به واقع این گونه است؟
«بنابر قانون «استورجن» 90 درصد همه چیز چرند است. این قانون از زمانی به بحثی در ادبیات بدل شد که «تئودور استورجن» در دهه 1950 به دفاع از ادبیات علمی – تخیلی پرداخت. او گفته بود: «این ادعا و یا حقیقت که 90 درصد داستانهای علمی – تخیلی چرند است، قابلقبول نیست زیرا این گونه ادبی به همان اندازه دیگر گونههای هنری بر روند کیفی بودن ادبیات تاکید دارد.» در نهایت «استورجن» با تائید هر دو حقیقی و یا پوچ بودن نظریه خود به این نتیجه میرسد که باید دید هر کس چرند را چگونه تفسیر میکند.
قانون «استورجن» در مباحث مطرح شده در جشنواره کتاب «ادینبورگ» درباره پرسش اصلی این رویداد بسیار بر زبان جاری شد؛ پرسش: چگونه ادبیات نوجوانان را توصیف کنیم. اما با وجود شدت و تداوم این مباحث توسط سخنرانانی چون «فرانسیس هاردینگ»، «مارکوس سجویک» و «سیمون مایو»، هیچ کس، حتی نویسندگان آثار این رده سنی نتوانستند تعریف دقیقی در پاسخ به این پرسش پیدا کنند.
آیا ادبیات نوجوانان از دهه 1950 با داستان «بیگانگان» (The Outsiders) نوشته «اسای هینتون» متولد شد؟ یا با »آلن گارنر» در دهه 60؟ یا همه اینها برمیگردد به مدرسه مختلط کودکان مبتلا به بیماری اوتیسم که با خونآشامی خودآزار اما دارنده قلبی از طلا مواجه میشوند؟ و یا اینکه تعریف در حد یک مُد است، که همچنان مورد تائید نویسندگان معاصری است که فقط کتاب مینویسند؛ نویسندگانی که بدون هیچ استثنائی، گفته میشود فقط برای خود مینویسند و نه نوجوانان؛ ادعایی که بهنظر میرسد حداقل بخشی از آن نادرست است.
«بحث داستان بزرگ نوجوانان» در اواسط جشنواره به شکل نامنظم درباره توصیف داستان نوجوانان ادامه داشت اما معمولا فراموش میشد و در حاشیه قرار میگرفت. آیا ادبیات نوجوانان یک گونه ادبی است و یا جزوی از یک گونه؟ بد نوشته میشود؟ به اندازه کافی جالب نیست؟
«آنتونی مکگاون»، نویسنده ادبیات نوجوانان با خندهای عصبی با نقلقول قانون «استورجن» کلا زیر همه چیز میزند: 90 درصد ادبیات نوجوانان چرندیات است و خواننده آن را در کل به شکل یک توده بیشکل میبیند؛ بیشتر شبیه یک شاخه فرعی است تا یک گونه. او از اینکه در برابر مخاطبان سفیدپوست تکفرهنگی و زنان مسن سخن میگوید ابراز تاسف کرد. بحث ضدزن بودن و روابط علت و معلولی بالا گرفت: بیشتر وبلاگنویسان رده سنی نوجوانان را زنان تشکیل میدهند؛ تمامی ویراستاران این گونه ادبی زنان هستند؛ «بنابریان تمامی انرژی عظیم به سمت این گونه متون پیش رفت؛ متونی که بیشتر مناسب زنان رده سنی دهه 20 و سی است تا نوجوانان. «مکگاون» میگوید: «ما این جهان تولید متن زنانه را فقط در جهت توصیف خودشان میدانیم و یا تولیداتی برای دیگر زنان جوان بزرگسال.» که شاید نسبت به ارتباط میان جنسیت و کیفیت غافل شدهاند.
ادبیات نوجوانان ممکن است یک گونه نباشد و آنگونه که اغلب در این جشنواره گفته شد یک طبقهبندی خاص باشد اما مباحث وارد قضاوتهای ارزشگذاری شده نمیشود همانگونه که درباره خود گونه ادبی همواره شاهد آن هستیم. «مکگاون» میگوید: «فکر نمیکنم بزرگسالان لازم باشد ادبیات نوجوانان را بخوانند.» نظری که دیگر نویسندگانی چون «الیزابت وین» و «فیلیپ ووماک» با آن مخالف هستند. «مکگاور» میگوید: «به نظر من بزرگسالان بهتر است «تولستوی» و «داستایوفسکی» و یا «دیکنز» بخوانند و نه رمانهای «گرگومیش» (Twilight) و یا «تشنه بازی» (The Hunger Games). این بخشی از دوران بزرگ شدن است پس باید آن را پشتسر بگذارید.»
در مقابل، «پاتریس لاورنس»، نویسنده میگوید: «من 49 سال دارم بنابراین بیش از آن چه در پیش دارم را گذراندهام و دلم نمیخواهد مابقی عمرن را با خواندن «داستایفسکی» و «تولستوی» هدر بدهم.» این تک گویی او مورد تشویق حضار قرار میگیرد.
یکی از زنان مسن حاضر در سخنرانی در حالی که نسخه امضا شده ـدرخت دروغ» (The lie Tree) نوشته «هاردینگ» را نشان میدهد میگوید: «من عصبانی هستم. مکگاون جلسه را منحرف میکند. هیچ کس اصلا تعریفی از ادبیات نوجوان ارائه نمیکند.» دوستانش حرف او را تائید میکنند. بعد از شنیدن سخنان «مکگاون» تازه متوجه شده بودم که مخاطبان جلسه همه میانسال هستند.
چنین گفته میشود که نویسندگان در رویدادهای دیگر همیشه به عظمت و بزرگی مخاطبان نوجوان خود اذعان میکنند؛ هر چند خیلی زیرکانه این موضوع را نیز میگویند که فقط برای آنان نمینویسند؛ همان پارادوکسی که «مکگاون» درباره آن سخن میگوید.
امروزه طیف گسترده مخاطبان ادبیات نوجوانان در غرفههای فروش جشنوارهها بسیار قابلتوجه است؛ جایی که بزرگسالان و کودکان میتوانند یک کتاب یکیسان را در یک قفسه یکسان بیابند. «جنی داونهام»، نویسنده که کتابش با نام «من میمیرم» (I Die) را هم در قفسه بزرگسالان دیده است و هم در قفسه نوجوانان میگوید: «به نظرم کمی احمقانه است زیرا بین این دو فاصله وجود دارد.» اگر چه از منظر بازاریابی این کار هوشمندانه به نظر میرسد.
بنابراین مباحثات چه برایندی داشت؟ «وین» پس از این جلسات مینویسد: «فکر نمیکنم چیز جدید و جالبتوجهی بهدست آمده باشد اما همگان از این یاوهسراییها لذت بردیم.» آیا نیاموختهایم که درباره ادبیات نوجوان گفتمانی متمدنانه غیرممکن است؟ اینکه دسیسه سیل ورود زنان به بازار داستانهای چرند وجود دارد؟
در کنار قانون «استورجن» فرضیه دیگری نیز وجود دارد که بیشتر ن را میپسندم: «تیغ اوکام (Occam`s razor) که میگوید به طور معمول سادهترین توضیح صحیح است. و بهسادگی میتوان گفت که ادبیات نوجوانان طبقهبندی فرهنگی دیگری است در دورهای از خود دروننگری. همانگونه که در تلویزیون مشاهده میکنیم، هنری که دوست داریم، کتابی که میخوانیم همگی میبایست در تثبیت ما یاریرسان باشند. نوعی خوراک اخلاقی که بتواند اصلاحات ایجاد کند.
این بیش از هر چیزی درباره کودکان مصداق پیدا میکند؛ البته والدین دوست دارند که فکر کنند همه کتابها بیشتر آموزشی هستند تا سرگرمی صرف. درست مثل نویسندگان که میخواهند باور کنند که آثارشان بر زندگیهای کوچک تاثیرات ابدی دارد. اما سهل بودن برای خواندن همانقدر ابلهانه است که فکر کنیم سخت بودن ارزشمند است. و در نهایت باید گفت: «مردم باید از خواندن لذت ببرند و کسی اهمیتی نمیدهد که چه تعریفی برای آن ارائه دهیم.»
نظر شما