به مناسبت 7 تیرماه، سالروز شهادت آیتالله سیدمحمد حسینی بهشتی و 72 تن از یارنش
«مکتب اسلام و تشيع»؛ نوشتههايی برای نسل نو با انديشه عميق/ «اغراض مابعدالطبیعه» آخرین کتابی که آیتالله بهشتی امانت گرفت
کتاب «زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی آیت الله سیدمحمد حسینی بهشتی» را به مناسبت 7 تیرماه، سالروز شهادت آیتالله سیدمحمد حسینی بهشتی و 72 تن از یارانش در حادثه انفجار دفتر حزب جمهوری مرور کردیم تا با سطوری از این کتاب نام و خاطره رئیس شهید دیوان عالی کشور را زنده نگه داریم.
آیتالله بهشتی از زبان بهشتی
رئیس شهید دیوان عالی کشور در معرفی خودش میگوید: «من محمد حسينی بهشتی، در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان در محله لُومبان متولد شدم. منطقه زندگی ما از مناطق بسيار قديمی شهر است. خانوادهام يک خانواده روحانی است و پدرم هم روحانی بود ... تحصيلاتم را در يک مکتبخانه در سن چهارسالگی آغاز کردم. خيلی سريع خواندن، نوشتن و خواندن قرآن را ياد گرفتم و در جمع خانواده به عنوان يک نوجوان تيزهوش شناخته شدم، و شايد سرعت پيشرفت در يادگيری اين برداشت را در خانواده به وجود آورده بود. تا اينکه قرار شد به دبستان بروم. دبستان دولتی ثروت در آن موقع، که بعدها به نام 15 بهمن ناميده شد. وقتی آنجا رفتم از من امتحان ورودی گرفتند و گفتند که بايد به کلاس ششم برود، اما از نظر سنی نمیتواند. بنابراين در کلاس چهارم پذيرفته شدم و تحصيلات دبستانی را در همانجا به پايان رساندم.» (ص 16)
آیتالله بهشتی درباره ورود به تحصیلات حوزوی آورده است: «سال اول و دوم را در دبيرستان گذراندم و اوايل سال دوم بود که حوادث 20 شهريور پيش آمد. با حوادث 20 شهريور علاقه و شوری در نوجوانها برای يادگيری معارف اسلامی به وجود آمده بود. دبيرستان سعدی در نزديکی ميدان شاه آن موقع و ميدان امام کنونی قرار دارد و نزديک بازار است؛ جايی که مدارس بزرگ طلاب هم همان جاست؛ مدرسه صدر، مدرسه جده و مدارس ديگر. البته به طور طبيعی بين آنجا و منزل ما حدود چهار يا پنج کيلومتر فاصله بود که معمولا پياده میآمديم و برمیگشتيم. اين سبب شد که با بعضی از نوجوانها که درسهای اسلامی هم میخواندند، آشنا شوم.
به اين ترتيب در سال 1321 تحصيلات دبيرستانی را رها کردم و برای ادامه تحصيل به مدرسه صدر اصفهان رفتم. از سال 1321 تا 1325 در اصفهان ادبيات عرب، منطق کلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم که اين سرعت و پيشرفت موجب شده بود که حوزه آنجا با لطف فراوانی با من برخورد کند؛ بخصوص که پدرِ مادرم، مرحوم حاج ميرمحمد صادق مدرس خاتونآبادی از علمای برجسته بود و من يک ساله بودم که وی فوت شد. به نظر اساتيدم، که شاگردهای او بودند، من يادگاری بودم از آن استادشان. در طی اين مدت تدريس هم میکردم.» (ص 17)
وی با ذکر استادانی که نزد آنها درس حوزه خوانده میگوید: «اواخر دوره سطح بود که تصميم گرفتم برای ادامه تحصيل به قم بروم. در سال 1325 به قم آمدم. حدود شش ماه در قم بقيه سطح، مکاسب و کفايه را تکميل کردم و از اول سال 1326 درس خارج را شروع کردم. برای درس خارج فقه و اصول نزد استاد عزيزمان مرحوم آيتالله محققداماد، همچنين استاد و مربی بزرگوارم و رهبرمان امام خمينی(ره) و بعد مرحوم آيت الله بروجردی، و مدت کمی هم نزد مرحوم آيت الله سيد محمد تقی خوانساری و مرحوم آيت الله حجت کوهکمری میرفتم.» (ص 17)
در سطوری از زندگینامه این روحانی درباره یادگیری زبان انگلیسی میخوانیم: «به قم که آمدم به مدرسه حجتيه رفتم. مدرسهای بود که مرحوم آيتالله حجت تازه بنيانگذاری کرده بودند. از سال 1325 در قم بودم و درس میخواندم. در آن سالهايی بود که استادمان آيتالله طباطبايی از تبريز به قم آمده بودند. در سال 1327 به فکر افتادم که تحصيلات جديد را هم ادامه بدهم. بنابراين با گرفتن ديپلم ادبی به صورت متفرقه و آمدن به دانشکده معقول و منقول آن موقع که حالا الهيات و معارف اسلامی نام دارد، دوره ليسانس را در فاصله سالهای 27 تا 30 گذراندم و سال سوم به تهران آمدم، برای اين که بيشتر از درسهای جديد استفاده کنم و هم زبان انگليسی را اين جا کاملتر کنم و با يک استاد خارجی که مسلطتر باشد، يک مقداری پيش ببرم. در سال 1329 و 1330 در تهران بودم و براي تأمين مخارجم تدريس میکردم و خودکفا بودم.» (ص 17)
شهیدبهشتی محضر علامه طباطبایی را نیز درک کرده بود، درباره چگونگی تدوین کتاب «روش رئاليسم» آمده است: «سال 1330 ليسانس گرفتم و برای ادامه تحصيل و تدريس در دبيرستانها به قم بازگشتم. به عنوان دبير زبان انگليسی در دبيرستان حکيم نظامی قم مشغول شدم و آن موقعها به طور متوسط روزی سه ساعت کافی بود که صرف تدريس کنيم و بقيه وقت را صرف تحصيل میکردم. از سال 1330 تا 1335 بيشتر به کار فلسفی پرداختم و نزد استاد علامه طباطبايی برای درس اسفار و شفاء ايشان میرفتم. «اسفار ملاصدرا» و «شفاء ابنسينا» را میخواندم و همچنين شبهای پنجشنبه و جمعه با عدهای از برادران، مرحوم استاد مطهری، آيتالله منتظری و عده ديگری جلسات بحث گرم و پرشور و سازندهای داشتيم. 5 سال طول کشيد که ماحصل آن به صورت کتاب «روش رئاليسم» تنظيم و منتشر شد.» (ص 18)
موسس دبیرستان دین و دانش یکی از روحانیونی بود که نهضت ملی شدن نفت همراه شد و در این رابطه میگوید: «در سال 1329 و 1330 که تهران بودم، مقارن بود با اوج مبارزات سياسی - اجتماعی نهضت ملی نفت به رهبری مرحوم آيتالله کاشانی و مرحوم دکتر مصدق. من به عنوان يک جوان معممِ مشتاق در تظاهرات و اجتماعات و متينگها شرکت میکردم. در سال 1331 در جريان 30 تير به اصفهان رفته بودم و در اعتصابات 26 تا 30 تير شرکت داشتم و شايد اولين يا دومين سخنرانی اعتصاب که در ساختمان تلگرافخانه بود را به عهده من گذاشتند.»
شهید بهشتی درباره دلیل قلم زدن در دو مجله «مکتب اسلام» و «مکتب تشیع» آورده است: «در سال 1333، دبيرستانی به نام دين و دانش با همکاری دوستان در قم تأسيس کرديم، که مسئوليت اداره اش مستقيما به عهده من بود. تا سال 1342 که در قم بودم و همچنان مسئوليت اداره آن را به عهده داشتم. در ضمن در حوزه هم تدريس میکردم و يک حرکت فرهنگی نو هم در آن جا به وجود آورديم و رابطهای هم با جوانهای دانشگاهی برقرار کرديم. پيوند ميان دانشجو و طلبه و روحانی را پيوندی مبارک يافتيم و معتقد بوديم که اين دو قشر آگاه و متعهد بايد هميشه دوشادوش يکديگر بر پايه اسلام اصيل و خالص حرکت کنند و در ضمن آن زمانها فعاليتهای نوشتنی هم در حوزه شروع شده بود. «مکتب اسلام»، «مکتب تشيع»، اينها آغاز حرکتهايی بود که برای تهيه نوشتههايی با زبان نو و برای نسل نو، اما با انديشه عميق و اصيل اسلامی و در پاسخ به سوالات اين نسل انجام میگرفت که من مختصری در مکتب اسلام و بعد بيشتر در مکتب تشيع همکاری میکردم. بعد در سالهای 1335 تا 1338 دوره دکترای فلسفه و معقول را در دانشکده الهيات گذراندم، در حالی که در قم بودم و برای درس و کار به تهران میآمدم.» (ص 18)
رئیس شهید دیوان عالی کشور در توضیح تکمیلی درباره خانوادهاش میگوید: «در خاتمه بايد بگويم که خانواده ما سه فرزند داشت، من و دو خواهرم که هم اکنون هر دو خواهرم در قيد حياتند. اما پدرم در سال 1341 به رحمت ايزدی پيوست و مادرم هنوز در قيد حيات است. مرگ پدر در زندگی ما جز تأثير عاطفی و بار مسئوليت برای مادر و خواهرانم تأثير ديگری نداشت. در واقع تأثير شکنندهای نداشت، البته از نظر عاطفی چرا، من بسيار ناراحت شدم ولی چنان نبود که در شيوه زندگی من تأثير بگذارد. آن موقع من ازدواج کرده بودم و فرزند هم داشتم.» (ص 18)
آثار شهید بهشتی
آثاری که از من منتشر شده به صورت مقالات در سالنامه مکتب تشیع بوده و همچنین در شمارههای اول «مکتب اسلام». نشریه سه ماه «مکتب تشیع» از نشریات پستی بود و روال کار این بود که از یک مجموعه از ویلیام جیمز مقالات را ترجمه میکردم. بقیه تالیفات است. بعد در آلمان چند جزوه بحث داشتم با عناوین «نقش ایمان در زندگی انسان»، «کدام مسلک؟»، یک دوره «نامه من» بدون نام من منتشر شدند. بعد کتاب خدا از «دیدگاه قرآن» که یک کتاب تحقیقی پیرامون قرآن است و رساله دکتری من است که چندین بار چاپ شده. یک سخنرانی هم درباره نماز داشتم که بعدا تحت عنوان «نماز چیست؟» چندین بار چاپ شده، اخیرا درباره مالکیت و درباره شناخت بحثهایی داشتم که حزب تکثیر کرده است. بحثی پیرامون کیفیت «آشنایی با قرآن» و مطالعه قرآن داشتم که روی نواری بوده و بعدا در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ شده و اخیرا با تصحیح آماده چاپ است. اینها نوشتههای چاپ شده است و نوشتههای منتشر نشده و تکمیل نشده متعددی هم وجود دارد.
خاطرات محقق از آیتالله شهید بهشتی
سید مهدی محقق درباره تحصیل در حوزه و همکلاسیهایش مینویسد: «من پس از یک سال اقامت در مشهد، به تهران آمدم که در دانشکده معقول و منقول شرکت کنم؛ به ویژه آنکه در سن نوزده سالگی اشکالی برای شرکت در آزمون ورودی نداشتم. در همین جریان، دو سید جوان در مدرسه عالی سپهسالار (شهید مطهری فعلی) خود را به من معرفی کردند که آنان هم در جریان آماده شدن برای آزمون ورودی بودند. آن دو طلبه جوان یکی سیدمحمد حسینی بهشتی و دیگری سید کمال موسوی هر دو اهل اصفهان بودند. بنابراین من و مرحومان سیدمحمد بهشتی و موسی صدر و سید محمدرضا علوی دمساز یکدیگر شدیم که کتاب و جزوههای را رد و بدل میکردیم. من و بهشتی برای دانشکده الهیات و آقایان صدر و علوی برای دانشکده حقوق. در امتحان ورودی، در میان متجاوز از یکصدنفر بهشتی شاگرد دوم و من شاگرد سوم شدم که از مزایای آن هم برخوردار شدیم. در آن زمان ترک حوزه و پیوستن به دانشگاه خوش آیند استادان حوزه نبود، هر چند ما چهار تن جمع بین حوزه و دانشگاه بودیم.» (ص 9)
وی درباره هدف دوستانش از تحصیل در حوزه میگوید: «شهید بهشتی از همان آغاز آشنایی، او را با کتاب دایرهالمعارف انگلیسی دیدم که میخواست دریابد که خارج از محدوده ما اسلام در آینده چه نقشی میتواند داشته باشد. امام موسی صدر میخواست که در کشورهای عربی و اسلامی نفوذ پیدا کند و راهی برای تقریب بینالمذاهب بجوید که مسلمانان از این تفرقه و تشتت که موجب انزوای آن و بهرهبرداری دشمنان است، بیرون آیند.» (ص 10)
رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در ادامه آورده است: «من پس از اخذ لیسانس میخواستم به قم به عنوان دبیر دبیرستانها بروم که فرصت استفاده از دروس حوزه را هم داشته باشم، وقتی به مرحوم احمد راد، رئیس فرهنگ شهرستانها، مراجعه کردم، گفت یک روز دیر آمدی و قم نصیب بهشتی شد.» (ص 11)
محقق در رابطه با برخی گلایههای همکلاسیش از روحانیت آن زمان مینویسد: «شهید بهشتی به دلیل رفتن به هامبورگ و اداره مسجد مسلمانان آن شهر نتوانست دوره دکتری را ادامه دهد، از این روی این دوره را در سالهای بعد از پنجاه اتمام رسانید و بیشتر مطالعات او عصرها در موسسه مک گیل شعبه تهران بود که سال 94 پنجاهمین سال تاسیس خود را نشر یکصد و پنجاه جلد کتاب در علوم اسلامی، بدون هیچ بودجهای، میگذراند.
بهشتی اغلب کتابهایی از این موسسه به رسم امانت به منزل میبرد که آخرین آن مجموعه چهار جلدی «اغراض مابعد الطبیعه» ابنرشد بود که در تهران یافت نمیشد و امضای آن مرحوم هنوز در دفتر امانات موسسه موجود است. او در ضمن اشتغال به مطالعه، از برخی تنگ نظریهای همکاران یعنی علمای تهران، گله و شکایت داشت. از جمله آنکه فرمود که مرا به دلیل برخی از سخنرانیهای خود در حسینیه ارشاد تکفیر کردهاند، برای اینکه گفته بودم اگر میخواهیم وحدت بین مسلمانان جهان ایجاد کنیم و در برابر دشمن کاسنانالمشط (دندانههای شانه) باشیم سب شیخین را باید متوقف سازیم. این نمیشود که خود را با برادران اهل سنت در برابر دشمنان همرزم بدانیم و در عین حال علنا به بدگویی و دشنام بزرگان آنان بپردازیم. (ص 12)
وی با اشاره به برخی ویژگیهای اخلاقی شهید بهشتی آورده است: «من پس از انقلاب یکبار تلفنی با آن مرحوم صحبت کردم. ایشان خواستند که من به دلیل دانستن عربی و انگلیسی برخی از مشاغل همچون سفارت را قبول کنم و من در پاسخ گفتم تربیت دانشجویان و نشر علم و دانش را ترجیح میدهم. پیش از انقلاب هم یک بار مرا به دفتر خود در بلوار کشاورز فراخواندند و آمارهای علمی از جمله جمعآوری کلمات کلیدی و اساسی قرآن کریم و متفرعات آن کلمات را به من دادند. نظم و ترتیب علمی کوششهای ایشان واقعا اعجابانگیز بود ... شهید بهشتی از نظر ظاهر قیافهای جدی، استوار و مصمم داشت و با نظم و ترتیب مدیریتی که از او معهود و مشهود بود، میتوانست تاثیر بسیاری در آینده انقلاب اسلامی داشته باشد.» (ص 13)
نظر شما