مرور خاطرات رزمندگان و آزادگان از نوروز/9
علفهای اردوگاه اسرا سبزه هفتسین بود/ ماهیهای سنگی که با نخ میان لیوان آب آویزان میشد
«ماهی آبی و قرمز» عنوان خاطرهای از کتاب «هفتسین روی خاک» است، در این خاطره آمده است: «گوشه ماهی سنگی را با دلر دستیای که بچهها با قرقره و نخ و چوب ساخته بودند، سوراخ میکردیم و با نخ آویزانش میکردیم توی یک لیوان آب و این ماهی سفره عید ما بود.»
«عید سالهای 65 و 66 در اردوگاه رمادیه برای عید نوروز برنامههای زیادی داشتیم. سنگهایی درست میکردیم به شکل ماهی و با خودکار آبی و قرمز که از صلیبسرخیها گرفته بودیم، رنگش میکردیم.
گوشه ماهی را با دلر دستیای که بچهها با قرقره و نخ و چوب ساخته بودند، سوراخ میکردیم و با نخ آویزانش میکردیم توی یک لیوان آب و این ماهی سفره عید ما بود. تکه سیمهای تن دیوار را هم میکندیم و با آن المنت درست میکردیم. المنت را داخل تشت میگذاشتیم و بعد چند تا سطل آب توی تشت میگذاشتیم. آب سطلها که جوش میآمد، توی یکی از آنها چای میریختیم و میشد قوریمان. بقیه سطلها هم آب جوش بود. به این ترتیب بساط چای گرممان آماده بود. شب عید هم چای گرم داشتیم.
بعضی از بچهها که آشپزی بلد بودند، با خمیرهای داخل نانها، شیرینی درست میکردند. خمیر نان آنقدر ترش بود که هرچه شکر میزدیم، فایده نداشت، باز هم مزه ترش داشت. خمیر شیرینی که آماده میشد، قالب میزدیم و در روغن تفت میدادیم. «قُسوه» حلب استوانهای و بلندی بود که توی آن هم برنج گرم میکردیم و هم شیرینیها را تفت میدادیم. بعدها حلب روغن یا حلب خیارشور گیرمان آمد. قالب ما در حشرهکش بود. گاهی اوقات با مقوا، قالبهایی به شکلهای مختلف درست میکردیم و مایه شیرینی را داخل آن قالبها میریختیم و با پلاستیک روی آن را میپوشاندیم.
من قبل از اسارت، کارم خیاطی بود. در آنجا هم برای کسب درآمد و سرگرمی به شغل خیاطیام ادامه دادم. برای یکی از عراقیها کاپشن دوختم و به جایش از او شش جعبه سیگار گرفتم. سیگار را به فروشگاه دادم و به جای آن روغن و شکر گرفتم. اینها را آوردم داخل آسایشگاه، دادم به یکی از بچهها که آشپزی بلد بود. او هم با آن، شیرینی درست کرد.
یک ماه مانده به عید، یک تعداد از بچهها که با هم متحد شده بودند، گفتند: ـ «این ماه، پولمان را خرج نکنیم، با آن شکر، روغن، شیر خشک و وسایل دیگر بخریم و بدهیم به بچههایی که کارشان آشپزی است، تا برای شب عید، شیرینی درست کنند.»
سفره هفتسین هم جزو ملزومات عید نوروز ما بود. یکی از سینهای هفتسین ما، سکه حلبی بود. بچهها یک تکه حلب را میبریدند و روی آن طرح پول میکشیدند، آنقدر هنرمندانه که شبیه سکه یک تومانی، دو تومانی واقعی میشد. یکی، دو نفر از بچهها هم سکه ایرانی داشتند که از چشم عراقیها پنهان مانده بود و آن را روی سفره عید میگذاشتند. سنگ، ساعت و سوزن هم که داشتیم.
علفهای توی حیاط اردوگاه را میچیدیم، کمرش را گره میزدیم و مثل سبزه درستاش میکردیم، میگذاشتیم وسط سفره هفتسین. بقیه سینهایی که نداشتیم، شکلش را روی کاغذ میکشیدیم. مسؤولیت این کار با بچههای نقاش توی آسایشگاه بود. نمایندگان صلیب سرخ به ما خودکار و کاغذ داده بودند؛ اما عراقیها کاغذهای دفترچههایمان را شمارهگذاری کرده بودند و اگر یک گوشه آن کم میشد، باید جواب میدادیم. اولین بار، من این قانون را شکستم.
یک روز فرمانده اردوگاه آمد تا اندازهاش را بگیرم و برایش لباس بدوزم. یک ورق از دفترم را کندم تا اندازهها را توی آن بنویسم. به محض اینکه برگه را کندم، سرباز عراقی، چشم غرهای به من رفت که: «چرا برگه را کندی؟» با ایما و اشاره به او فهماندم که فرمانده مهمتر است و باید اندازههایش را توی یک برگه جداگانه بنویسم. همین باعث شد راهی پیدا کنیم که کمکم برگهای دفترچهمان را بکنیم و به همین ترتیب، برای شب عید، از دفترچهمان، برگه میکندیم و شکل بعضی از سینهای هفتسین را که نداشتیم، روی آنها نقاشی میکردیم. خلاصه به هر ترتیبی که بود، مراسم عیدمان را برگزار میکردیم.»
* کتاب «هفتسین روی خاک» نوشته مریم سادات ذکریایی، ناشر: کنگره شهدای مازندران
نظر شما