«جولیان بارنز» نویسندهای است که آثارش یا درباره افراد معروف است یا احساسات شخصی خود از اتفاقات جامعه را که بین انسانها مشترک است با خوانندگان خود در میان میگذارد. به بهانه 70 سالگی این نویسنده نشریه گاردین نگاهی دارد به آثار او و کتابهای جدیدش.
«جولیان بارنز» در سال 1989 و در صفحات پایانی رمانش «تاریخچه دنیا» دوست داشت بداند بهشت چه شمایلی دارد! وی نظر خود را درباره جامعهای ایدهآل مینویسد. درست مانند «افلاطون» که در کتاب «جمهوری» شرایط یک جامعه آرمانی را نوشت. اما خواستههای «بارنز» با خواستههای فیلسوف یونان قدیم هیچ تناسبی ندارد! وی در کل کتاب به فکر تیم فوتبال موردعلاقه خود است. او مینویسد: «لسترسیتی تیم خوبی است. اما هیچوقت برنده جایزه یا تورنمنت بزرگی نمیشود.» اما در بهشت نه تنها تیم «لسترسیتی» قهرمان جام حذفی انگلستان بلکه همه بازیکنان به تیم ملی انگلستان دعوت میشوند و پیش به سوی پیروزی به جام جهانی میروند.
داستان ممکن است تأثیری بر زندگی واقعی نداشته باشد اما لسترسیتی در این راه قدم گذاشت و این موضوع لزوماً ربطی به حمایت «بارنز» از این تیم ندارد. این نویسنده در «لستر» به دنیا آمد و با اینکه خانوادهاش به «لندن» نقلمکان کردند اما همچنان طرفدار این تیم باقی مانده است. البته نویسنده مشغله دیگری جز «جیمی واردی» و «ریاض محرز»-بازیکنان «لسترسیتی»- نیز دارد. ماه ژانویه امسال شاهد انتشار دوازدهمین رمان وی تحت عنوان «صدای زمان» خواهیم بود که اولین کتاب پس از رمان «حس یک پایان» است که برنده جایزه «من بوکر» سال 2011 شده بود.
«صدای زمان» روایتگر داستان «دیمیتری شوستاکوویچ»، آهنگساز روسی است که در روسیه مورد احترام و در عین حال عتاب قرار گرفت؛ هر چند نویسنده این موضوع را مستقیماً به گوش مخاطب نمیرساند. او معتقد است که حقایق در زندگی و تجربه فرد بسیار حیاتی است و اهمیت آن چنان است که تاریخ و سیاست را نیز دربرمیگیرد. «شوستاکویچ راوی چندگانه زندگی خود است.» «بارنز» در «توضیح نویسنده درباره کتاب» در صفحات اول اثرش میگوید: «این نوع روایت شاید برای یک داستاننویس جذاب باشد اما نویسنده بیوگرافی را آزار میدهد.»
با وجود اینکه «صدای زمان» کمتر از 200 صفحه است، «بارنز» روایت خود را از زندگینامه این هنرمند که شامل فشار زیاد حکومت و ترس و وحشت فراوان از طرف حکومت بود به سمت دیگری سوق داد و در واقع با دعوت مخاطب به تعمق درباره قدرت، محدودیتهای آن، و پایداری هنر تلاش کرد از جزئیات زندگی یک فرد خاص نتیجه کلی بگیرد. «هنر به همه تعلق دارد و به هیچکس تعلق ندارد.» «بارنز» انگار در خودآگاه «شوستاکویچ» با نویسنده صحبت میکند. «هنر صدای تاریخ است که ورای صدای زمان به گوش بشر میرسد. هنر برای هنر نیست بلکه برای مردم است. اما چه آدمها و چه کسی آثار هنری را توصیف میکند؟» سؤالهای بسیاری مانند این و بسیاری دیگر مانند اعتماد به حافظه، راز روابط نزدیک، تجارت مسئولیت و اخلاق شخصی، چگونگی تفکر درباره قدرت عشق و چشمانداز مرگ موضوعاتی هستند که در این اثر نویسنده ذهن مخاطب را مشغول میکند. اگر چه این موضوعات برای داستاننویسان بسیار عجیب است «بارنز» با ابتکار فراوان این کار را انجام میدهد.
لحن او در این کتاب صمیمی و در بعضی موارد جدی است. هم موضوعاتی جدی را موردبحث قرار میدهد و هم موضوعاتی ناچیز را بیان میکند. مثلاً در این کتاب هم درباره دانش و فضیلت طبقه بالای جامعه و هم درباره سوسیس سخن میگوید. اگر بخواهید خواننده کتاب خود را سرگرم کنید این تکنیک بسیار کارساز است.
پیش از نگارش اتفاقات درباره بهشت در کتاب «تاریخچه دنیا» درباره داستان کشتی نوح سخن میگوید و در فصلی دیگر داستان زوجی را تعریف میکند و راوی آن داستان، درباره لزوم عشق در زندگی سخن میگوید. «تنها امید ما در زندگی همین است حتی اگر نابودمان کند، اگرچه نابودمان کند، چون نابودمان میکند...عشق و حقیقت حلقه اتصال انسان به دنیای واقعی است.»
علاقه «بارنز» به زندگی دیگر نویسندگان بار دیگر و در سال 2005 در کتاب «آرتور و جورج» ظهور کرده بود. «منظور از آرتور همان آرتور کانون دویل» نویسنده آثار «شرلوک هولمز» است. حالا بار دیگر با نگارش کتابی دیگر داستان زندگی هنرمند و نویسندهای دیگر را نشانه رفته است. این بار مردی را در نظر گرفته که در ترکیب تخیلات و حجم واقعیت ذهنی او تأثیر بسیاری دارد.
مساله دیگری که بخش از اعظمی از آثارش را شامل میشود نگرانی وی درباره واقعیتهای تلخ زندگی و گذر ناجوانمردانه زمان است. در کتاب « دلیلی برای ترس وجود ندارد» وی نظرات خود درباره دیدگاه خود به مرگ را با خواننده در میان میگذارد و روابط خود با پدر و مادرش را که چند سال پیش از دنیا رفتند، توضیح میدهد و واکنشهای خود پس از مرگ والدینش را با «جاناتان» که استاد فلسفه است مقایسه میکند.
کمی بعدتر در همان سال همسر «بارنز» پس از 30 سال زندگی زناشویی بر اثر بیماری دار فانی را وداع گفت. همسر وی نماینده بسیاری از نویسندگان در بازار کتاب بود و مرگ او باعث تأسف جامعه ادبیات و نشر و سبب همدردی آنان با «جولیان» بارنز شد. «هرمیون لی» ناشر در مراسم ختم او گفت: « زندگی این دو با هم بسیار دوستداشتنی بود و بخشی از تاریخچه دنیای این زوج را ساخته بود.» که اشارهای است به کتاب «تایخچه دنیا» نوشته خود «بارنز».
خود نویسنده در کتاب «سطوح زندگی» غم خود بر اثر از دست دادن همسرش را بیان کرد و موفق شد از خلال لایههای مختلف اندوه خود همزمان به زندگی بالنسواری معروف در قرن 19 به نام «گاسپارد فلیکس» اشاره کند که اولین عکس هوایی از زمین را گرفته بود.
وی پس از چاپ کتاب در مصاحبهای با «اما براکز» این عکسها را بسیار مهم و تأثیرگذار دانست و گفت: «نگاه به خود از بالا همه چیز را تغییر میدهد و انسان که همیشه همه چیز را از زاویه دید خود میبیند امکان این را پیدا میکند که از بالا و از زاویهای متفاوت از خود همه چیز را بنگرد. انسان دچار شوک میشود و این شوک را خوانندگان «بارنز» سالهاست که تجربه کردهاند چون آثار او به مثابه همان بالن است که سبب میشود بشر از زاویه بالاتر از خود موضوعات را نظاره و بررسی کند.
نظر شما