«جان شریبر»، مدرس، نویسنده و کارگردان آمریکایی میگوید که اگر سیاستمداران غربی این روزها کتاب کلاسیک میخواندند میفهمیدند که باید گزینههای دیگری را برای رفع مشکلات انتخاب میکردند.
اگر طی سالهای اخیر حاکمان و مقامات سیاسی کتاب ادبی میخواندند و آن را درک میکردند، بیشک گزینههای دیگری را برای رفع مشکلات و پریشان دوران ما بر میگزیدند؛ بهعنوان مثال، «سالار مگسها» اثر مشهور «ویلیام گلدینگ» منظورمن را بهخوبی نشان میدهد. این رمان درباره پسرانی است که در جزیرهای دورافتاده بهدام میافتند؛ حس مشترک آنها با ترسی مشترک درهم میآمیزد و در نتیجه آن خواستههای مخربی چون حرص و آز، شهوت قدرت و نژادپرستی بروز میکند.
آنچه از این اثر ادبی کلاسیک برمیآید این است که دموکراسی به سادگی ایجاد میشود اما بهسهتی دوام میآورد. مردمسالاری نیاز به حمایت قوی دارد تا در برابر ترس، آز و نفرت مقاومت کند.
اگر «جورج دبلیو بوش» (رییس جمهور پیشین آمریکا» این را میفهمید، کشور ما به عراق حمله نمیکرد، حتی اگر «صدام حسین» سلاحهای کشتار جمعی میداشت. میپرسید چرا؟ بر همان مبنای رمان «سالار مگسها»، او باید میفهمید ایجاد دموکراسی در کشوری که تجربیات سرکوب را داشته است، به یک اشغال نظامی تمامعیار نیاز دارد.
به سال 2003 برویم؛ آن هنگام که «آلن گرینزپن»، رییس پیشین خزانه فدرال در گفتوگو با مجله «تایمز» نگاهی به بحران مالی سال 2008 میاندازد و تصریح میکند که باورهای اقتصادی وی در آن زمان «برمبنای این فرضیه بوده است که ذات بشری بر اساس منافع درازمدت استوار است. و اگر او نیز «سالار مگسها» و ادبیات کلاسیک را خوانده و آن را با احساس مشترک مردم مقایسه کرده بود میفهمید که چگونه باید برای پیشگیری از بحران مالی اقدام میکرد.
«گلدینگ» در رمان خود به خوبی بازگو میکند که دموکراسی شکننده است و الزاما مردم با منافع بلندمدت آن را حفظ نمیکنند؛ میفهمید که ترس از آینده برای آن مخرب است.
کشورهای غربی با خواندن کتابهایی چون «سالار مگسها» میتوانستند بفهمند که رعبافکنی درباره چیزی ممکن است مردم را متحد کند اما حس مشترک یافتن راهحل را از آنان میگیرد که الزاما به دنیای بهتری منجر نمیشود.
به مذاکرات آب و هوای پاریس بنگرید که چگونه ترس را در دیگران ایجاد میکند؛ این ترس که دیگران را نیز بهدنبال خود میکشد، دیگران را آلوده میکند نه اینکه در کاهش مضرات کربن ایجاد همکاری کند.
به نشستهای کنترل سلاح در آمریکا نگاه کنید. بهجای ایجاد یک حس مشترک برای یافتن راهحل، این ترس را ایجاد کردهاند که انگار دولت میخواهد همه سلاحها را جمع کند و مردم مجبورند همچون موشهایی برای گرفتن مجوز حمل سلاح به خیابانها بریزند.
تمامی اینها مرا به اهمیت ادبیات بسیار واقفتر میکند. اگر هیچ کس کتابی را نخواند، دیگر قلم از شمشیر برندهتر نخواهد بود.
ادبیات به ما کمک میکند تا به ضعفهای طبیعت بشری آگاهی پیدا کرده و به ما اجازه میدهد تا با هوشمندی بیشتری عمل کنیم.
اگر در برابر ترسهایی که ما را به زانو درمیاورند مقاومت کنیم، برعکس پسرهایی که در رمان «گلدینگ» دنیای خود را به آتش میکشند، ما میتوانیم راهحلهای مشترکی پیدا کنیم.»
نظر شما