علی بلوکباشی، رئیس بخش مردمشناسی مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی و ایرانشناس در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده نوشته است: کودکانی که پدران و مادرانشان عادت به کتابخوانی دارند و ساعاتی از شبانهروز را با خواندن کتاب در خانه میگذرانند، فرزندان آنها نیز این عادت را از آنها میآموزند و نگاه و احساسی خاص به کتاب پیدا میکنند.
کودکانی که پدران و مادرانشان عادت به کتابخوانی دارند و ساعاتی از شبانهروز را با خواندن کتاب در خانه میگذرانند، این عادت را از آنها میآموزند و نگاه و احساسی خاص به کتاب پیدا میکنند. متاسفانه امروزه بسیاری از کودکان ما وقتشان را پای تلویزیون، فیلمها و کارتونهای خارجی یا بازیهای رایانهای میگذرانند! چون والدین آنها نیز بیشتر اوقات را پای تلویزیون و مجموعههای ماهوارهای سپری میکنند. استفاده بیش از اندازه کودکان از تلویزیون و فضاهای مجازی، آنها را از کتابخوانی و گوش سپردن به قصه، افسانه از زبان مادر و مادربزرگان بازمیدارد و آرام آرام آنها را به کتاب بیعلاقه میکند. این در حالی است که یکی از مسائل آموزشی کودک در ژاپن، قصهخوانی برای جمع کودکان است. معلم قصهگو برای کودکان داستانی را نقل میکند، اما پایان آن را ناتمام میگذارد و از بچهها میخواهد که بروند فکر کنند و در جلسه بعد بیایند و هرکدام پایان داستان را آنطور که میخواهند تمام کنند. این معلم قصهگو کودکان را وامیدارد که فکر کنند و آنگونه که میپسندند، داستان را در ذهنشان بنویسند و به پایان برسانند. با این شیوه آموزشی، هم کودکان را با کتاب و فرهنگ ژاپنی آشنا میکنند و هم میکوشند تا روحیه کنجکاوی را در کودکان بیدار کنند و توانایی ذهنیشان را بارور و زمینه خلاقیت را در آنها تقویت کنند.
روش آموزشی کودکان در فرهنگ سنتی ما هم در گذشته کم و بیش این چنین بوده است. مادران، مادربزرگها و پدربزرگان با نقل قصه، کودکان را به فضای فرهنگی و زندگی ایرانیان آشنا میکردند و علاقه آنها را به خواندن قصه و داستان برمیانگیختند. آنها داستانهایی پرمغز برای کودکان نقل میکردند و پیش از آن که داستان را تمام کنند، از آنها میپرسیدند که فکر میکنید برای مثال چه به سر مثلا حسنی که قهرمان قصه بود، میآید؟ یا مثلا فکر میکنید که فلانی چگونه باید خود را از بند دیو آزاد کند؟ و پرسشهایی این چنینی به اقتضای ماجرای قصه برای کودک مطرح میکردند.
امروزه در ایران شیوه زندگی و شکل خانواده تغییر کرده است، شکل خانواده از گسترده به هستهای تبدیل شده و نوع ارتباط ها، تعامل افراد با یکدیگر و با افراد خانواده و پدربزرگها و مادربزرگها تغییر کرده است. امروزه رابطه نه چندان نزدیکی میان کودکان با سالخوردگان وجود دارد. شیوه نقل داستان، قصهگویی سنتی وقصههای پای کرسی نیز از میان رفته است. جای قصهگویان خانواده را رسانههای گفتاری و تصویری گرفتهاند.
آیا رسانههای ما قصهگویی برای کودکان را با برنامه و هدف آموزش هویت و فرهنگبخشی و به شیوههای خلاقانه نقلگویی در فرهنگ سنتی انجام میدهند؟ اصلا چنین هدف و آرمان فرهنگی نهادینه شدهای در گردانندگان و برنامهریزان این وسایل ارتباط جمعی وجود دارد؟! تلویزیون دارد به جای خانواده که نقش آن در ساختار جدید جامعه امروز کمرنگ شده، ایفای نقش میکند. نقشی که در پس آن اندیشهای سامان یافته و سازنده برای آموزش و تربیت کودکان در فرهنگ خود و برای جامعه فردا کمتر دیده میشود. اشکالهای آموزش ما فراوان است و اینجا هم جای بازگویی آنها نیست.
نظر شما