چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۴ - ۰۹:۱۴
جعفر ابراهیمی(شاهد): برخی کتاب‌ها به زور شلاق هم خوانده نمی‌شوند/ ترویج غیراصولی کتاب؛ خیانت یا سهل‌انگاری؟

نویسنده و شاعر باسابقه کودک و نوجوان، با انتقاد از وضع ایستگاه‌های مطالعه در فرودگاه‌ها و مترو و مکان‌های عمومی معتقد است کتاب‌های عرضه شده در این مکان‌ها حتی به ضرب شلاق از سوی فروشندگان هم خوانده نمی‌شوند زیرا انتخاب آن‌ها به صورت غیر اصولی صورت می‌گیرد.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- فرشاد شیرزادی: جعفر ابراهیمی(شاهد) تا کنون بیش از 120 کتاب برای کودکان و نوجوانان نوشته است. او نه تنها در حوزه ادبیات کودک، بلکه در ادبیات بزرگسال نیز دارای تجربه است.  با این‌که برخی اشعار او  چون شعر «خوشا به حالت ای روستایی» و «پژواک» در کتاب‌های درسی راه یافته‌اند، به کتاب‌های درسی دانشگاه و مدارس انتقاد دارد. با او درباره پایین بودن سرانه مطالعه در ایران و دلایل آن گفت‌وگو کرده‌ایم.
 
آیا دلیل پایین بودن سرانه مطالعه در ایران نبود فرهنگ کتاب‌خوانی است؟
اگر به پیشینه مردم ایران مراجعه کنیم درخواهیم یافت که مردم ما مردمی فرهنگی بوده‌اند. با این‌که آن‌ها از سال‌ها پیش کتاب می‌خواندند و کتاب‌خوانی مربوط به اوج آن یعنی دهه 40 و 50 نمی‌شود اما در دهه 40 و اوایل دهه 50 با وصف این‌که جمعیت باسواد ما تنها 30 درصد جمعیت آن زمان را تشکیل می‌داد تیراژ کتاب‌ها بسیار بیشتر از اکنون بود. هنگامی که وضع کتاب‌خوانی را با سال‌های اخیر مقایسه می‌کنیم درمی‌یابیم که وضع امروز اسفبار است. شمارگان کتاب آن زمان پنج هزار و سه هزار نسخه بود. یعنی همان تحصیل‌کردگان اندک هم کتاب می‌خواندند اما امروز نه.

دلیل بالا رفتن سرانه مطالعه در آغاز جنگ چه بود؟
اواخر دهه 50 و اوایل دهه 60 مصادف با آغاز جنگ ایران و عراق بود. تیراژ کتاب در آن زمان بسیار بالا رفت. مردم انگیزه مطالعه داشتند و دلیل بالا رفتن تیراژ کتاب هم آزاد شدن کتاب‌هایی بود که اجازه انتشار نداشتند یا چاپشان ممنوع بود. سال‌های نخست انقلاب به نوعی دریافت مجوز برای انتشار کتاب لغو شد و کتاب‌های خوبی هم به بازار کتاب راه می‌یافت؛ هرچند کتاب بد هم به دستمان می‌رسید. به مرور زمان پس از جنگ تحمیلی رفته رفته شمارگان کتاب پایین آمد تا به امروز  رسیدیم که شمارگان کتاب در حد هزار نسخه و در برخی موارد 500 و 400 نسخه تقلیل یافته.
 
چرا بعد از پایان جنگ و شمارگان کتاب روی مدارش سقوط کرد و دیگر بالا نرفت؟ پایان یافتن جنگ دلیل این امر بود؟
پس از جنگ مردم ما به نوعی تجمل‌گرا شدند و این تجمل‌گرایی روز به روز بیشتر و بیشتر شد. مردم دیگر فرصت چندانی برای مطالعه نداشتند و کتاب به گوشه‌ای رفت. دلیل دیگر این موضوع مدرک‌گرایی صرف بود. درِ دانشگاه‌ها باز شد و دانشگاهی مانند دانشگاه آزاد هم افتتاح کردند. همه به دنبال اخذ مدرک رفتند و نه به دنبال تحصیل واقعی دانش و علم. اندک اندک از کتاب و مطالعه دور شدیم تا به امروز رسیدیم که دیگر صرفاً در اغلب موارد کتاب‌های لوکس به فروش می‌رسد.
 
پس تجمل‌گرایی و مدرک گرایی دو دلیل عمده این معضل به شمار می‌روند؟
دلیل سومی هم هست که آن را باید در گسترش فضای مجازی دانست. کودکان و نوجوانانی را که من می‌شناسم هنوز هم دوست دارند کتاب بخوانند اما ما مجال مطالعه را از آن‌ها گرفته‌ایم. امروزه بچه‌ها –حتی بچه‌ای که تازه به پیش دبستانی رفته- یک تبلت دارد یا موبایلش را از کیفش بیرون می‌آورد و با آن مشغول بازی می‌شود. ما نتوانستیم به شکلی درست از تکنولوژی استفاده کنیم. هر جا که به مهمانی می‌رویم نخستین پرسش بعد از حال و احوال اولیه این است که رمز اینترنتتان چیست! مردم دیگر به مطالعه اهمیت نمی‌دهند و سرشان توی گوشی‌های همراه و تبلت‌هایشان است.
 
آن قشر کتاب‌خوان و به قول شما 30 درصد باسواد جامعه آن زمان چه شد؟ چه بر سر آن عده آمد که بخش عمده‌ای از آن‌ها هم کتاب نمی‌خوانند؟
من آدم‌های باسوادی را می‌شناسم که آن‌ها هم گرفتار فضای مجازی شده‌اند. وقتی از آن‌ها سوال می‌کنیم که چرا مطالعه نمی‌کنید یا مثل قبل برای کتاب وقت نمی‌گذارید می‌گویند مگر شما دنبال چه چیزی می‌گردید که در اینترنت نیست؟!
 
به تازگی در تلگرام کاریکاتوری دیدم که تبلت‌ها و گوشی‌های همراه به مانند یک بمب ترسیم شده. کاریکاتوریست با مهارت این کارتون را طراحی کرده بود. ایران را نشانه می‌رود و کتاب‌ها مانند شخصیت‌هایی زنده و حی و حاضر داشتند از اصابت آن بمب به زمین فراری می‌کردند. این کاریکاتور تأثیر جالبی بر من گذاشت. به گمانم کتاب فضای شیرین و صمیمانه‌ای دارد که هنوز هم می‌توان از آن لذت برد و با آن سرگرم شد اما مردم درگیر فضای مجازی‌اند.
 
از نظر شما فضای مجازی چه ایرادی دارد؟ همه‌ نوع کتاب هم در اینترنت پیدا می‌شود. حتی بسیاری از کتاب‌ها را می‌توان رایگان دانلود کرد.
کتاب به آدم آرامشی می‌دهد که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. برعکس فضای مجازی استرس‌زاست و آن آرامش را از انسان می‌گیرد. در سال‌های اخیر تمهیداتی اندیشیده شد که به شکل عکس عمل کرد و به جای این‌که مردم را به مطالعه و کتاب‌خوانی جذب کند آن‌ها از مطالعه بیزار شدند. امروزه حتی کتابخانه‌های خوب هم کتاب‌های ارزشمند و درخشان را از دست داده‌اند یا جای کتاب‌های سرگرم‌کننده و جذاب با شمار قابل توجهی از آثار بازاری پر شده است.
 
به هر حال کتاب کتاب است. به قول ابوالمعالی نصرالله منشی «هر نبشته به یکبار خواندن می‌ارزد!»
بله می‌ارزد اما بگذارید برایتان مثالی بزنم. طی دو هفته دو سفر به گرگان و شیراز داشتم. برای هر دو سفر هم حدود سه ساعت معطل شدم و پروازم به تأخیر افتاد. در سالن فرودگاه مهرآباد قدم می‌زدم و در حال خودم بودم که متوجه شدم یک ایستگاه مطالعه در فرودگاه تأسیس کرده‌اند. اول جذب گوشه سالن شدم و با اشتیاق سراغش رفتم اما وقتی به قفسه‌های ناچیز کتاب رسیدم دیدم که نمونه‌اش را در مترو و مکان‌های عمومی تهران هم دیده‌ام. با این تفاوت که کتاب‌ها گوشه سالن فرودگاه خیلی سطحی‌تر بودند. 20، 30 کتاب را با روی جلد در معرض دید همه قرار داده بودند و مردم نگاهی سرسری به آن‌ها می‌انداختند. اغلب کتاب‌ها به شکل غیر حرفه ای، سعی در بازگو کردن خاطرات دفاع مقدس داشتند.
 
کتاب‌هایی درخشان چه در حوزه خاطره‌نویسی و چه رمان در زمینه دفاع مقدس نوشته شده اما از آن کتاب‌ها در گوشه فرودگاه خبری نبود. آن‌ها که اندکی اهل مطالعه بودند با دیدن این کتاب‌ها ذوقشان کور می‌شد و باقی مسافران نیز حیران بودند و نمی‌دانستند با چه کتاب‌های ضعیفی روبه‌رو شده‌اند. به گمانم در این بخش هم مانند هر بخش دیگری با اعمال سلیقه مواجهیم. ممکن بود مسافرانی در این اثنا کتابی بخرند اما اغلب قریب به اتفاق کتاب‌ها از 30، 40و 50 صفحه تجاوز نمی‌کرد.
 
از نزدیک می‌دیدم که همه از کتاب‌ها فرار می‌کنند و نه تنها رغبتی نسبت به مطالعه در نی‌نی چشم‌های آن‌ها موج نمی‌زند بلکه اندک ذوقی هم که داشتند خشکیده است. در نقطه مقابل گوشه دیگر فرودگاه که مختص مسافران سیگاری بود مملو از جمعیت شده بود. در گوشه دیگر این سالن هم یک ایستگاه مطالعه دیگر یافتم اما آن هم چنگی به دلم نزد. کتاب ها به فال قهوه و طالع‌بینی چینی و تعبیر خواب خلاصه می‌شد. برخی کتاب‌ها هم درباره بهتر شدن روابط زناشویی یا این‌که چه کار کنید تا در پشت تلفن زیباتر صحبت کنید و بهترین مکالمه را داشته باشد، محدود بود.
 
گویی دستی در کار است که چنین کتاب‌هایی عرضه شود و به فروش نرسد. در کنار این کتاب‌ها کتاب‌های تاریخی و جغرافیایی ضعیف هم به چشم می‌خورد. در مدارس و برخی کتابخانه‌ها نیز همین وضع را شاهدیم. اغلب کتاب‌ها با موضوع‌های نازل و دم دستی به چاپ می‌رسند و کتاب درخشان این حوزه را عرضه نمی‌کنند. به گمانم این ضرورت که بچه‌ها باید از مطالعه لذت ببرند از بین رفته و به فراموشی سپرده شده. در مدارس ما صرفاً خواندن و نوشت را به دانش‌آموزان یاد می‌دهند در حالی که به آن‌ها یاد نمی‌دهند چه چیزی را بخوانند. بچه‌ها به جای این‌که در زنگ انشا یاد بگیرند چه‌گونه مطالعه کنند و در انتخاب کتاب آزادی عمل داشته باشند سراغ کلیشه‌های متداول می‌روند. مانند 50 سال پیش باید بگویند که نتیجه‌گیری انشایشان به کجا می‌انجامد.
 


یادم است که یکبار در گفت‌وگو با ایبنا عنوان کردید که برای خواندن رمان «بینوایان» ویکتور هوگو فلک شدید.

دقیقاً. انگار همین امروز بود. هیچ وقت یادم نمی‌رود که برای خواندن رمان «بینوایان» در مدرسه فلک شدم. امروز هم در مدارس وضع به همان شکل است. بچه‌ها را به گونه‌ای بارآورده‌اند که خلاقیت را از آن‌ها می‌گیرند و آن‌ها صرفاً به دنبال آموزش هستند. معلمان و مربیان این را در نظر نمی‌گیرند که خواندن کتاب اگر با لذت و سرگرمی همراه باشد آموزش را هم خواه و ناخواه در برمی‌گیرد. اندیشه‌ها با همین سرگرمی‌هاست که بارور می‌شود.
 
این مشکلات صرفا مختص کشور ماست؟
نه. بیش و کم دیگر کشورها هم با این معضل‌ها دست به گریبان‌اند اما ما با این معضل به شکلی گسترده‌تر و عمیق‌تر روبه‌روییم. آقای کن رابینسون معتقد است که مدارس در تمام دنیا ساخته می‌شوند تا خلاقیت را در وجود بچه‌ها از بین ببرد و نابود کند. من در کودکی علاقه خاصی به ریاضی داشتم. از حل کردن مسایل ریاضی مانند خواندن ادبیات لذت می‌بردم. همیشه دوست داشتم معماها را حل کنم. اما از راهی به پاسخ‌ها می‌رسیدم که در کتاب‌های درسی نوشته نشده بود. معلمم مرا مؤاخذه می کرد که چرا از راهی غیر از راهی که تدریس می‌شود و در کتاب درسی آمده به جواب رسیده‌ام. او بارها به من می‌گفت که باید راه معلم را تکرار کنم. یک معلم هم نیامد که به من بگوید راه تو هم خوب است. در واقع مجالی نبود تا خلاقیتم را بروز دهم در حالی که درست‌تر آن است که کاری کنند تا خلاقیت بچه‌ها شکوفا شود.
 
هنگامی که تحصیل می‌کردم و به مدرسه می‌رفتم هنگام بارش برف مدارس تعطیل نمی‌شد. خوب به خاطر دارم که گاهی معلممان بیمار می‌شد و به کلاس نمی‌آمد. مبصر کلاس برای ساکت کردن بچه‌ها از قصه‌خوانی استفاده می‌کرد. بچه‌ها می‌نشستند و به قصه‌ای که بچه‌های دیگر آماده کرده بودند یا در خاطر داشتند گوش می دادند. دانش‌آموزان در آن یک ساعت باقی مانده به قصه دیگر هم‌کلاسی‌های خود گوش می‌دادند و لذت می‌برند. این کار باعث بالارفتن حس اعتماد به نفس در بچه‌ها می‌شد. این ساعت‌ها فرصتی بود تا بدون آن‌که آقابالاسری داشته باشیم به قصه‌ها گوش کنیم. برخی بچه‌ها انگیزه پیدا می‌کردند که برای جلسه‌های بعد قصه‌های بهتری پیدا کنند و بخوانند. آن زمان چند بار قصه گفتم و اعتماد به نفسم هم بالا رفت که می‌توانم جلو جمع بچه‌ها داستان‌خوانی کنم. این شیوه امروز دیگر مرسوم نیست. اما آن زمان باعث می‌شد که بچه‌ها قصه را دنبال کنند و به داستان و داستان‌نویسی علاقه‌مند شوند. معتقدم هنوز هم بچه‌ها قصه و قصه‌خوانی را دوست دارند. این نکته‌ها مواردی است که در ذات بچه‌ها وجود دارد و باید این استعدادها را در وجودشان شکوفا کرد و به فعلیت درآورد. ما هیچ‌گونه برنامه‌ریزی‌ای برای بچه‌ها انجام نداده‌ایم و امیدواریم آن‌ها در سنین بالاتر و مقاطع سنی دیگر در دوره‌های مختلف کتاب بخوانند و سرانه مطالعه‌مان بالا باشد.
 
چه تمهیدی برای این وضع دارید؟
ایستگاه‌های مطالعه کمکی به برطرف کردن معضل کتاب‌خوانی ندارد. معتقدم اگر بچه‌ها را با شلاق هم وادار کنیم که کتاب بخوانند سراغ کتاب‌هایی که گوشه فرودگاه می‌فروختند نمی‌روند. این معضل در مورد کتاب‌های درسی هم وجود دارد. دولت در این زمینه به قدری نظارت و دخالت داشته که اعمال سلیقه حتی در کتاب‌های درسی هم وجود دارد. با این نظارت‌ها و اعمال سلیقه‌ها تنها آثار گروه خاصی به کتاب‌های درسی راه می‌یابند. این در حالی است که اگر آثار بهتری در کتاب‌های درسی چاپ شود بچه‌ها به ادبیات علاقه‌مند می‌شوند. کتاب‌های درسی برای بزرگسالان امروز و بزرگسالان فردا دارای نوعی حس نوستالوژی است. اگر ما در این زمینه هم اعمال سلیقه کنیم در واقع پسند ادبی خودمان را در این زمینه دخالت داده‌ایم. این در حالی است که همواره کتاب‌های درسی برای ما نوعی قداست دارد، حتی اگر محتوای آن‌ها خیلی ضعیف باشد. آموزش و پرورش در کنار مقوله آموزش به هیچ وجه قادر نیست موضوع پرورش را به نحو احسن انجام دهد. در واقع با این رویه مطالعه و جذب بچه‌ها به سمت کتاب و کتاب خوانی از یاد رفته است. شعرها و آثار خوبی هم که در این بین خوانده و عرضه می‌شود از حیث تأثیر جنبه کوتاه مدت دارد.
 
چه‌گونه می‌توان مقوله پرورش را در کنار آموزش جا انداخت؟
سال‌های سال است که زنگ انشا همان‌طور مانند سابق ادامه دارد. این زنگ انشا از دوران رضاخان در کشور ما بوده و به همان شیوه هم ادامه دارد. چند وقت پیش رئیس جمهوری در بازدیدی که از یکی از مدارس داشت تأکید کرد که زنگ انشا باید به «زنگ مطالعه» تغییر یابد. ایشان گفتند که این زنگ باید اصلاح شود و به بچه‌ها درست خواندن و خوب خواندن و انتخاب صحیح کتاب را آموزش دهد تا تبدیل به فرهنگ شود و در جامعه جا بیفتد اما چه کسی واقعاً باید این سخنان را جدی بگیرد. نمی‌دانم که آیا در عمل می‌شود چنین چیزی را اجرا کرد؟ اگر چنین کاری را نتوانیم به درستی انجام دهیم ممکن است بچه‌ها برای همیشه مطالعه را فراموش کنند و برای همیشه از کتاب فراری شوند.

امروز حتی وقتی می‌خواهند کتابی را به کتابخانه‌ها بفرستند تصفیه می‌شود. مسوولان ایستگاه‌های مطالعه اهل کتاب و کتابشناس نیستند. یک کتابشناس حرفه‌ای می‌تواند طی چنین جلسه به بچه‌ها آموزش دهد که چگونه می‌توان کتاب خوب را از کتاب بد تشخیص داد و انتخاب درست داشت. اگر آگاهانه چنین کاری صورت می‌گیرد این کار خیانت است و اگر ناآگاهانه انجام می‌شود باید پاسخ‌گو بود. تا وقتی این مسایل وجود دارد مطالعه در کشور جا نمی‌افتد و جدی گرفته نمی‌شود.
 
در حال حاضر جمعیت کشور ما سه برابر یا چهار برابر دهه 40 و اوایل دهه 50 است. آن موقع مدرک‌گرایی تا به این اندازه رایج نبود. تیراژ کتاب در حوزه کودک و نوجوان گاه به 40 و 50 هزار نسخه می‌رسید. کتاب‌های خوب به فروش می‌رفت. در حال حاضر حتی همین هزار نسخه تیراژ هم به سختی فروش می‌رود یا نهادهای دولتی و کتابخانه‌ها آن را می‌خرند. این شرایط به نوعی زنگ خطری است. ما امروز به شعار دادن اکتفا کرده‌ایم. دیر یا زود این هجوم فرهنگ غرب روی بچه‌های ما تأثیر می‌گذارد. دولت باید به کتاب یارانه دهد و وضع کتاب‌خوانی را با این شیوه از رکود خارج کند. آنچه امروز می‌بینیم این است که بیشتر کتاب‌های لوکس به فروش می‌رسند. امروز کتاب‌هایی چاپ می‌شود که حتی مخاطب دوست ندارد آن‌ها را ورق بزند. امروز انگار عمدی وجود دارد که کتابی هم که خریده می‌شود به رنگ پرده و مبل و میر ناهارخوری‌مان بیاید. این از آفت‌های افت سرانه مطالعه است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها