دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۷:۳۴
روایت واقعی از یک فراواقعیت/کابوس‌های شبانه برای ورود «دراکولا»

شخصیت «ناوارو» در رمان «ولاد» وکیل دعاوی میانسال است. او در یک شرکت مشکوک حقوقی با چند کارمند که کارشان بنا به تخصصی که هر یک در شاخه‌های امور حقوقی دارند، کار می‌کند. رئیس شرکت پیرمردی است 89 ساله. داستان «ولاد» کارلوس فوئنتس چنین شروع می‌شود.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- فرشاد شیرزادی: این پیرمرد 89 ساله که «دون الوی زوریناگا» نامیده می‌شود، موجودیتی دارد خاص و غریب و متناقض با اقتضاهای زمان و روزگارش.
 
شکل و ساختار رمان را در برداشتی مألوف و شاید کمی شتابزده به ظاهر در نوع واقعگرا می‌توان طبقه‌بندی کرد و به ویژه در شروع داستان و روایت که از دیدگاه اول شخص مفرد(من راوی) قرار و مدار کار انگار بر پایه بازگویی و بازآفرینی واقعیت‌های متعارف ذهنی گذاشته شده است. اما با خواندن چند صفحه و دنبال کردن خط روایت، با درک نخستین نشانه‌های نیمه پنهان کنایی و طعنه آمیز، خواننده کم و بیش تفاوت ماهوی درون ساخت و برون ساخت رمان «ولاد» را از یک سو با دیگر رمان‌های «کارلوس فوئنتس» و از دیگر سو با کل رمان‌های خلق شده در ژانر رئالیستی مدرن درمی‌یابد.
 
رمان از نخستین سطرهایش با القای زیرپوستی دغدغه و ابهام مفهومی و اشاره‌هایی ضمنی به تنش و ورود ناخواسته «ناوارو» به ماجرای مجهول و نهایتاً وحشتناک –به مثابه کابوس در بیداری- شروع می‌شود.
 
«دون الوی زوریناگا» رئیس خمیده پشت و 89 ساله که مجرد است و بی خانواده و خویشاوند، رفتاری شگفت‌ انگیز دارد. او از «ناوارو» می‌خواهد در چارچوب حرفه‌ای‌اش بلکه فراتر از آن عهده‌دار انجام کار یا مأموریتی به ظاهر متعارف اما در باطن عجیب و کاملاً نامتعارف ‌شود و می‌گوید: «توی این شرکت از هم‌ردیف‌هایت مقام بالاتری داری و من این کار را به تو می‌سپارم. چون در درجه اول از دید من موضوعی است که در نهایت فوریت باید انجام شود...»
 
و همین «موضوع» به ظاهر ساده و مورد اشاره رئیس، محور یک سلسله ماجراهایی چنان وحشتناک و لرزآور است که رمان «ولاد» را به عنوان رمانی در ژانر «وحشت» می‌شناساند. از زبان «ناوارو» در همان آغاز رمان می‌خوانیم:
   «چند هفته بعد وقتی آن ماجرای وحشتناک پایان گرفته بود یادم آمد که در ابتدای کار، من غیبت داویلا و آریاته را به حساب خوش‌شانسی گذاشته بودم. داویلا برای گذراندن ماه عسلش به اروپا رفته بود و آریاته گرفتار یک منبع قضایی بود.
 
اما من، من نه قرار بود راهی سفر عروس و دامادی بشوم و نه در شرایط عادی چنین کاری را قبول می‌کردم که مناسب وکلای تازه فارغ‌التحصیل شده بود و رئیس‌مان قبل از من آن را به همکار خستگی ناپذیرمان آریانه محول کرده بود. با این حال به تصمیم کارفرمای پا به سن گذاشته‌ام احترام گذاشتم و اعتماد صمیمانه و ارزشمند او را قدر دانستم.»
 
از آنجا که «الوی زوریناگا» وکیل و رئیس 89 ساله شرکت دیگر به دفتر کارش نمی‌آید، ملاقات‌های ناوارو با او در خانه رئیس انجام می‌گرفت. در وصف خانه رئیس می‌خوانیم: «باغچه مختصر و رقت‌انگیزی از خیابان، به پلکانی رو به زوال و به همان اندازه رقت‌انگیز منتهی می‌شود که به سمت وروردی آن خانه بزرگ بالا می‌رفت.
 
او در یکی از آخرین عمارت‌های بازمانده از دوران منسوب به پورفیرویی(PORFIRIAN) زندگی می‌کرد، دوران مربوط به حکومت استبدادی ژنرال پورفیریو دیاز یا به بیان دقیق‌تر دوران حد فاصل سال‌های 1884 تا 1910، دوران کذایی و دروغین بزم و خوشی و زیبایی‌جویی ما.»
 
خانه «الوی زوریناگا» خانه‌ای است عجیب و بازمانده از یک دوران مرده و فنا شده که به دلایلی نامعلوم هیچ‌کس آن را برای نوسازی خراب نکرده است؛ بر خلاف مابقی ساختمان‌های قدیمی منطقه‌ای به نام «روما» در مکزیکوسیتی که برای ساختن بناهای جدید اداری، مجتمع‌های مدرن مسکونی و فروشگاه‌های بزرگ خراب شده بودند.
 
این خانه به تلویح همتای شخصیت رو به زوال «الوی زوریناگا» 89 ساله است. راوی می‌گوید:
«کافی بود آن خانه دو اشکوبه فکسنی که شیروانی دو شیبی به تاریک و خمخانه دور از دسترس بر فراز آن داشت وارد شوی تا پی ببری استقرار آقای وکیل در آنجا موضوعی است که بیشتر ریشه در ثقل و سنگینی دارد تا اختیار. زوریناگا در آن خانه به قدری کاغذ، کتاب، پرونده، اسباب و اثاثیه، اشیای تزئینی، ظرف و ظروف، تابلو نقاشی، قالیچه، فرشینه، دیوارهای متحرک تاشو و به خصوص خاطرات انباشته بود که تغییر محل زندگی برایش همانند تغییر خود زندگی‌اش و حتی تسریع مرگش بود.»
 
درباره شخصیت غریب و به تعبیری انگار جادوزده «الوی زوریناگا» این اطلاعات به فشردگی و از دیدگاه «ناوارو» داده می‌شود که وجهه اجتماعی «زوریناگا» به عنوان مردی ثروتمند –به رغم 89 سال سن- آن‌قدر نوپا بود که او را «نوکیسه» و تازه پولدار شده و البته بی اصل و نسب به حساب آورد. اما همین ثروت تازه به دست آمده هم لابد به مدد وقار ظاهری او طوری به نظر می‌رسید که گویی مثل خود او 89 سال قدمت دارد و به تاریخ قبلاً مدفون شده یک قرن گره خورده است...»
 
نویسنده از زبان «ناوارو» در جایی از رمان می‌نویسد:
«زوریناگا نزدیک شومینه‌ای نشسته بود که شب و روز روشن بود، حتی در هوای گرم. انگار سرما در ذهن او جریان داشت، چیزی مثل حرارت غیرمادی روح جناب رئیس.»
 
رمان «ولاد» با سرعتی سنجیده، بدون آن‌که از ژرفای معناهای درون ساخت داستان کاسته شود، پیش می‌رود. کار مهمی که رئیس «الوی زوریناگا» از ناوارو می‌خواهد، پیدا کردن و خریدن یک خانه قدیمی بزرگ قصر یا قلعه مانند در اطراف مکزیکوسیتی برای یکی از دوستان پیر و قدیمی اوست، پیرمردی که ادعا می‌کند درست همسن اوست. مجرد و بدون خانواده است اما دختری ده ساله دارد!
 
با صدایی که انگار با حزن و ملال آمیخته شده می‌گوید: «دوست قدیمی من که جنگ‌ها و انقلاب‌ها آوره‌اش کرده‌اند، مایملک را در حاشیه مرز رومانی-مجارستان از دست داده. او زمین‌های وسیعی داشت پر از قلعه‌های ویران شده. در واقع جنگ فقط آنچه را قبلاً از بین رفته بود، نابود کرد.» و بعد در ادامه حرف‌هایی می‌زند که به گونه غیرمستقیم شاید اشارتی است پنهان و زودهنگام به موجودیت خونخوار و مخوف دوست او که بعدها می‌توان دید که به تعبیری به عرصه وحشتناک و فرا واقعی از رسته و رده «دراکولا»‌هاست.
 
در مورد عزیمت قریب الوقوع دوست هیولاگونه به مکزیکوسیتی می‌گوید: «بهتر است آدم خودش مسوول زوال و سقوطش باشد تا این‌که خودش را قربانی نیروهایی ببیند که خارج از کنترلش هستند. همین بس که بگویم دوست خوب من خودش مسوول سقوطش از جلال و اشرافیت بوده، و حالا بین فاشیست‌ها و کمونیست‌ها گیر کرده و زمین و قلعه‌های بزرگش را از او گرفته‌اند...»
 
«الوی زوریناگا» یکباره حال همسر زیبای ناوارو را می‌پرسد و با لبخند می‌گوید: «... راستی آسونسیون چه طور است؟ چه حسن تصادف فرخنده‌ای! تو یکی از وکلای شرکت منی. همسرت هم آژانس املاک دارد. هورا! با وجود شما دو نفر مشکل مسکن دوست من از همین حالا حل شده است.»
 
آسونسیون خانه مورد نظر را به سفارش «الوی زوریناگا» برای دوست عجیب او «کنت ولادیمیر رادو» تهیه می‌کند. کنت ولادیمیر خواست شگفتی در تغییر بعضی از قسمت‌های خانه دارد و از همه حیرت‌آورتر این است که می‌خواهد پشت همه پنجره‌ها و روزن‌ها دیوار بکشند تا حتی ذره‌ای نور وارد خانه قصر و قلعه مانند او در منطقه کوهستانی «لوماس» مکزیکوسیتی نشود.
 
نخستین دیدار «ناوارو» و «ولادیمیر رادو» چنین روایت می‌شود:
«دست‌هایش پوششی نداشت. او با ظرافتی ناخوشایند آن‌ها را حرکت می‌داد، با نیرویی ناگهانی آن‌ها را می‌بست و سعی نمی‌کرد غیرعادی بودن عجیب ناخن‌های بلند و شیشه مانندش را که به شفافی شیشه پنجره‌های خانه‌اش پیش از مسدود کردن آن‌ها بود، مخفی کند.»
 
با این توصیف و این دیدار رمان «ولاد» به سوی فراواقعیتی هراسناک می‌چرخد. کابوس برای «ناوارو» شروع می‌شود. نویسنده با مهارتی کاملاً حرفه‌ای و طرحی اندیشیده شده، داستان را در طرحی مبتنی بر خونخواری دراکولایی و وحشت هیولایی زنده به گور شده‌ای برخاسته از قرون وسطی به پیش می‌برد؛ با پایانی شگفت‌انگیز و غیر منتظره.
 
در مقدمه کتاب «ولاد» با عنوان «درباره نویسنده» می‌خوانیم: «کارلوس فوئنتس ماسیاس(1928-2012) برجسته‌ترین نویسنده تاریخ مکزیک به حساب می‌آید اما شهرت او منحصر به زادگاهش نیست. فوئنتس یکی از پرآوازه‌ترین نویسندگان اسپانیایی زبان است که ادبیات معاصر امریکای لاتین را تحت تأثیر قرار داده و آثارش به بسیاری از زبان‌های دیگر ترجمه شده‌اند.
 
او جایزه ملی ادبی مکزیک را برای کتاب «ارکیده‌های زیر مهتاب» برنده شد و جوایز دیگری چون تقدیرنامه ادبیات لاتین و جایزه میگوئل دِ سروانتس را در کارنامه داشت. ضمن این‌که در سال 1999 به خاطر مجموعه آثارش نشان بلیزارو دو میگوئز را دریافت کرد.»
 
از کتاب‌های دیگر فوئنتس می‌توان به «آئورا»، «گرینگوی پیر»، «مرگ آرتیموکروز»، «پوست انداختن» و «لائورادیاس» اشاره کرد که در ایران با ترجمه‌های مهدی سحابی، عبدالله کوثری و اسدالله امرایی به فارسی برگردانده شده است.
 
رمان «ولاد» در شمارگان هزار و 100 نسخه به قیمت 6 هزار و 500 تومان با ترجمه محمد مهمان‌نوازان زمستان سال گذشته از سوی انتشارات مروارید راهی بازار کتاب شده است.
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها