نمیدانم یادش بخیر یا شّر، اما میدانم که در روزگار ما، ایام عید، اگر روزهای اولش به خوشی و بیخیالی، آن را میگذراندیم، روز سیزده بدر «زهر مار میشد» و از ترس مشقهای ننوشته و مسئلههای حل نکرده و مؤاخذه معلمها، شب آخر را به بیخوابی میگذراندیم و افسوسمان صد چندان میشد که میدیدیم معلمان ما نیز «پشتشان باد خورده» و عید را به خوشی و شادکامی گذراندهاند و بیخیال نوشتهها و ننوشتههای تکالیف اجباری عید شدهاند و با دیدن چند صفحه، درس را از سر میگرفتند و این ما بودیم که هر روز و با دفع الوقت که «فردا مشق و درسمو مینویسم» به روز دیگر موکول میکردیم و این «امروز و فردا کردن» سرانجامش سیزدهبهدر و غروب آن بود که فرصتی دیگر باقی نمانده بود و عینیت شعر سعدی بزرگوار میشد: شب پراکنده خُسبد آنکه بدید نَبُود وجه بامدادانش، و مثل شنبهی بعد از جمعه، تلخ میداشت ایام ما را و ما که مشقها را ننوشته بودیم، پراکنده میخوابیدیم.
خوشا به حال دانشآموزان روزگار ما، آنها اصلاً کلمه «کتاب نویسی» به گوششان نخورده است و تنها تکلیف عیدشان«پیک شادی» است که آن هم گویا «نیم بند است» و اختیار با دانشآموز که انجامش بدهد، یا نه، و چه عذابی داشتیم ما که از دو ماه مانده به پایان سال، از معلم ادبیات و فارسیمان با التماس میخواستیم تا «کتاب نویسی» را معلوممان دارد که تا «سرِ کدام درس» باید بنویسیم و او خیال ما را راحت میکرد که: تمام کتاب فارسی را، و این به جز تکالیف ویژه عید بود که شامل دهها بار نوشتن متن کتاب فارسی و حل صدها مسئله از کتاب ریاضی و فیزیک و شیمی و دیگر کتابها بود.
آیا راست گفتهاند: ناز پَروَردِ تنعم نبرد راه به دوست/ عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد؟ شاید، بله و شاید هم، نه، و آن هم بلاکشی برای یادگرفتن دروس، شاید امروز برای من که نه، اما برای هم نسلانم ارمغانی به نام سواد و دانش، همراه آورده و تفاوت میان نسل امروز و دیروز را شاید بتوان از همین طریق فهمید، هرچند که گفته میشود، نسل فعلی باهوشتر، زرنگتر، باسوادتر، دقیقتر، و عمیقتر از نسلهای گذشته است!
همیشه و همواره با کتابهای کمک درسی مخالف بوده، هستم و خواهم بود، هرچند که بخش اعظم صنعت نشر کشور امروز در تیول و اختیار اینگونه کتابهاست و این هیچ نیست، جز آن که وجود اینگونه کتابها، حاصل گسست و شکاف در نظام آموزشی ماست و ناکارآمدی آن را حکایت میکند و حاصل آن نسلی است که آرمانش راهیابی به مراحل پایانی آموزش عالی، با تستهای چهارجوابی است و پاسخهای سطحی موجود در فضای مجازی و اینترنت، نسلی را رقم خواهد زد که کم حوصله، عجول، سطحی، بی اعتنا به فرهنگ و ادب است و دهها آفت دیگر را هم درپی خود دارد.
کتاب «ادبیات مکتبخانهای ایران» که در سه جلد و 2566 صفحه، فراهم آمده، دائره المعارفی است از ادبیات عامیانه، که قطع به یقین، عالی و دانی، فرا دست و فرو دست، نسل دیروز و امروز، به هر شکل و صورتی، حتما یک یا چند داستان آن را شنیدهاند و در ایام نوروز که کمتر حال و هوای خواندن یک رمان بلند، یا یک کتاب تاریخی را داریم، میتوانیم با خواندن هر یک از داستانهای این مجموعه سه جلدی، پیببریم، نسلهای گذشته ما، چگونه میاندیشیدهاند و چه ساده زندگی میکردند.
از موش و گربه عبید زاکانی گرفته، تا قصه سلیم جواهری، از توبه نصوح، تا شیخ صنعان و دختر ترسا، از چهل طوطی، تا حسین کرد شبستری، از روباه و خروس، تا عقاید النسا، از ضامن آهو، تا مناجات پیرمرد خارکش. افسانهها و داستانهای بس ساده و در عین حال دلنشین.
مقدمه مستوفای دکتر حسن ذوالفقاری بسیار جامع الاطراف است و شیوههای مختلف آموزش در ایران را از دیرباز، تا روزگار مکتبخانهها، بازگو کرده است و هر آن کس که میخواهد، بداند، داستانهای این کتاب، چگونه تدریس میشدند و چه تأثیری بر روی دانشآموزان داشتند و اصلا چرا این داستانها و افسانهها، برای آموزش انتخاب میشدند، باید این مقدمه صد صفحهای را حتما بخواند و به یقین بعد از خواندن این مقدمه درخواهیم یافت، دیروز کجا بودیم و چه میکردیم، امروز در چه وضعیتی هستیم و فردا چه خواهد شد؟
به دکتر حسن ذوالفقاری تلفن میکنم تا از مقدمهنویسی و زحمتی که برای جمعآوری و حاشیهنویسی این اثر کشیده، تشکر کنم و نکتهای را تذکر دهم.
پاسخی دریافت نمیدارم و ساعتی بعد لطف میکند و تماس میگیرد و خوش و بش و حرفهایی که همواره با هم داشتهایم. از ادبیات عامیانه، تا کتابهایی که در دست تهیه داریم و یا به چاپ رساندهایم و سوال من که: آقای دکتر، چرا در مقدمه کتابتان، هیچگونه اشارهای به جرم «چپ دستی» دانشآموزان نکردهاید؟ میپرسد: یعنی چه جرم چپ دستی؟ میگویم: در گذشتههای نه چندان دور، حتی آن وقتها که وزارت معارف شکل گرفت و بعدها به «وزارت فرهنگ» تغییر نام داد، دانشآموزان حق نداشتند با دست چپ مشق بنویسند و در صورت چنین ارتکاب جرمی! آنقدر، چوب به پشت دستشان میخورد، تا با دست راست بنویسند و از آنجا که قهراً و به صورت ذاتی و ژنتیک «چپ دست» شده بودند، طبیعی بود که عطای درس خواندن را به لقایش ببخشند و با دست چپ به شغل و حرفه دیگری، رو بیاورند.
این که چرا با دست چپ نوشتن، غیرقابل بخشش بود، به خاطر آن بود که اعتقاد داشتند همه چیز را باید با دست راست انجام داد و دست چپ، گلاب به رویتان، به درد....
علم پزشکی بعدها ثابت نمود، بخش کنترل اندام هر انسانی، در بخش مقابل هر دست و پا قرار دارد و مثلا، افراد «راست دست» به صورت ژنتیک، در نیمکره سمت چپ، اعمال کنترلیشان فرمان میگیرد و به صورت قهری و فشار آوردن نمیتوان، تغییری در آن ایجاد کرد و از آنجا که یکی از قدرت مداران عالم سیاست در اوایل قرن حاضر «چپ دست» بود، مشرفالدوله نفیسی، از طریق پزشکی در فرانسه، این مهم را دریافت که انسانها، به صورت غیر ارادی و کاملا ژنتیک، چپ دست و یا راست دست میشوند و با ترجمه مقاله آن پزشک و ارائه آن به علی اصغر حکمت که وزیر معارف و صنایع مستظرفه بود، توجه آن قدر قدرت را به این موضوع جلب کرد و متحدالمالی از سوی این وزارتخانه به تمامی ادارات و مدارس تابعه ابلاغ شد که: از این پس با دست چپ نوشتن، جرم نیست، و سالها به طول انجامید تا عادت کتک زدن دانشآموز چپ دست، ور بیفتد و طی سه چهار دهه گذشته، به هنگام ثبت نام دانشآموز، این مورد نیز ملاحظه شود که آیا چپ دست است یا خیر؟
دکتر ذوالفقاری ضمن ابراز شگفتی از رخداد چنین عملی در نحوه آموزش ما در گذشتهای نه چندان دور و این که اصلا در هیچ یک از موارد تحقیقاش، کوچکترین اشارهای به چپ دست بودن و تنبیه مشاهده نکرده، قول و قراری گذاشتیم تا بخشنامه و متحد المال آن را در نظام آموزشی ما با تمام سوابقش پیدا کند، تا این بنده نیز تکملهای بر آن بنویسم، و از محبت و دقت او سپاسگزاری کردم.
هنوز هم بهرغم آن که نیم قرن است با سالهای آموزشیام در دوران ابتدایی فاصله گرفتهام، هرگز تلخی و اندوه آن همه مرارت را از یاد نمیبرم و این را نیز میدانم، با تمام بیدانشی و ندانستنهایم، اگر چیزی میدانم، مدیون آن همه مرارت و ترس از معلمها بود و هست.
حال شما بگویید، آیا خوش به حال دانشآموزان امروز و یا نسل ما و قبل از ما که با مرارت درس میخواندند؟ و من میگویم: این کتاب سه جلدی را بخوانید، که بس خواندنی است.
نظر شما