در مقدمه کتاب میخوانیم:«شعر شناختی به طور کلی در باره خوانش ادبیات است. این جمله تا حدی ساده جلوه میکند و پیش افتاده به نظر میرسد. حتی میتواند به مثابه تکرار دقیق تلقی شود. از این رو که شناخت باید با فرایندهای ذهنی از جمله خواندن سر و کار داشته باشد و شعر شناسی باید فن ادبیات را در نظر بگیرد.»
نویسنده مقدمه آنگاه در باره خوانش که از آن با عنوان «علم خوانش» یاد میکند؛ مینویسد: «میتوانیم ادبیات را در هر زمانی که میخواهیم بخوانیم اما وقتی میخواهیم در باره آنچه در حین خواندن انجام میدهیم فکر کنیم وقتی میخواهیم آن را درک و منعکس کنیم آنگاه دیگر یک خواننده صرف نیستیم؛ بلکه درگیر علم خوانش شدهایم.»
در سالهای اخیر روند رو به رشد و گسترش نگارش، ترجمه و چاپ و نشر کتابهای نظری و مبتنی بر نگاههای علمی و تخصصی اتفاق پر برکت و خوشایندی است که خوشبختانه هم با اقبال قشرهای جامعه مواجه بوده و هم با درک این ضرورت که اعتلای بنیادین ادبیات جز به پشتوانه همین نظریهها و در فضای نقد قرار گرفتن آنها ممکن نیست؛ از توجه ویژه متولیان فرهنگی و جوایز و جشنوارههای ذیربط نیز – مثل جایزه ای که در جشنواره جلال به کتاب گشودن رمان تعلق گرفت.- بی بهره نبوده است.
نویسنده در بخشی دیگر از کتاب به فراز مهم دیگری در تبیین نقش ادبیات بالنده در ارتقای حیات اجتماعی میپردازد و مینویسد:«متن با قوای ذهنی، خاطرات، عواطف و باورهای خواننده در تعامل است تا مجموعه ای غنی تر از اعضای خود پدید آورد. متن محقق میشود و خواننده با خواندن یک کتاب خوب دو باره زنده میشود.»
بررسی رویکردهای چندگانه ادبیات و متون ادبی مانند رویکردهای روانشناختی و مردم شناختی و تعامل آنها در متن و نیز الگوهای فرهنگی که حاصل ادغام چند الگوی شناختی است؛ به طرح مساله بنیادیتری میپردازد. اسکات ول مینویسد: «الگوهای فرهنگی در گروههای اجتماعی خاصی مشترک هستند و در نتیجه الگوهای مقوله سازی نه تنها به دلیل ملیت و محیط بلکه به علت درک عام یا اهداف خاص میتواند متغیر باشند. میتوان بارها از الگوی فرهنگی مشترک میان یک جامعه تفسیری سخن گفت. گروهی که درک و خوانش مشترکی از امور دارند. به عنوان مثال الگوی فرهنگی همکارانم که متخصص ادبیات رنسانس هستند؛ باعث تولید خوانش هایی از شکسپیر میشود که به شدت از خوانش های مخاطبان سینما یا حتی دانشجویان تازه کار در این رشته متفاوت است. تخصص و تسلط در استفاده از الگوهای فرهنگی که جامعه تفسیری مورد نظر ارزیابی میکند؛ مؤثر است.»(ص 66)
شعرشناسی شناختی سرشار از مفاهیم نو - و خصوصاً در فضای ادبی ایران - کمتر شناخته شدهای است که میتواند به نقد ادبی در این فضا غنای تازهای بخشد.
واقعیت آن است که نقد ادبی در ایران سابقه درازی ندارد. نخستین رویکردهای ادبی و فرهنگی عصر تجدد به دوران مشروطه باز میگردد و نقد ادبی نیز که سر در آبشخور همین تحولات دارد؛ از نگارش و نشر نخستین مکتوبات آخوند زاده آغاز میشود و جلوتر - با روی کار آمدن رضاشاه - با برخی تالیفات فاطمه سیاح که برای نخستین بار، به رابطه ادبیات و محیط اجتماعی میپردازد، ادامه پیدا میکند و همزمان محمد علی فروغی با انتشار اثر عمیق و ماندگار «سیر حکمت در اروپا» پایه گذار نخستین مبانی اندیشگی در نقد تفکرات رایج در عرصههای مختلف اجتماعی و فرهنگی میشود و بالاخره پرویز ناتل خانلری با انتشار مجله سخن با چاپ و انتشار برخی مباحث نظری ناظر به آثار ادبی آن روز ایران و جهان، مقوله نقد را به چالش ادبی مهم زمان خود تبدیل میکند و.. تا امروز که نقد به مهمترین چالش اعتقادی از منظر دینی هم تبدیل میشود و نمودهای مهم آن در آثار نویسندگان و منتقدانی همچون یوسفعلی میرشکاک و شهریار زرشناس و.. قابل بررسی است.
سابقه نگاه اعتقادی و دینی به ادبیات روز بر میگردد به برخی اشارات شهید مطهری و دکتر شریعتی در برخی سخنرانیها و کتابهایشان. استاد شهید در کتاب «تماشاگه راز» نقد منصفانه و گوهرینی بر دیوان حافظ و دیدگاههای برخی مصححین در باره آن دارد که هنوز میتواند سرمشق و راهنمای منتقدینی باشد که وجه ایدئولوژیک آثار ادبی را بر دیگر وجوه و خصوصاً وجوه خلاقهاش که برخاسته از بسیاری عوامل پیچیده و بعضاً ناشناخته است؛ غالب میبینند.
در کتاب «در آمدی بر شعر شناسی شناختی» میخوانیم:«این ادعا که بلندیهای بادگیر یک داستان عاشقانه است به این مفهوم نیست که این استعاره مفهومی بر دیگر خوانش های ممکن از جمله، بلندیهای بادگیر حکایت حق مالکیت است یا بلندیهای بادگیر تمرینی برای خاطرات فردی است یا بلندیهای بادگیر در باره غلبه باسوادی است یا این که شخصیتهای بلندیهای بادگیر نیروهای اولیه نمایش هستند و یا هر خوانش ممکن دیگری از آن ترجیح دارد.»(ص 223)
انتشار «درآمدی بر شعر شناسی شناختی» پرتو تازه ای بر فضای نقد ادبی ایران میاندازد و فرصت مغتنمی است برای تاملی دیگر در دیدگاههایمان در زمینه نقد.
نظر شما