نیم نگاهی به کتاب «عافیت گاه» به مناسبت 24 دی سالروز تولد غلامحسین ساعدی
زیر آسمان کبود نمایشنامهها و فیلمنامههای گوهر مراد
غلامحسین ساعدی معروف به «گوهر مراد» یکی از وزنههای تأثیر گذار ادبیات نمایشی تاریخ معاصر ایران است. نمایشنامههای او پیش از انقلاب به دفعات روی صحنه جولان دادند و پس از انقلاب نیز در محافل دانشگاهی بیشترین دستمایه برای محک خوردن نوآموزان نمایش محسوب میشدند. فیلم تحسین شده «گاو» را داریوش مهرجویی در سال 48 از روی نمایش عزاداران بیل ساخت. ساعدی در داستان و فیلمنامه نویسی نیز دستی داشت. به مناسبت 24 دی زادروز این استاد فقید ادبیات نمایشی به فیلم نامه «عافیت گاه» وی نیم نگاهی انداختهایم.
شخصیت اصلی فیلمنامه عافیت گاه در مراسم تودیع خود به حضاری که در سالن کنفرانس اداره گرد هم آمدهاند، یادآور میشود: «در زمانه ای که بشر سوار بر گردونه پیشرفت، چهار نعل به سوی پیروزیهای بزرگ میتازد، علوم و رشتههای گوناگون در زمینه بررسی زندگی گروهی و جمعی بشر مطرح میشود. از جمله این علوم علم سوسیولوژی، علم آنتروپولوژی و علم آنتولوژی هستند که هم اکنون در جوامع پیشرفته به منزله کلید شناخت و راهگشای مشکلات انسانی به شمار میروند. بدیهی است این علوم میتوانند جوامع عقب افتاده را به حرکت واداشته، فقر را غنی، بدبخت را خوشبخت و ضعیف را قوی سازند...»
کباب شدن مطرح است
دکتر تهرانی برای تحقیق یک پدیده اجتماعی و ثبت آماری رخدادها به منطقه موند در جنوب کشور حواله میشود. مستشارنیا که در بدو ورود تهرانی پذیرای اوست؛ حرکت دکتر را برای ثبت آمار بیهوده میداند در تشریح وضیعت موجود به وی میگوید: «آقای دکتر، مهم بودن یا نبودن سدیدالسلطنه مطرح نیست. کباب شدنش مطرحه، چون اینجا، هر کسی پا می ذاره کباب میشه، ها ها ها ... دود می شه، می سوزه، ها ها ها. نظیر سدیدالسلطنه آدمهای دیگه ای هستند آقای دکتر که کباب شدن، ها ها ها ... مثل بنده که صدبار بیشتر از اون مرحوم برای این خطه از مملکت زحمت کشیدم. خون دل خوردم، جنگیدم، سدیدالسلطنه مگه چیکار کرد؟ هی نشست و نوشت و نوشت، پرت و پلا، صید مروارید. صد و بیست و پنج اصطلاح کشتی ... به چه درد می خوره؟ خریتش اینجا بود که نمی دونست واسه یه مشت وحشی الاغ نمی شه کاری کرد ...»
دکتر تهرانی که بعد از مشقتهای زیاد خود را به محل مأموریتش رسانده است؛ در نخستین نطق قرای خود پس از مستقر شدن در روستای به ستانه به مردم گوشزد میکند: «خواهران، برادران، خانمها، آقایان مایه خوشحالی عمیق من است که خود را میان شما هموطنان عزیز میبینم... من چند روزی مهمان شما هستم برای تحقق بخشیدن به طرحی اینجا آمدهام که بی شک برای همه شما عزیزان مفید ثمربخش خواهد بود. نمیتوان دیگر به امور جزئی بی توجه ماند. برای آغاز کار خواهشمندم همه عزیزان تعداد نفرات خانواده خودشان را و تعداد بز و گوسفند و گاو و شترشان را یادداشت نموده، هر چه زودتر به من برسانند.»
حالت نیم بند و تعلیقی
دکتر به محیطی گام گذاشته که خرافهها و باورهای نادرست در مناسبات روزمره مردم نقش تعیین کننده ای دارند. او با موجودی به نام «گورزه» مواجه میشود. گورزه یک موجود افلیج و زمین گیر است است که با وجود جوانی، صورت پر چین و چروکی دارد. یک شال سبز همیشه دور و بر او بسته شده است. غفار همراه محلی دکتر میگوید: «این گورزه شفا دهنده اینجاست. هشت ساله که آبادی به ستانه را حفظ کرده، هشت ساله که کدخدا اونو زیر یک نخل پیدا کرده و فهمیده که اونم مثل جدش گورزس ِ. خود کدخدا گورزه نیست، جدش گورزه بوده، تو قبر بدنیا آمده. پیش از این که به دنیا بیاد، مادرش می میره و خاکش می کنن، آخرهای همان شب، جد زاهد از پشت برکه ایوب صدای گریه می شنوه، میگه یا جدا به دادم برس و میره سر قبر زن مرده و با چنگ و دندون زمین را می کنه و بچه رو زنده بیرون میاره ...»
تهرانی در مواجهه با ملاکها و خوانین محلی با حقایق تازه ای رو به رو شده و به اختلاف طبقاتی صفر و صدی میان مردم عادی و آنها واقف میشود. دکتر در نخستین حضورش در قلعه از زبان ارباب آن میشنود: «بزرگترین گرفتاری روسها همین انتخاب کردن بین این و آن بود، یا ایمان صرف، یا بی ایمان صرف. یا مسیح، یا سوسیالیزم، هر دو تاش که با هم نمی شه، این حالت نیم بندی و تعلیق مال ماست، یا ایمان به یک حقیقت والا، یا برانداختن همه نظامهای موجود ... حالا اینجا؛ ما هر دو شو می خوایم. در نتیجه هیچکدومشو نداریم. نه مسلمانیم، نه کافر، نه پیغمبری داریم، نه امامی... نه تصدیق میکنیم، نه تکذیب، یه چیزی همینطوری رو هوا.»
دکتر برای تغییر به محیط گام گذاشته است اما کم کم مرعوب مناسبات شده و خودش نیز هم نوا با آنها میشود. در سکانس پایانی فیلمنامه ساعدی وضعیت دکتر را این گونه تشریح کرده است: «دریا آبی، صاف و آرام است. دور تا دور آب است. ماهیگیران یک تور بزرگ انداختهاند و دارند تور را بالا میکشند. دکتر هم دارد کمک میکند، لحظه ای به فکر فرو میرود... بر میگردد و به دریا خیره میشود. نفسهای بلندی میکشد... چهرهاش پر از عشق و درد است؛ صدای جماعت بلندتر میشود و تور را بالا میکشند. به تدریج یک خروار ماهی ریز و درشت؛ سفید و رنگی، مثل یک مشت جواهر از توی آب بیرون آورده میشود، دکتر به آن نگاه میکند. میخندد و گریه میکند... نمیدانیم از ذوق است یا از غم...»
سایههایی از ذوق و غم
انتشارات اسپرک فیلمنامه «عافیت گاه» دکتر ساعدی را نخستین بار سال 1367 با شمارگان پنج هزار 500 نسخه روانه بازار کرد. طرح روی جلد کتاب کار زنده یاد مرتضی ممیز است. مشتاقان فیلمنامه نویسی 26 سال پیش برای تهیه این کتاب 700 ریال هزینه میکردند. این کتاب اخیرا از سوی «انتشارات نگاه» با طرح جلدی تازه به بازار عرضه شد.
از دکتر ساعدی نزدیک به 40 کتاب منتشر شده است که بیشتر آن شامل نمایشنامههای وی میشود. برخی از مهمترین آثار او عبارتند: بهترین بابای دنیا، چوب دستهای ورزیل، آی باکلاه آی بی کلاه، چشم در برابر چشم، وای بر مغلوب، عاقبت قلمفرسایی و... . ساعدی در ترجمه نیز دستی داشته است که میتوان از کتابهای شناخت خویشتن (با محمد نقی براهنی)، قلب، بیماریهای قلبی و فشار خون (با محمد علی نقشینه) و امریکا، امریکا (با رضا براهنی) یاد کرد.
ساعدی سال 1361 به پاریس مهاجرت کرد. دوم آذر 1364 دچار خونریزی داخلی شد و با وجود تلاش پزشکان معالجش در حالی که پدرش بر بالین او حضور داشت چشم از جهان فرو بست. دکتر غلامحسین ساعدی دور از خانه و در دیار غربت در گورستان «پرلاشز» در جوار صادق هدایت به خاک سپرده شد.
نظر شما