دوشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۳ - ۱۱:۴۹
دنیا از نگاه یک ماهی قرمز

مجموعه داستان«ته خیار» آخرین کتاب منتشرشده از هوشنگ مرادی کرمانی است. مجموعه‌ای که موید توجه به سویه‌های دیگر داستان‌نویسی برای نوجوانان از سوی نویسنده است.

 خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) - رسول آبادیان: مرادی کرمانی در مجموعه تازه‌اش، سعی کرده تنوع و رنگارنگی جهان داستانی‌اش را گسترش دهد. به این معنا که مخاطب با خواندن سی داستان، با هیچگونه فضای یکسانی برخورد نمی‌کند.

طنزتلخ نهفته درتار و پود هر داستان، ساخت شخصیت‌ها و گزینش سوژه‌های بکر و به یادماندنی و انتخاب زاویه دیدهای مناسب، همه یکجا در این کتاب جمع شده‌اند و هرکدام را می‌توان به نوبه خود مورد تجزیه و تحلیل قرار داد اما حکایت داستان کوتاه«دهل و لگن»، حکایت دیگری است.
 
مرادی کرمانی در این داستان، ماجرا را از زاویه دید یک ماهی قرمز کوچک روایت می‌کند، یعنی فرمی از نوشتن که کمتر در آثار این نویسنده شاهد بوده‌ایم. نکته جالب توجه در این داستان، نقبی است که نویسنده ازنگاه ماهی به مناسبات زندگی آدم‌ها می‌زند، آدم‌هایی که حتی در شب عید هم نمی توانند حضور یکدیگر را تحمل کنند و جنگ و مرافعه‌شان به قیمت پایان زندگی چند ماهی بی‌پناه در لگن و تا مرز مرگ رفتن چند ماهی دیگرتمام می شود.

آنچه نویسنده در این داستان موفق به ارائه‌اش شده، تصویری باور پذیر و فانتزی و به دور از شعار از نگاه یک ماهی است. خواننده در این داستان شسته رفته با هیچ قرارداد داستانی برخورد نمی‌کند که به قول معروف ازدایره بیرون زده باشد و همه ساز و کار داستانی به شکلی هارمونیک به تکمیل یکدیگر کمک می‌کنند.

نویسنده در داستان کوتاه«دهل و لگن» درست مانند یک بندباز، کنترل عوامل سازنده داستان را دردست دارد چون دراینگونه از نوشتن، هر لحظه خطر سقوط به ورطه شعارپردازی و تبدیل اثر به کاری سطحی وجود دارد.
 
خواننده از همان آغاز داستان احساس می‌کند که با حال و هوایی دیگرگونه مواجه است. معرفی شخصیت‌های دیگرداستان از زبان ماهی به شکلی نامحسوس، یکی ازتکنیک‌های به کار رفته در این اثر است. تکنیکی که تا آخر داستان ادامه پیدا می‌کند وجهان روایت را شکل می‌دهد:« توی لگن بودم، داشتم از سرلگن نگاه می‌کردم. دختره سیاه‌سوخته بود، صورتش هم پر ازجوش بود. دوتا از جوش‌ها را با ناخنش کنده بود، ازجای یکی‌شان خون آمده بود و خشک شده بود. روی هم رفته دختر بانمکی بود، فکرکنم پانزده سال داشت...»

اتمسفرکلی داستان که یادآورشب عید است، دارای حسی دوگانه ازشادی مصنوعی آدم‌‌ها و دلهره ماهی‌های کوچک و ترس له شدن در زیر پای عابران است. عابرانی که هرکدام ممکن است به خاطر کوچکترین برخورد به جان هم بیفتند و لگن ماهی‌ها را واژگون کنند.
 
یکی از تکنیک‌های رایج در نوشتن داستان، توانایی تقسیم حس شخصیت با حس خواننده است که مرادی کرمانی به بهترین نحو، از آن استفاده کرده. در این داستان، حس ترس راوی و دیگرماهی‌ها چنان با عاطفه خواننده گره می‌خورد که او گاهی واقعا خودش را همچون یک ماهی در یک لگن آب تصور می‌کند:«بازارچه پرازآدم است.همه دارند شیرینی و آجیل و بساط هفت سین می‌خرند. هی دعوا می‌شود، پدرها، برادرها و شوهر‌ها غیرتی و عصبانی می‌شوند، لگد می‌زنند زیر لگن ماهی فروش‌ها. گاهی هم خود دختر‌ها و زن‌ها می‌زنند زیرلگن‌ها...»

عدم حاکمیت تعقل بین آدم‌ها و مشکلاتی که از این رهگذر دامن گیر ماهی‌ها می‌شود به شکلی قابل درک دراین داستان خودنمایی کرده است. نکته اوج داستان«دهل و لگن» زمانی است که جمعی ازماهی‌های کوچک که در انتظارمرگ یا فروخته شدن هستند، خاطراتی اززندگی خود تعریف می‌کنند. خاطراتی که هم ترس است و هم طنز و هم پیش برنده عنصر روایت.
 
این داستان کوتاه، ازآن جمله کارهایی است که مدت‌ها درذهن جاخوش می‌کند. داستانی که بادیدن هرباره ماهی‌های قرمزشب عید به یادش خواهیم افتاد.‌
  
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها