نصرالله حدادی، نویسنده و کتابشناس قرار است از این پس هر هفته در ایبنا یادداشت هایی را درباره کتاب و وضعیت نشر در ایران بنویسد. متن زیر یادداشت تازه وی است که می خوانید:
گویا آدمی، نیاز به انگیزه دارد، و این اصلاً به سن و سال ارتباطی ندارد؛ چرا که دوستانِ خوبم در خانه کتاب و خبرگزاری کتاب، از من که حالا در آستانه شصت سالگی هستم خواستند تا دوباره از کتاب بگویم و بنویسم و من که پنج، شش سال بدون وقفه در مطبوعات و «کتاب هفته» راسته کتابفروشها را نوشته بودم، در «پیرانهسر» عاشقی به سراغم آمد و «ویر نوشتن» بار دیگر این هوس را به سرم انداخت تا بنویسم، اما از چه باید نوشت؟ از کتاب که شمارگانش به حداکثر پانصد و هزار رسیده و خریداری ندارد؟ از گرانی سرسامآور آن ـ که همواره و همیشه قبولش نداشتم و ندارم ـ که خود نوعی گول زدن خود میباشد کتاب گران است، بدون رودربایستی!
از کتابهایی که حتی کمتر از صد نسخه به چاپ میرسند و به زبان بهتر باید گفت: تکثیر میشوند و نه چاپ؟ یا از «پا سست کردن» برخی ناشران و کتابفروشان استخواندار در برابر دانشگاه تهران، برای ادامه کار؟ اینها و عواملی چند دیگر، و ایضاً تنبلی، کار را به امروز و فردا میانداخت و خیال نوشتن را از سرم به در کرده و عشق بیعشق و بیخیال میشوم.
من که عمری است عادت دارم صبح زود برخیزم، حالا در این سن و سال نیاز به «قیلوله» ظهر گاهی دارم و باید چُرتکی بزنم و اگر نزنم، غروب گاهان حال و هوای درستی ندارم و به خیال خود دراز میکشم تا قدری چشمانم بر روی هم برود و کنار دستم روزنامهای را که صبح از دکة روزنامهفروشی خریدهام را تیتروار نگاه میاندازم و چشمانم هر لحظه بیشتر «پیلی پیلی» میروند و پلکهایم سنگینتر میشوند و اهل خانه نیز کاری به کار من ندارند و چشم به صفحة تلویزیون دارند که دارد بازپخش یکی از برنامههای قبلی مرا نشان میدهد و صدای آن را کم کردهاند تا من بخوابم و چون خود میدانم چه طاماتی! به هم بافتهام، حساسیتی ندارم و سنگینی پلکهایم با آخرین لحظات برنامه توأم است و اهل خانه، کانال را عوض میکنند و گوینده خوش صدا ـ که از قضا بارها با ایشان در رادیو برنامه اجرا کردهام ـ از کتابهای کمک درسیای میگوید که شما را یکسره به دانشگاه و عرش اعلا میبرد و میشوید: پروفسور! و دنبال آن یک مؤسسه دیگر و نام آشناتر و به همین ترتیب «قد و نیمقد» ناشران کتابهای کمک درسی چاپ کن که در روزگار ما به آنها ما گفتیم «حل المسائل!» و حالا آنگونه که از وجنات کار پیداست، کار از مسائل گذشته و حل انواع و اقسام غامضات! و ارائه طریق برای عبور از آنهاست و خلاصه راه یافتن حتمی به انواع دانشگاههای ریز و درشت و ایضا دارای نامهای مختلف کشور، از پولکی و راه دور و حضوری و مکاتبهای و قسعلی هذا.
اصلاً به من چه، مگر این کار بیسابقه بوده؟ به قول قدیمیها:
«چه کار داری به نرخ نون، بابا جان! خرتو برون» و من میروم که پلکهایم را برانم و از قیل و قال دنیا قدری بیاسایم، اما نه، ناگهان چشمم به یک تیتر کوچک و به قول روزنامه نگارها «سوتیتر» در صفحه آخر روزنامه صبحگاهی که نخواندهام میافتد: آقای مطالعه، و چون مطلب کم و محدود است، به رغم آزار پلکهایم، آن را میخوانم: «یکی از معدود سریالهای قابل پخش تولید شده در قبل از انقلاب، مجموعه طنز «آقای مطالعه» است. سریالی که توسط زندهیاد... ساخته شد و با نگاهی طنزآمیز به زندگی فردی میپرداخت که عاشق مطالعه است و در هر جای ممکن کتاب ما خواند. آقای مطالعه آنقدر عشق کتاب است که حتی زیر دوش حمام هم دست از مطالعه بر نمیداشت! این سریال که به صورت کمدی صامت ساخته شده بود، در سالهای پس از پیروز انقلاب هم چند باری روی آنتن رفت. از این آقای مطالعهها در سطح شهر هم گاهی مشاهده میکنیم. در کشوری که به شهادت آمارسرانه مطالعه مردم بسیار پایین است، مشاهده افرادی که حتی موقع راه رفتن در خیابان هم کتاب از دستشان نمیافتد، جالب توجه به نظر میرسد. گاهی وقتها این شیوه غریب مطالعه ممکن است کار دست آدم بدهد و حتی به مصدومیت هم بینجامد. مطالعه در داخل اتومبیل یا مترو، که امر رایجتری است، خطر افتادن در جوی آب یا برخورد با دیگران را ندارد. البته مطالعه در اتومبیل در حال حرکت برای چشم زیانآور است. هرچند دامنه مطالعه آنقدر پایین است کمه همه این موارد به نوعی مورد خاص محسوب میشوند. در مورد مطالعه در فضاهای عمومی، خواندن روزنامه و مجله بیشتر عمومیت دارد... (همشهری اول آبان 93، صفحه آخر).
خواب از چشمانم میپرد، چرا که نویسنده مطلب، برای تایید نوشتهاش، عکس پسرکی را در حال حرکت بر روی خط عابر پیاده، بدون آن که حتی یک خودرو در آن حوالی دیده شود، زینتبخش مطلبش ساخته است، و حتماً شاد و شنگول از این کشف جدید، منتظر «حقالتحریر»مربوطه است!
به قول امروزیها، بابا ایوالله، گل گفتی و بعد یادم میافتد که قرار بود در روز 5شنبه، اول آبانماه، کتابخانه موزه و کتابخانه ملی ملک که 1400 متر به فضای قبلی آن اضافه شده ـ و صدا البته با تمام امکانات لازم برای مطالعه، از قبیل محیط آرام و ساکت نور کافی، صندلیهای مناسب، میزهای دارای سطح نرم، و چرمی و بسیاری از امکانات دیگر ـ افتتاح شود و به علت درگذشت مرحوم آیتالله مهدوی کنی به وقت دیگری موکول شد، حسابی خواب از چشمانم میپرد و بدجوری «ویر نوشتن» آن هم دربارة کتاب پس از سالها به سراغم میآید، هرچند که میدانم این کتابخانه ـ که خداوند باقی و واقفش را مشمول رحمت خود کناد ـ به روی دوستداران کتاب گشوده خواهد شد و مراسم افتتاح به بعد موکول میگردد، این سه مطلب وادارم میسازد تا به سراغ کاغذ و قلم بروم: کتابهای کمک درسی، مطلب آقای مطالعه و افتتاح بخش جدید کتابخانه در موزه و کتابخانه حاج حسین آقا ملک.
***
به یاد ندارم چهار دهه پیش که وارد عالم کتاب و نشر شدم، شمارگان ـ که همان تیراژ باشد و باید فارسی را پاس بداریم ـ کتاب کمتر از سه هزار جلد میبود و جمعیت آن روزگار کشور حدود 35 میلیون نفر و تعداد دانشآموزان و دانشجویانش به سه تا چهار میلیون نمیرسیدند، اما بعد از گذشت چهار دهه، با جمعیتی قریب به هشتاد میلیون نفر و بعضاً 18 ـ 17 میلیون دانشآموز و دانشجو و رشد افراد باسواد تا حد بالای 90 درصد در کشور، شمارگان، حداکثر 1000 نسخه؟! و قیمت کتاب که سربه فلک میزند و یادم میآید آن گروه «کاسه از آش داغتر» را که اعتقاد به حذف زودهنگام یارانه کاغذ داشتند و زود دست به کار شدند تا ناشران «ابن الوقت» و گلخانهای را از فضای نشر برانند و فساد و رانت و یارانه و سوبسید را چهار تکبیر زده و فاتحه بخوانند، و بخشی از این کار خردمندانه، شد گران شدن کتاب و نزول شمارگان، هرچند که نباید از فساد رانت و سوبسید غافل بود و شد و عوامل دیگری که باعث رویگردانی مردم از مطالعه کتاب شده، که در مقولهای دیگر خواهم گفت و نوشت و هنوز هم اعتقاد دارم، کتاب و بخصوص مواد اولیه آن، باید ارزانتر از دیگر کالاها در اختیار ناشر قرار گیرد، تا کتاب این چنین سرسامآور گران نشود و شاهد مدعا:
1ـ دفتر دانایی و داد، میرجلالالدین کزازی، معین، 1393، وزیری، شمارگان 1100 نسخه، چاپ دوم، 792 صفحه، چهل هزار تومان، وزیری، یعنی صفحهای 505 ریال.
2ـ پهلوی اول، از کودتا تا سقوط، پارسه، رضا مختاری اصفهانی، چاپ اول، 1392، وزیری، شمارگان 1100 نسخه، 468 صفحه، 24500 ریال، یعنی صفحهای 523 ریال.
3ـ ضدحالات، سعید بیابانکی، چاپ دوم، 1392، رقعی، شمارگان 11000 نسخه، 114 صفحه، 47000 ریال، یعنی صفحهای 412 ریال.
4ـ خاطرات حیدرخان عمو اوغلی، ناصرالدین حسن زاده، نامک، رقعی، شمارگان 1100 نسخه، زمستان 92، قسمت 7000 تومان، 136 صفحه، یعنی صفحهای 514 ریال.
5ـ اولین تپشهای عاشقانه گلیم، فروغ فرخزاد، چاپ هفتم، 1393، رقعی، 1100 صفحه، مروارید، 352 صفحه، 25 هزار تومان، یعنی صفحه 712 ریال.
6ـ کودتا، یرواند آبراهامیان، انتشارات نگاه، شمارگان هزار نسخه، وزیری، 312 صفحه، پانزده هزار تومان، 1393، یعنی صفحهای 480 ریال.
7ـ بحورالالحان، فرصت الدوله شیراز، معین، چاپ اول، 1392، وزیری، شمارگان 1100 نسخه، 372 صفحه، هفده هزار تومان، یعنی 455 ریال.
و 8ـ آمدیم خانه نبودید، نسرین ظهیری، ثالث، 1393، چاپ اول، 1393، رقعی، شمارگان 1100 نسخه، 468 صفحه، 22000 ریال، یعنی صفحه 470 ریال. و از شما چه پنهان که این بنده، قدرت خرید این کتابها را نداشته و مرحمتی دوستان ناشر است و فقط یکی دو جلد آن را با تخفیف ویژه تهیه کردهام، تا حد 50 درصد تخفیف، وگرنه همانند «چگونه شکر این نعمت گزارم، که زور مردم آزاری ندارم» سعدی علیهالرحمه، این بنده نیز زور خرید ندارم، تا چه رسد به خلقالله و در این میان کتاب رحیم رضازاده ملک، به نام شاهنامه، شاهِ نامهها را جا انداختم که احمدی طهوری چاپ کرده، آن هم در شمارگان پانصد نسخه و چرا من به دنبال دلیل میگردم که احمد طهوری به چه دلیل پا سست کرده و میخواهد عطای میراث پدربزرگوار و عاشقیاش به کتاب را یک جا چهار تکبیر بزند و دائم از او میپرسند چرا؟ چرا ندارد، پاسخ روشن است، تیراژ پانصد نسخهای، توان کشیدن بار عشق و مفلسی را ندارد. و ناگهان به یاد آقای مطالعه و یادداشت نویسندهای که نامش را ننوشته میافتم. عجب کشف بزرگی؟! جناب نویسنده یا سن و سالش قد نمیدهد تا فضای حاکم بر کتاب و کتابت را در رژیم پهلوی دوم به یاد آورد و یا آن که دلش برای پایین بودن شمارگان و سرانه مطالعه سوخته است که چنین مطلبی را قلمی فرمودهاند و باید به ایشان عرض کنم: بزرگوار: اگر بشود در زیر دوش آب و خیابان پر از چاله چوله و هیاهو و میان غوغای اتومبیلها کتاب خواند، پس چه نیازی است به محیط امن و آرام و مجهز کتابخانهها و ایضاً کتابخانه مدرن و سرشار از سکوت در حال افتتاح کتابخانه حاج حسین آقا ملک مرحوم؟ آن که این سریال را میساخت، به زبان بیزبانی میخواست بگوید: اهل کتاب «ما خلقالله»اشان عیب و ایراد دارد و بهتر است به دنبال پول رفت، تا کتاب و دانایی و اگر این کار خبط و خطا پس از سالهای پیروزی انقلاب بازپخش شد، مگر مُهر تاییدی میتواند باشد بر این عمل نادرست؟
اگر سن و سالتان اجازه نمیدهد، بدانید که خناسان رویگردان از کتاب این سریال را میساختند، و چه بسیار جوانانی که فقط به اتهام خواندن یک کتاب، سالها پشت میلههای زندان، عمر به سر آوردند و اگر نمیدانید، بدانید که کتابنخوانی ملت ما، و افت شدید شمارگان و سرانه مطالعه عوامل بسیاری دارد که نگارنده با بضاعت اندک خود، و انشاالله با مشورت با اهل کتاب و نشر، در آینده نزدیک به آن خواهم پرداخت. شاید افاقه کرده و یا بکند.
***
خواب کاملا از سرم پریده و فقط قدری احساس درد و سنگینی میکنم که بار دیگر آگهی بر صفحه تلویزیون ظاهر میشود: پخش کتاب فلان، پخش انحصاری کلیه کتابهای کمک درسی تمامی ناشران، در هر کجای ایران که هستید با ما تماس بگیرید و تاکید بر این موضوع که برای مدارس و معلمان، تخفیف ویژه قائل میشوند و اظهارنظر جالب مسؤول آموزش و پرورش که: اگر معلمی و مسؤولی در مدرسهای، از این کتابها توصیه و تجویز! بفرماید، ما به او میگوییم بفرما و چنین و چنان میکنیم و گزارش عصرگاهی سیما از تهیه اجباری فلان کتاب کمک درسی، از همان ناشر بس نامآشنا، و من میمانم هاج و واج که اینجا کجاست و من کیام.
آن آقای مطالعه و تمجید نویسنده جوان و کمسن و سال به ظن قوی، این هم کتابهای کمک درسی و سرسام تبلیغات و در و دیوارنویسی، و آن هم شمارگان کتاب و قیمت هر روز رو به افزایشش و بماند ناشرانی که کتابهای چاپِ سه چهار سال پیش خود را به روز رسانی میکنند، و میمانم چه بگویم و چه بنویسم: تا بعد. عزت زیاد.
نظر شما