شریفه، آشور، مرتضی، همایون، یدالله، فریدون، نوری، آمنه و شاهد، آدمهایی که میآیند، گاه میمانند و گاه میروند و گاه میبرند. قصه از جنگ شروع میشود و آدمهای جنگ و تأثیری که جنگ روی آدمها میگذارد. زندگیشان عوض میشود، عشقورزیشان تغییر میکند.
تفکر سیاسی، پایگاه طبقاتی، آبادان، جنگ، شعلههای پنهان و آشکار یک عشق قدیمی، غنیمت، رشوه وتباهی کلیدواژههای این داستان است که همه چیز حول اینها میچرخد و از میان مرتضی، یدالله و نوری که در سراسر این قصه حضور دارند، نوری تن به جوخه مرگ میسپارد.
شریفه خواهر آشور است؛ خواهری که مدام میخواهد از برادرش مراقبت کند و گاهی نقشش در بیمارستان را در خانه مقابل برادرش ادامه میدهد. فریدون دوست کودکی و نوجوانی آشور که همیشه این خاطره از آشور در ذهنش مانده که اهل نماز و روزه و مذهب بود و همیشه املای فوقالعاده ضعیفی داشته است. محبوبه همسر فریدون و از معدود کسانی است که حال فریدون را در به هم ریختگی کارهای شرکتش که مجری طرح آن است، خوب میکرد. همایون، مرتضی، جاسم، یدالله و نوری نیز در کنار فریدون و آشور، کودکی و نوجوانی خود را - از اول دبستان تا دیپلم- با رفاقتشان ساخته بودند. سینما تابستانی بهمنشیر، ساندویچهای نصفه کالباس و شیطنتهای خاص خودشان.
فریدون پدرش را با 33 قرص آسپرین اصل که بلعیده بود، از دست داد؛ پدری که در وصیتنامهاش نوشت چشمهایش را برای همیشه بر گندهای زندگی بسته است. همایون پدرش آپاراتچی سینماست و پدر آشور سرایدار دبیرستان و پدر فریدون که از نظر آشور یک بورژوا بود؛ بورژوایی که پسرش فریدون در دوران نوجوانی متمایل شده است تا از حقوق پرولتاریا دفاع کند و چپ شده است و آشور میکوشد تا آموزههای اسلامی را در ذهن فریدون جایگزین آموزههای چپ کند. نوری یا «رفیقنوری» با فریدون شریک میشود و یک کتابفروشی که پر از کتابهای کمونیستی است دایر میکند. نوری به تهران میرود و کتاب و نشریه میآورد و فریدون در کتابفروشی آنها را میفروشد.
همایون که همیشه به چشمهای گدازنده شریفه فکر میکند؛ چشمهایی که همه حجم کودکی و نوجوانیاش را پر میکند. او حالا برای دو سه مجله و روزنامه مینویسد؛ از بازآفرینی قصههای واقعی تا گزارشهای خبری و تفسیرهای ورزشی و مصاحبه با آدمهای گوناگون.
قصه با یک آگهی در روزنامه شروع میشود؛ آگهیای که شریفه خواهر آشور به روزنامهای که همایون درآن کار میکند داده است و میخواهد از طریق این آگهی دوستان برادرش را بار دیگر کنارش جمع کند؛ آگهیای که در آن عکس آشور چاپ شده، عکس دوران نوجوانیاش و زیر آن نوشته شده است هر کس از او خبری دارد تماس بگیرد و برای تماس شماره همایون نوشته شده است. برادرش که از ب بسم الله جنگ تا ق قطعنامه در آبادان مانده است و حالا که زمان بازسازی شهر است با تعصب مانده و از مدرسهاش یک سنگر ساخته و بست نشسته در این سنگر و حاضر نیست در برابر آنهایی که میخواهند مدرسه را خراب کنند عقبنشینی کند.
پدر جاسم در کار طبابت تجربی با گیاهان دارویی است. وقتی جنگ شروع میشود به تبریز خانه اجدادیشان میروند و همانجا ماندگار میشوند و حالا جاسم تخصص قلب و عروق دارد.
قصه آدمهای این داستان شاید قصه همه آدمهای این سرزمین باشد؛ آدمهایی که در گذشته خود گم شدهاند و آیندهای برای خود نمیبینند. این کتاب میتواند برای هر آدمی بازگوی دردهای خودش باشد چرا که پر از آدمهای گوناگون است که دغدغههایی دارند به اندازه دغدغه تمام آدمها.
«حیاط خلوت»، خلوتی در زندگی آدمهاست؛ حکایت لحظههایی که با ارزشهای خود بیگانه میشوند و در اوج بیگانگی درد خود را بازمیشناساند.
چاپ چهارم کتاب «حیاط خلوت» از سوی نشر ققنوس در 660 نسخه و به قیمت 14 هزار تومان به بازار کتاب عرضه شده است.
نظر شما