نرم و آهسته به سراغ سهراب سپهری (9)
سهراب در ساخت شعر به سوررئالیستها شبیهتر است/گفت و گو با «عنایت سمیعی» درباره شاعری سهراب سپهری
عنایت سمیعی معتقد است شکل و ساخت شعر سهراب پیش از آن که تحت تاثیر جهان بودیسم و عرفان هندی باشد متاثر از سوررئالیسم است، چون یکی از شگردهای سورئالیستها این است که عناصر را جابجا میکنند و اتفاقی که شما انتظارش را ندارید میافتد.
آقای سمیعی وقتی نگاه میکنیم میبینیم که توجه سهراب به مسئله زبان در مقایسه با شاملو یا اخوان خیلی کمتر است و خلاقیتهای زبانی چندانی به خرج نمیدهد، اگرچه حوزه معنایی زبانش پر از اتفاقات تازه و عجیب است. برخورد سهراب با مسئله زبان را چگونه توضیح میدهید؟
ببینید، باید زبان هر شاعری را در چهارچوب شعر خودش بررسی کرد و توضیح داد. نمیشود «خلاقیت زبانی» را از ابتدا تعریف کرد و بعد با اتفاقات شعر یک شاعر مقایسه کرد. خلاقیت زبانی از یک شعر تا شعر دیگر متفاوت است. اتفاقا من فکر میکنم که سهراب سپهری به تجربه تازه ای در زبان دست یافته است و آن هم در کاربرد کلمات به شکل نامتعارف آنهاست. البته به وسیله یک سری استعارات اضافی که جدید بوده و سابق بر آن تجربه نشده است، اما این استعاره ها دست یاب هستند و عمق چندانی ندارند. تصویرسازی های سهراب متاثر از مکتب هندی است، مخصوصا اشعار بیدل. گویا حتی دیوان بیدل از کتابهای بالینی او بوده است. اما به طور کلی میشود گفت که سهراب به تجربه تازهای نسبت به زبان رسیده و زبانی منحصر به خود در شعر آفریده است. بنابراین از این جهت میتوانیم برای او یک جایگاه ویژه در تولید زبان قائل باشیم. زبان او با زبان هیچ یک از شاعران هم عصر خودش شباهت ندارد و مختصات خاص شعر او را پیدا کرده است.
اما وجه حسی و شهودی سهراب خیلی برجسته تر است، یعنی همیشه ماده و فرایند کشف اوست که توجه بیشتری جلب میکند تا مسائل فنی در شعرش. آیا اصلا میشود سهراب را یک شاعر تکنیکی دانست؟
فکر میکنم او شاعر تکنیکی هم هست. به این خاطر که شعر او محتوای عرفانی دارد اما از نظر تکنیک تحت تاثیر مکتب سوررئالیسم است. شاید نقص دیگری بر او وارد باشد، سهراب به طرز خاصی از هماهنگی بین انسان و طبیعت توجه نشان میدهد که بعد از دوران مدرنیته دیگر از دست رفته است. او شاعری است که تجربه اجتماعی برایش اهمیت ندارد و از دیگر سو به مسئله «هبوط انسان» که جابجا در شعر شاعران بزرگ مثل نیما و شاملو و فروغ تکرار شده است، واکنشی نشان نمیدهد. هبوطی که در شعر شاعران زبان های دیگر هم خیلی نمود پیدا کرده است، در الیوت، حتی در ریلکه که شاعری است نسبتا عرفانی است. اما این تجربه در شعر سهراب سپهری کاملا غائب است، شعر سپهری برای اعتلای طبیعت تلاش میکند و این اعتلا هم انگار باید در غیاب انسان اتفاق بیفتد، یا شاید در گذشته اتفاق افتاده و از دست رفته و سهراب حالا میخواهد دوباره آن را زنده کند. از این بابت او نوعی نوستالوژی و واپسنگری را در برابر طبیعت تجربه میکند. در واقع یادآوری طبیعت برای سهراب مترادف با حذف فردیت اوست، یعنی فرد باید در طبیعت مستحیل بشود و در این غرق شدن خودش را از یاد ببرد. این خودفراموشی از آموزه های مهم بوداست که سهراب هم بیتاثیر از عرفان او نبود.
وقتی به برخورد او با پدیده ها نگاه میکنیم میبینم معمولا سعی میکند یک امر عینی را با یک امر ذهنی گره بزند و به خلق نوعی مفهوم تلفیقی یا آشنایی زدایی تصویری برسد. مثل «سایه دانایی» «روشنی باغچه» «فواره خواهش» یا تعابیری از این دست که رفتار او با کلمه را به شاعرانی مثل ویلیام بلیک یا والت ویتمن نزدیک میکند، با همان نگرشهای عرفانی و توجه به ماورا طبیعه. این مسئله در تبیین جهان شعر سهراب چه نقشی دارد ؟
خب یکی از وظیفههای شعر عینیت بخشیدن به ذهنیت است. اما این که این عمل چگونه انجام میگیرد باید به خود شاعر و شعر رجوع کرد، چون ما در این مسئله با یک سری قواعد جهان شمول سر و کار نداریم. سهراب هم مثل هر شاعر دیگری از جایگاه فردی خودش ذهنیت هایش را بروز میدهد و عینیت میبخشد، اما میخواهد با یک سیرو سلوک عرفانی این کار را محقق کند که به نظر من فی نفسه یک عمل تاریخ منقضی است، چرا که بعد از مدرنیته همانقدر انسان هبوط کرده است که طبیعت. چون نمیشود برای طبیعت آگاهی ویژهای قائل شد، این ما هستیم که به عنوان انسان در یک تخیل شاعرانه آگاهی خود را به طبیعت انتقال میدهیم. اینکه بخواهیم طبیعت را متعالی و مقدس بشماریم و فکر کنیم که میشود به آن دست پیدا کرد همیشه معضلی بوده که در شعر شاعران مابعدطبیعی خودش را نشان داده است. البته زمانی این رابطه بین انسان و طبیعت وجود داشته، مثلا در شعر مولانا این رابطه کاملا مشخص است، ولی امروز دیگر این رابطه مصنوعی به نظر میرسد. شاعری مثل سهراب یا حتی ریلکه میخواهد از این رابطه پناهگاه و دستآویزی برای خود بسازد که البته خودش هم زیاد به این پناه و ریسمان مطمئن نیست.
ذهنیتگرایی و ارجاع دادن به بیرون از متن چه مستقیم و چه به صورت انتزاع یکی از محورهای شعر اوست. آیا این مسئله راه را برای نقد و بررسیهای فرمالیستی و ساختارگرایانه نمیبندد؟ اصلا میشود شعر سهراب را به اتکای خودش قرائت کرد؟
بی تردید میشود. مثلا فرض کنید شعر «خانه دوست کجاست؟». میدانیم که او میخواهد سیر و سلوک هفت منزل را پیش بکشد و به تبع عرفان کلاسیک ایرانی خانه دوست را بنا کند. بنابراین سهراب از این حیث در کارش ناموفق نیست. اما وقتی پای رهگذر و سوالش به میان میآید و پاسخ کسی دیگر که او را به کودکی ارجاع میدهد که از شاخه نور بالا رفته است و باید از او نشانی خانه دوست را گرفت، اینها دیگر توسل به ماورا طبیعهای است که انسان این روزگار را مجاب نمیکند. اما به خودی خود ارجاع دادن او به خارج از متن طبیعی است، اصلا ما هیچ شعر غیر ارجاعی نداریم، این با خود بسندگی متن خیلی فرق میکند، چون زبان کارش اشاره و ارجاع است. در شعر فروغ و شاملو و نیما هم همین طور است یا شاعر بسیار انتزاعیتری مثل رویایی. آنجا هم بالاخره شعر دارد شما را به چیزی ارجاع میدهد، چون شعر از تخیلی میآید که پشتوانه اندیشگی دارد و این اندیشه از زیسته ها و مطالعات شخص برآمده است. اگرچه شاید دریافت این اندیشه تناظر یک به یک با شعر نداشته باشد، آن هم به خاطر اینکه تخیل این ماده را پالوده میکند و به زبان شعر استحاله میدهد. اما درباره نقد ساختارگرا و فرمالیستی که گفتید، باید گفت شعر سهراب توانایی چنین بررسیهایی را دارد. چون ساخت محکمی به خود گرفته و بین اجزای شعر پیوند ارگانیک وجود دارد. حتی گاهی اوقات شعر او جنبههای استدلالی پیدا میکند، برخلاف اغلب کسانی که سر و کار با عرفان دارند. میخواهم بگویم این تصاویر نیستند که همدیگر را پوشش میدهند، بلکه رگههایی از استدلالهای نهفته و پنهان در شعر آن را به جلو میبرند و ارتباط ارگانیک عناصر شعر را شکل میدهند. مثلا در شعر «صدای پای آب» با اینکه وارد فضاهای گوناگونی میشود اما در هر فضایی میتوان خط روایی شعر را پیدا کرد، بنابراین بین عناصر شعر یک انسجام ساختاری وجود دارد. اگرچه در شعر «صدای پای آب» رابطهای که در نهایت باید در ذهن خواننده شکل بگیرد تحقق پیدا نمیکند. فروغ این رابطه را در شعر بلند «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» به سبب ترجیع بندهایش به وجود میآورد و کلیت شعرش را حفظ میکند. بد نیست همین جا اشاره کنم که فروغ هم در شعرش به عرفان توجه میکند، از جمله در همان شعر بلند «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد». منتها برخورد فروغ با طبیعت از جنس دیگری است، در واقع او در غیاب انسان به طبیعت پناه نمیبرد بلکه به همراه او به فصل سرد پناه میبرد.
سوال آخرم درباره تاثیری است که سهراب از ذنبودیسم و فرهنگ خاور دور گرفته است. آیا این مسئله فقط در ماده و درونهی شعر او وجود دارد یا در شکل و ساخت آن نیز نمود پیدا میکند؟
در هر دو وجه نمود دارد، اما به زعم من شکل و ساخت شعر سهراب پیش از آن که تحت تاثیر جهان بودیسم و عرفان هندی باشد متاثر از سوررئالیسم است. چون یکی از شگردهای سورئالیستها این است که عناصر را جابجا میکنند و اتفاقی که شما انتظارش را ندارید میافتد. این غافلگیری و غریب نمایی در زبان سهراب هم وجود دارد. البته آشناییزدایی و هنجار گریزی را میشود در زبان هر شاعر بزرگی دید، اما شکل فراروی سهراب در ساخت شعر به سوررئالیستها شبیهتر است تا شاعران خاور دور.
عنایت سمیعی (متولد 1321) منتقد، شاعر و نویسنده است. او از معدود کسانی بود که در دهه شصت دست به نوشتن مقالههای تاویلپذیر زد و آنها را در ویژه نامه «کادح» منتشر کرد. او توانست برای اولین بار مولفههای شعر دهه شصت را فرموله کند، تا پیش از او این مهم به این شکل و با این انسجام ذهنی اتفاق نیفتاده بود. سمیعی درباره شعر دهه هفتاد نیز نقدهای مهمی از خود به جا گذاشته است. وی در مقایسه با حجم کاری و آثارش تمایل چندانی به چاپشان نشان نداده است. «بازخوانی دو منظومه» از معدود منتشر شدههای اوست درباره دو شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» و «مسافر»، به ترتیب از فروغ فرخزاد و سهراب سپهری.
نظر شما