نرم و آهسته به سراغ سهراب سپهری ( 2 )
آموختن دیگر دیدن به مردمی که به یکنوع نگاه عادت دارند/ یادداشتی از مسعود احمدی به مناسبت سالروز تولد سهراب سپهری
سهراب سپهری از معدود شاعرانی بود که خود را از گرفتاری در بند ایدئولوژیهای رنگارنگ دهههای 30 و 40 مصون داشت و به فردیّتی منحصربهفرد دست یافت. مسعود احمدی شاعر و منتقد معاصر در یادداشت اختصاصی کوتاهی که به مناسبت تولد سهراب سپهری برای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) نوشته، به این موضوع اشاره کرده است.
خبرگزاری کتاب ایران ( ایبنا ) – مسعود احمدی : پیش از پرداختن به سهراب سپهری و شعر او، به گمان من، باید به شرایط اجتماعی و سیاسیِ روزگارِ وی اشاره کرد. دهههای سی و چهلِ شمسی سرزمین ما، همزمان است با برهههای از تاریخِ ملل متمدّن و پیشرفته که میشل وینوک آن را عصر روشنفکران نامیده است. در این دوران، که بهزعم من از مبارزات امیلزولا برای اعاده حیثیّت دریفوس آغاز میشود و با شکست انقلاب دانشجوییِ 1968 در اروپا و آمریکا پایان مییابد، جامعه روشنفکریِ ما نیز، متأثر از آن دوران و برجستگانش، و همچنین تحت تأثیر بافتِ فرهنگ بومی، پرورده شد و بربالید. امّا متأسفانه به علّتِ مؤلفههای فرهنگِ بومی، اکثریّتی از این دسته، گرفتارِ ایدئولوژیهای رنگارنگ شدند، بالأخص دستگاه ایدئولوژیک مارکسیزم یا انکارگراییِ مفرط و خصمانه. در این دوران بود که معدودی از شاعران، از این بلایای نامبرده، خود را مصون داشتند؛ از جمله، احمدرضا احمدی، سهراب سپهری و تا حدّ زیادی فروغ فرخزاد.
طبیعی است که جامعه روشنفکریِ آنزمان، چنین شاعرانی را علاوه بر اینکه نفی و طرد میکرد، متّهم و متّصف به گرایشها و صفاتی مینمود که بایسته و شایسته نبودند. به یاد دارم که این گفته استاد رضا براهنی در مورد سپهری که «سهراب، یک بچّه بوداییِ اشرافی است»، ورد زبان اغلبِ روشنفکرانِ آن زمان بود. یا جملات بسیار تلخ و تندی که شاملو در مورد فروغ فرخزاد به کار برده است و نمونههای آن در مجموعه مصاحبههایِ آن روزِ شاملو، بسیار است.
بنابراین، شعر حماسی و سیاسیِ امثالِ شاملو، عرصه را بر دیگرگونه شعرها، بسیار تنگ نمود، تا جاییکه اغلبِ روشنفکران به سراغ آثار شاعرانی که از آنها نام بردم، نمیرفتند. امّا بهتدریج، شعرِ روان و سیّالِ امثال احمدی، فروغ و سهراب، که فاقد قطعیّتها و آمریّتهای شاعرانِ آرمانگرا و پرخاشگر بود، و لاجرم در زبانی نرم و مردمیتر متجلّی میشد، نخست در میان اهل کتاب جا بازنمود، و پس از آن بهتدریج در میان طیفهای وسیعتری از مردم.
سهراب سپهری، بهعلّتِ برخورداری از فردیّتی متشخّص، راه خویش را پیش گرفت و اگرچه در آغاز، متأثر از ذهن و زبان پدر شعر نو «نیما» بود، امّا با شتاب به سمت و سویی رفت که از هستیشناسیِ ویژۀ وی، نشأت میگرفت. سهراب، نه از بابتِ گزارههایی خبری چون «چشمها را باید شست/ جور دیگر باید دید»، بلکه از آن بابت مهم است که هستیهای تازهای را در پیشِ چشمِ مخاطبانش قرار میدهد، و بر وسعتِ جهانِ محدودِ آبا و اجدادی میافزاید؛ مثلاً آنجا که میگوید: «به سراغ من اگر میآیید/ پشت هیچستانم» و یا «به سراغ من اگر میآیید/ نرم و آهسته بیایید/ مبادا که ترک بردارد/ چینیِ نازکِ تنهاییِ من»، و همچنین گزارههایی چون «و قطاری دیدم/ که سیاست میبُرد/ و چه خالی میرفت». در واقع بهگفته سرکار خانم آذر نفیسی، اگر از منظر سیاسی هم به شعر سهراب نگاه کنیم، شعرِ او سیاسیترینِ اشعارِ عصر خویش است؛ چراکه به مردمی که به یکنوع دیدن عادت دارند، دیگر دیدن را آموخت.
از اینها گذشته، شعر امثال سهراب، برخلاف شعر ایدئولوژیکِ حماسی و طبیعتاً سیاسی، این مجال را به مخاطب میدهد که به درون شعر نفوذ کند، لایههای نهانیِ آن را کشف نماید و اگر خوانندهای فرهیخته باشد، بتواند شعر را بازآفرینی کند؛ کاری که به هیچوجه با شعر شاملو نمیتوان کرد.
نظر شما