هوشمند در بخشی از کتاب خود که با نثری صمیمی و روان نوشته شده، به خاطره دیدار با چند سینماگر از جمله «رضا کیانیان» و «ابوالحسن داوودی» پرداخته و مینویسد: «دوره لیسانسم حدود پنج سال و نیم، یعنی تقریباً به اندازه دوره دکتری طول کشید. کمکم باید خودمو برای رفتن به سربازی آماده میکردم. درست یک ماه قبل از اینکه برم سربازی، یک شب توی سینما آزادی جشنی برقرار بود که من هم شانسکی دعوت شده بودم. سینماییها چند تا چند تا با هم کلونی تشکیل داده بودن و امثال منو اصلاً و ابداً به حساب نمیآوردن!
کاملاً منطقی بود که من در بین اونها هیچ جایگاهی نداشته باشم، نه به عنوان یک فیلمساز بلکه حتی به عنوان یک آدمیزاد! به شدت احساسی آمیخته از غربت، حقارت، خفگی و بیکس و کاری داشت نابودم میکرد که ناگهان در لابلای جمعیت حاضر در سالن، چشمم افتاد به «ابوالحسن داودی»! اولین بار بود که از نزدیک میدیدمش! هیچ شناختی ازش نداشتم. فقط میدونستم نیشابوریه... اون موقع فقط سه تا فیلم ساخته بود: سفر عشق، سفر جادوئی و جیببرها به بهشت نمیروند. مطمئن بودم که برای همشهریهاش یه حساب جدا باز کرده و ناامیدشون نمیکنه!
با اعتماد به نفس رفتم جلو و خودم رو معرفی کردم: سلام آقای داودی! من هوشمند هستم، همشهریتون! لطفاً چنانچه قصد ساختن فیلم جدیدی دارید، من رو به عنوان دستیارتون انتخاب کنید! مثل ماهیگیری که ماهی خاویار صید کرده باشه، چشماش از خوشحالی برقی زد و گفت: اتفاقاً تازه یک فیلمی رو شروع کردم به اسم «ایلیا، نقاش جوان» که میتونی از همین فردا بیای سر صحنهاش!
... بعدش هم دستیار اولش، «حسین سهیلی زاده» رو صدا زد و بهش گفت: حسین جان! آقای هوشمند از فیلمسازهای بسیار خوب هستن! از فردا میان بهمون کمک میکنن. تلفن و آدرس لوکیشن رو بهشون بده تا در خدمتشون باشیم!
جالب است بدانید «حسین سهیلی زاده» همان کارگردانی است که زمستان سال گذشته سریال «آوای باران» را ساخت و در سالهای قبل سریالهای ملودرامی مانند «فاصلهها» را نیز مقابل دوربین برده است.
رضا کیانیان خودش را معرفی کرد!
هوشمند در ادامه روایت خود مینویسد: «فردا صبح علیالطلوع جلوی لوکشین بودم. لوکیشن، یک آتلیه بود به اسم آتلیه اکبر. اونجا پوستر فیلمها رو برای نصب بر سر در سینماها روی پارچههای خیلی بزرگ نقاشی میکردن. وقتی در زدم، یک نفر در رو باز کرد که قیافهاش خیل برام آشنا نبود... یک شلوار جین کار پاش بود و یه چکش هم توی دستش! خودش رو اینجوری معرفی کرد: «رضا کیانیان» هستم.
اونموقع اسمش فقط «رضا کیانیان» بود، بدون هیچ پسوند و پیشوندی!
من هم اینجوری خودمو معرفی کردم: «حمیدرضا هوشمند» هستم.
اون موقع اسم من هم هیچ پس و پیشی نداشت و فقط همین بود!
در طول سالیان دراز، اسم من همونطور بدون پس و پیش باقی موند ولی اسم او پس و پیشهای زیادی گرفت...
سامان مقدم و آرش معیریان، دستیاران داوودی
هوشمند در ادامه با نام بردن از «سامان مقدم» و «آرش معیریان» به عنوان دیگر دستیاران داوودی، به رابطه خود با آنها اشاره میکند و مینویسد: داودی به وجود من چندان نیاز مبرمی نداشت و فقط ملاحظه حال و روزم و احیاناً همشهری بودنم رو کرده بوده! بنابراین بدون حضور من هم کارها پیش میرفته و وجود من فقط بر آمار غذا و ... میافزود که این می تونست دلیل منطقی و درستی برای عصبانی بودن تهیهکننده باشه!
«منوچهر شاهسواری»، تهیه کننده فیلم، گرچه اصلاً به روی خودش نمیآورد ولی اگر خرخره منو میجوید، حق داشت چون حتی زمانی که درخواست من مورد قبول داودی قرار گرفت، هیچ مشورتی با او نشده بود.
نبود نان سنگک، داد داوودی را درآورد
در ادامه در توصیف یکی از صحنههای فیلم برداری میخوانیم: یکی از چیزهایی که جزو آکسسوار صحنه بود و باید حتماً در اون سکانس وجود میداشت، نون سنگک بود که میبایست در کنار هندوانه، داخل سفره شام چیده میشد! مدیر تدارکات یادش رفته بود نون سنگک بخره! با همون قلدری مخصوص خودش گفت: الان یک و نیم نصفه شبه و اصلاً و ابداً امکان تهیه نون سنگک وجود نداره! و برای تاکید به داودی گفت: دیگه اصلاً حرفش رو هم نزن! در این هنگام بود که داودی با یک فریاد کارگردانی به موقع، این امکان را به وجود آورد که نون سنگک تهیه بشه! او با صدایی نزدیک به فرکانس رعد و برق گفت: حتی آگه از زیر زمین هم شده باید امشب نون سنگک تهیه کنی!
مدیر تدارکات هم با عصبانیت گفت: باشه! نصفه شبی میرم برات نون تهیه میکنم. ... او بلافاصله با همون عصبانیت رفت و یکی دو ساعت بعد بدون اینکه فیگورش به هم بریزه، با نون سنگک برگشت! وقتی میگفت این وقت شب امکان نداره که نون بخره، عصبانی بود...وقتی داشت میرفت که نون بخره، هم عصبانی بود...وقتی با نون برگشت، هنوز عصبانی بود...وقتی نون رو به کیانیان میداد، باز همچنان عصبانی بود. تا اون موقع ندیده بودم که یک آدم قلدر، اینقدر عصبانی باشه و همه کارهایی رو که برخلاف میلش هست به نحو احسن انجام بده ولی با همچنان عصبانی باشه!
این کتاب در 90 صفحه با طراحی جلد «احمد غلامی»، در شمارگان 1000 نسخه و به قیمت 4500 تومان از سوی انتشارات شبکه هنر در سال 1390 به بازار عرضه شده است. هوشمند هم اکنون در زمینه ساخت فیلمهای کوتاه فعال است.
نظر شما