گزارش ایبنا از نشست درسگفتارهاي حافظ در شهر كتاب
نيري: حافظ تاريخساز است/ عارف واقعي جنبهاي فرا تاريخي دارد/ مردان بزرگ تنهایند
محمديوسف نيري عصر امروز در نشست «درسگفتارهاي حافظ» گفت: انسان عارف در عين حال كه مجرد از زمان و مكان است، نسبتي با تاريخ دارد كه حافظ توانسته به درستي نقطه اتصال در عين بيزماني را با تاريخ و زمانه خودش ايجاد كند، كاري كه ديگر عارفان نيز انجام دادهاند، اما نه به ظرافت و سنجيدگي او.
وي گفت: به طور مثال هنگامي كه مولانا به ماوراء حركت ميكند، در فضايي مجرد ميزيد و كسي فكر نميكند كه او انساني است كه مانند ديگران ميخورد و ميخوابد. عارف واقعي وقتي در عالم باطن سير ميكند، كلامش تجرد مييابد. هر یک از عارفان زباني دارند كه اين زبان ظهور هستي است. در قرآن كريم آمده است:«لقد خلقناالانسان في احسن التقويم...» كه به همين موضوع اشاره دارد.
عارف حقيقي، معراج زبان را ميشناسد
اين پژوهشگر اضافه كرد: خوشبخت حقيقي كسي است كه احكام زبان و لذايذ و معراج زبان را ميشناسد. روايت است که از بزرگي نقل ميكنند و به او ميگويند چرا ساكت نشستهاي؟ و او پاسخ ميدهد: «زبانم گرگ است، ميترسم بدرد!». مولانا، حافظ و سعدي اصطلاحباز نيستند اما سرشار از واژهاند. زبان پديدهاي وجداني و دروني است، درون انسان قدرتمند نيرويي به نام قلب(دل) وجود دارد كه اين پاره گوشت در سينه نمادي از آن است.
اين نويسنده توضيح داد: دل منظومه عظيم وجودي است و نوعي زبان است كه همه انسانها بالقوه داراي اين «دل» و زباناند، به اين معني كه «بعثت انفسي» در ساحت زبان ظهور ميكند. ممكن است شعرهايي را بخوانيد كه وزن و قافيهاش مانند شعر حافظ باشد اما آن تأثير فراگير را روي شما نگذارد و اين به دليل وجود همين «بعثت انفسي» در اين شاعر و هر عارف حقيقي ديگر است.
صاحب كتاب «پيمانه غم» ادامه داد: با يكي از مستشرقين در اينباره صحبت ميكردم و به او گفتم كه ما در ادبياتمان «غم شيرين» داريم. او تعجب كرد و گفت: «در هيچ جاي ادبيات ما غم شيرين وجود ندارد!». در عرفان حافظ آنچه انگيزه عرفان را نشان ميدهد، «نقد قدسي» است، به اين معني كه خود را در ترازوي حقيقت ميسنجد. به اين كار «نقد قدسي» ميگويند. كاري كه سنايي هم انجام ميدهد اما حافظ در اين عرصه كاري سراسر متفاوت انجام ميدهد.
وي يادآور شد: عرفان فراتر از تاريخ است اما حافظ آن را با ظرافت وارد عرفان ميكند. حافظ يك عارف «ولي» است. «ولي» در زبان دو معني دارد؛ يكي به معناي «سرود» و ديگري به معناي «چاكر». اين تضادي در ادبيات عرفاني ماست. حافظ در شعري زيبا مينويسد: «درويشم و گدا و برابر نميكنم/پشمين كلاه خويش به صد تاج خسروي».
وي گفت: «تجلي» ظهوري است كه تكرار در آن وجود ندارد. سعدي به شيوهاي انسان را به ديدن زيبايي عادت ميدهد و اين يك هنر زباني است. اين هنر در زبان هر عارف واقعي، مانند حافظ متجلي ميشود. حافظ در عين حال تنهاست و البته هر عارف حقيقي و مردان بزرگ تنهايند.
نظر شما