خراسان؛ همه غریبان راستین جهان اینجا خانه دارند. او همه را به این خانه آورده و بر خوان همیشه گشودهاش نشانده تا نیستان وسیع و بیکرانه را بسازد و تعریف و تفسیر کند و هر تنهایی را امکان رویش دهد و شجاعت مردان و سینه و قلبشان را به دشنه پولادین بسپرد.
ای نماد مطلق غربت! از غربت جغرافیایی نمیگویم. چون باورش ندارم. خراسان وطن توست. در باغی نشستهای که کمترین میوهاش انار و انگورهایی چنان فریبنده و زیبا بوده است که قدرت با چیدن و زهرآگین کردنشان، خیال میکنند چنان وسوسه میشوی که از خوردن دانهای انگور و انار لحظهای تردید نمیکنی اما غافل از اینکه با دیدن سرخی خون خاموش انار به فریادهای خشم و خروش و فریادهای «کربلا» میرسی و با سبز انگورهای نامتعارف و مثلا درشت و رسیده به جگر پارهپاره و در طشت ریخته جدت حسن فکر میکنی.
اگر غریب غریبانت میخوانم و میخوانند، نه به این خاطر است که زندانی عربستان نشدهای. زمین، زمین است و وطن آنجاست که همدلان و همفکران آنجایند و بهسوی یک قبله رو میکنند و جز خدا، رب و ارباب و بزرگی نمیشناسند. تو غریبی چرا که شعور و آگاهی و مهر و عطوفت و پاکی و عظمت و عصمت و دانش مطلقی... تو و اجداد و فرزندانت قلب زمین و زمانید و من و ما از زمانی که قلب خود را گم کرده است میترسیم.
این دستهای بیهوده و این چهرههای بیگانه و اینگلهای پلاسیده و درختان فروافتاده و باغ و باغچههایی که دیگر نیست از وحشت سرشارمان میکند و از وحشتی هولناکتر از مرگی دوزخی جان و جهانمان را میکند، میترسیم و اگر هنوز نفس میکشیم در آرزوی آمدن کسی است که مثل هیچکس نیست و آمدنش را هیچکس نمیتواند بگیرد و دستبند بزند و به زندان بیندازد.
«و میتواند کاری کند که نور «الله» که سبز بود: مثل صبح سحر سبز بود دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود...» ای بزرگ ای مفهوم ناب غربت ای گواه و شاهد تمامی دردهایمان آیا هنوز وقت آن نرسیده که تو کاری بکنی که «او» وقت آمدنش را جلو بیندازد؟! ای پناه غربت غریبان! ای تنهای تنهایان! همیشه و همه جا از تو می خواهم. امروز، روز توست.
نظر شما