محمد ولیزاده؛ نویسنده کتاب «تاج سر کرانه»:
قصدم بتسازی از رئیسعلی نبوده/ برای نگارش فردا دیر است و روایات مغشوشتر
محمد ولیزاده میگوید: در نگارش کتاب «تاج سر کرانه» قصدم نه تنها بتسازي نبوده بلكه دوست داشتم و دارم كه رئيسعليِ واقعي را بنويسم و مخاطب علاقهمند، با شخصيت دلير و بيباك اما ناآرام او آشنا شود. به نظرم تا فرصت هست و زمان بيشتري از روزگار آنها نگذشته، بايد كاري كرد، فردا ديگر دير است و روايات مغشوشتر.
انگیزه شما از نوشتن داستانی درباره رئیسعلی دلواری چه بود؟
حقيقت ماجرا به سالهاي كودكيام برميگردد، در دهه 60 كه سريال «دليران تنگستان» اثر ماندگار همايون شهنواز از تلويزيون پخش ميشد. كشش و جاذبه اين سريال براي منِ بوشهري باعث ميشد كه تا هفته بعد و قسمتي ديگر از سريال، منتظر ننشينم و خيالم را پر و بال بدهم به سمت كوچههاي تنگستان و ساحل دلوار. چون هيچ چيزي از ماجراي تنگستانيها نشنيده و نخوانده بودم، خودم ادامه ماجرا را براي خودم روايت ميكردم. حتي بعدها كه سريال به پايان رسيد، حكايت دلاورانه و قهرمانانهاي كه آقاي شهنواز از رئيسعلي و ديگر دلواريها نشان داد، همراه من بود. اصلا آن روزها با اين سريال زندگي ميكردم. بعدها از آنها خيلي بيشتر شنيدم؛ خيلي. شنيدههاي ضد و نقيضي كه نسل به نسل روايت شده بود و هر كسي هم، راست و دروغ، چيزي بر آنها افزوده بود. آن روزها غير از كتاب مرحوم ركنزاده آدميت كه اساس سريال «دليران تنگستان» هم بود، كتاب ديگري در اين مورد نوشته نشده بود. البته اين كتاب هم در دسترس نبود و اگر نوجوان يا جوان كنجكاوي ميخواست درباره رئيسعلي و اطرافيانش چيزي بداند، اغلب مجبور بود به همان گفته و شنيدهها اكتفا كند.
اين شور و حكايت همچنان باقي بود تا اواخر دهه هفتاد كه داوود غفارزادگان هواييام كرد و كاه كهنه به باد داد! آقاي غفارزادگانِ داستاننويس آن روزها در يكي از زيرمجموعههاي وزارت آموزش و پرورش عهدهدار طرحي بود كه چهرههاي مطرح و مشهور ايراني كه در قيد حيات نبودند هر كدام را در كتابي جداگانه معرفي ميكرد. در يكي از ديدارهاي گهگاهيمان گفت كه اين كتاب روي زمين مانده! پيشنهاد نوشتن رئيسعلي دلواري را كه داد، ياد كودكي و سريال آقاي شهنواز افتادم و خاطرات آن ايام برايم زنده شد. نه نگفتم و عشق آغاز شد!
چرا به جاي اينكه كتابي تاريخي در مورد رئيسعلي بنويسيد، زندگي او را داستان كرديد؟
من كه كار تاريخي نكردهام و تاريخ هم دلمشغوليام نيست. اتفاقا لازمه آن مجموعه كتابهايي كه آقاي غفارزادگان عهدهدارش بود هم روايت داستانيِ زندگي هر شخصيت نبود. قرار بود جوانان و نوجوانان با آن چهره و شخصيت آشنا شوند و او را بهتر بشناسند. من هم به همان سبك و سياق كار را پيش بردم و تحويل ايشان دادم. يادم هست كه خوششان آمد و گفت فلاني! سقف حقالتأليف را به اين كتاب دادهاند، اما يكي دو ايراد جزيي هم گرفتهاند. مثلاً گفتهاند لازم نيست بنويسي كه رئيسعلي بيش از يك زن داشته، يا اينكه قليان ميكشيده! گفتهاند براي مخاطب اينجور كتابها بدآموزي دارد. به اصل كتاب ربطي نداشت و پذيرفتم. چند سالي طول كشيد، آقاي غفارزادگان بازنشسته شد و از آنجا رفت و ادامه انتشار اين كتابها متوقف شد. هر از چند سالي كه پيگيري ميكردم، خبري از انتشار كتاب نبود. من هم هيچ عجله و بهانهاي براي انتشارش نداشتم. حتي يادم رفته بود كه چنين كتابي دارم. تا اينكه ماجراي كنگره رئيسعلي دلواري در سال 1388 پيش آمد و ويرايش كتابي كه به من سپرده شده بود و اتفاقا سرگذشت ساخت و توليد سريال «دليران تنگستان» را هم دربرميگرفت.
يكي از همان شبهاي ويرايش كتاب و نزديك به برگزاري مراسم، برگزاركنندگان عزاي كتابي را گرفته بودند كه دوست نويسندهاي قرار شده بود در مورد شخص رئيسعلي بنويسد و آنها هم اينجا و آنجا قول انتشارش را داده بودند و اكنون نبود. يعني هنوز نوشته نشده بود. دوباره ياد كتاب كذاييِ خودم افتادم و ماجرا را گفتم. گل از گلشان شكفت. آنها را خوشحال كردم و كار خودم را سنگينتر. مجبور شدم چند روزي زندگي را تعطيل كنم و به جان كتاب بيفتم! بايد تغييراتي ميدادم. سعي كردم تا جايي كه مقدور است شيرازه كتاب قبلي را از هم بپاشم و به جايي برسانم كه دلم ميخواست. دلم دنياي رئيسعليِ دوران كودكيام را پس ميزد. خيلي جاها ارتباط خوبي با او برقرار نميكرد. تناقضهاي دوران كودكي هنوز هم بود. هنوز هم هست! ميخواستم قصهاي را روايت كنم كه دلم گواهي ميداد به زندگيِ او نزديكتر است. همان بخشي كه آگاهانه يا ناآگاهانه مغفول مانده. فكر ميكنيد مگر ميشد؟! مگر هنوز ميشود؟! پس دست به دامان داستان و روايت داستاني شدم؛ كاري كه دوست داشتم و معتقدم اگر تاريخ با داستان بياميزد، تآثيرگذارياش در ذهن مخاطب ماندگارتر است. همين قدر بگويم و كوتاه كنم كه بنا بر خيلي از مسائل، آن چيزي كه شما در «تاج سرِ كرانه» ميخوانيد، همه آن چيزي نيست كه بايد از شخصيت اصلي و ديگر شخصيتهاي داستانياش ميگفتم. تازه، برخي از دوستان مطلع و آگاه از مسائل و سرگذشت تنگستانيها، معتقدند كه زيادهروي كردهام و بيان برخي مسائل، هنوزاهنوز جايز نيست.
راستي، «تاج سر كرانه» يعني چه و از كجا آمده است؟
اگر كتاب را خوانده باشيد، در جايي از داستان، ماجراي ديدار شيخ حسينخان چاهكوتاهي و زائرخضرخان اهرمي، دو تن از بزرگان قيام تنگستانيها را دور از چشم رئيسعلي دلواري روايت ميكند كه البته واسموس آلماني كه آن زمان دشمن انگليسيها و ياور رئيسعلي و تنگستانيها هست هم حضور دارد. وقتي رئيسعلي باخبر ميشود، سرزده به محل جلسه آنها ميرود و با اكراه پذيرفته ميشود. تنها واسموس او را تحويل ميگيرد و ميگويد: «پيش صولتالدوله قشقايي كه بودم ميگفت: رئيسعلي تاجِ سرُ كرانهس...» خب معلوم است كه منظور از كرانه هم كجاست.
به نظر شما تا چه اندازه کتابهای تاریخی توانستهاند گویای شخصیت و نقش رئيسعلي دلواری در دفاع از کشور باشند؟
ببخشيد، مگر چند كتاب در مورد قيام تنگستانيها نوشته شده كه در مورد شخص رئيسعلي دلواري نوشته شده باشد؟! و همين كتابهاي معدودي هم كه هست و بر اساس اسناد ديگران نوشته يا ترجمه شده، چقدر به موضوع و نقش رئيسعلي و آن چند نفر ديگر پرداختهاند؟! نه اينكه سنگ رئيسعلي و آن چند نفر ديگر مثل شيخ حسينخان چاهكوتاهي، زائرخضرخان اهرمي، خالوحسين بردخوني و برخي ديگر را به سينه ميزنم، نه، اتفاقا اگر دقت كرده باشيد، در مورد خودِ رئيسعلي هم غيرمستقيم گفتم كه قصدم نه تنها بتسازي نبوده (كاري كه متأسفانه سكه رايج دورههايي از تاريخ ما بوده و هست)، بلكه دوست داشتم و دارم كه رئيسعليِ واقعي را بنويسم و مخاطب علاقهمند، با شخصيت دلير و بيباك اما ناآرام او آشنا شود. حداقل در مورد رئيسعلي كه جسته و گريخته، اينجا و آنجا نوشته شده، چرا زمينه تحقيق و پژوهش در مورد آن چند نفر ديگر فراهم نميشود؟ مگر نقش خالوحسين بردخوني چه كم از رئيسعلي دلواري دارد؟ يا چرا در مورد زندگي زائرخضرخان و حسينخان چاهكوتاهي، يا حتي آقا سيدمرتضي علمالهدي و احمدخان انگالي تكنگاري صورت نگرفته و نميگيرد؟ به نظرم تا فرصت هست و زمان بيشتري از روزگار آنها نگذشته، بايد كاري كرد، فردا ديگر دير است و روايات مغشوشتر.
کتاب شما «تاج سر کرانه» تا امروز شش بار منتشر شده، دليلش چیست؟
روزگار عجيبي است! اينقدر اين روزها شاهد تيراژهاي حداكثر 1000 نسخهاي و كتابهاي يكبار چاپ بوده و هستيم كه اگر كتابي چند چاپ 1000 نسخهاي بشود، تعجب ميكنيم. زمان زيادي از انتشار «كتاب جمعه»ي احمد شاملو با تيراژ چند 10 هزار نسخهاي در يك هفته نگذشته است كه البته گاهي هم مجبور ميشدند براي شهرستانها چاپ مجدد كنند. اگر اين تيراژِ جمعيت دهه 40 ايران را با وضعيت امروزمان مقايسه كنيد، چه بايد بگوييد؟!
«تاج سر كرانه» هم تا امروز شش بار در تيراژ 1000 و 1200 نسخه تجديد چاپ شده. خوشبينانهترين حالت آن يعني اينكه شش، هفت هزار نسخه منتشر شده. مگر شاخ غول را شكسته! فكر ميكنم حمايتهايي كه از كتابهاي موضوعمحور و يا دريافت جايزهاي كه به كتابي تعلق ميگيرد، در تجديد چاپ آنها بيتأثير نباشد. اين كتاب هم در نخستين دوره «جايزه ملي كتاب خليج فارس» (ارديبهشت 1389) در بخش مجموعه داستان به عنوان اثر برتر شناخته شد.
چه باید کرد تا از قهرمانان تاریخ ایران بیشتر یاد شود و اين مساله منحصر به روز تولد یا فوتشان نشود؟
بهحتم پيشنهاد من تكرار مكررات خواهد بود. تا امروز خيليها، خيلي مسائل را مطرح كردهاند و مثل هميشه اغلب در حد حرف باقي مانده و عملي نشدهاند. اما پيشنهاد ميكنم براي آشنايي بيشتر با هر چهره يا به قول شما قهرمان، يكي از راههاي پسنديده، پژوهش و تحقيق در زندگي، افكار و فعاليتهاي اوست و براي اينكه تأثيرگذاري بيشتري هم داشته باشد، اين تكنگاري بهتر است در قالب داستان روايت شود. تحليل و بررسي آثار آنها يا آثاري كه در موردشان چاپ و منتشر شده نيز كمك ميكند تا در زمانهاي ديگري غير از زمان آمدن و رفتن، ياد و خاطرهشان با ما باشد.
درباره نویسنده کتاب
«تاج سر كرانه» نوشته محمد وليزاده، روايتي داستاني از زندگي و مبارزات رئيسعلي دلواري است كه چاپ اول آن در ارديبهشت 1388 توسط انتشارات آيينه جنوب منتشر شده و در اسفند 1392 به چاپ ششم رسيده است. اين كتاب كه در نخستين دوره «جايزه ملي كتاب خليج فارس» (ارديبهشت 1389) به عنوان كتاب برتر شناخته شده است، زندگي اين مبارز جنوبي را در قيام عليه استعمار انگليس در قالب داستان روايت ميكند. اين نويسنده و روزنامهنگار، پيش از اين كتابهاي «روزنمای ادبیات ایران»، «آوازهای چاپ اول»، «حتای مرگ»، «اصلاً به فکر غیبت پروانهها مباش»، «چه میهمان بیدردسری هستند مردگان»، «عیار نقد در آینه» و «مرا تلنگر یادت بس» را منتشر كرده است.
نظر شما