دیگر حوادثی که در جهان آن روز پیش می آمد، انقلابها وجنبشهای گوناگون در غرب و شرق بود، مسائلی که در ذهن نویسندة این کتاب را به خود مشغول می کرد و او با نگاهی که به ادبیات آن روزگار داشت، به سوی نوشتن داستانی برای کودکان پیش رفت که حاصل آن کتاب «سال تحویل شد» با نگاهی به زندگی مردم محروم جامعه بود.
داستان حکایت نوجوانی است که در شب عید و هیاهوی آن ، مصمّم است مرغی به خانه ببرد تا خانوادهاش شبی خوش و لذتبخش داشته باشند. از سویی آنها درگیر صاحبخانهای سختگیر هستند که در شب عید برای آنها مشکلاتی درست می کند و همین کنش و واکنش هاست که مسیر داستان را به جلو میبرد. نوجوان داستان شخصیتی عصبی است که روزگار حادث بر او چنان ویژگیای را تحمیل کرده.
داستان از نوع آثار رئالیستی است که در زمانة خلق اثر، از رایجترین گونههای ادبی بوده و نویسنده با الهامگیری از روزگار ادبیات زمانة خود، داستانش را به رشتة تحریر درآورده است.
در آن زمان یعنی دهة پنجاه شمسی ،اغلب نویسندگان کودک و نوجوانِ ما آثار رئالیستی خلق میکردند، برای آنکه اندیشة رایج زمان مبتنی بر این باور بود که آثار رئالیستی به زندگی مردم و جامعه نزدیک است و محمدرضا یوسفی هم، خود به خود در آن راستا نخستن اثر خود را به چاپ رساند. گویا اصل گریز ناپذیر است که آغاز نویسندگی برای بیشتر نویسندهها در ابتدا براساس تجربههای فردی و اجتماعی آنها شکل گیرد. چنانکه در مورد این کتاب هم همین احساس دریافت میشود.
از جهت دیگر، باید به این موضوع اشاره کرد که اغلب نویسندگانی که پیش از فروپاشی نظام شاهنشاهی داستان نوشتند، نگاهی جامعهگرا به ادبیات کودک و نوجوان داشتند و الگوی همه در این گونه نویسندگی «صمد بهرنگی» بود.
کتاب «سال تحویل شد» یکی از آثاری است که تحت تاثیر آن موقعیت، شخصِ صمد بهرنگی، شیوه نوشتن او و نگاهش به جامعه شکل گرفت. این نگاه، اساسا جامعهگرایانه بود و توجه به اقشار پایینی جامعه داشت که به اشکال گوناگون مورد ستم اجتماعی قرار میگرفتند، چنانکه در این داستان، شخصیت اصلی به نام علی، درگیر پیدا کردن و خریدن یک مرغ است که در پایان روند داستان و زندگیِ او، به سمت و سوی دیگری کشیده میشود. « ...رادیو آهنگ تندی پخش میکرد. علی دسته بیل را فشار داد. دستش عرق کرد. علی بیل را دور سرش گرداند و محکم توی شیشه کوبید. صدای شکستن شیشه در میان کوچه پیچید. شیشة خرده مثل پولک روی پای علی ریخت. حاج عباس هراسان از خانه بیرون آمد. صدای رادیو بلندتر شده بود. علی بیل را دور سرش میچرخاند. چشمان حاج عباس گرد شده بود. غرش انفجاری شنیده شد و به دنبالش صدایی از رادیو در کوچه طنین انداخت: «سال تحویل شد»...» (ص 22)
این کتا ب که در سال 1356 در بیست و دو صفحه از سوی انتشارات شباهنگ منتشر شده بود، به «بچههای خزانة قلعهمرغی» تقدیم شده است.
نظر شما