چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳ - ۱۲:۰۹
نفسیه عطاردی: مشی پدر در زندگی و کارش آهستگی و پیوستگی بود/ معتقد بود کامپیوتر بی‌سوادی می‌آورد

نفیسه عطاردی، فرزند زنده‌ياد آيت‌الله عزيزالله عطاردي قوچاني که خود در رشته الهیات و معارف اسلامی تا مقطع کارشناسی ارشد تحصیل کرده و يار پدر در تصحيح برخي نسخه‌ها بوده، در این گفت‌وگو از سال‌ها زندگی در کنار این مولف بزرگ مي‌گويد و این‌که حالا و در نبودش حسرت روزهای در کنار او بودن و فرصت‌هایی که شاید از دست داده را می‌خورد.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) ـ سعیده محبی: خیابان دربند تهران را کمی که بالا بروی حول و حوش سه‌راه جعفرآباد تابلوی مرکز فرهنگی خراسان که بر سردر ساختمانی نصب شده، پیش چشمت قرار می‌گیرد؛ تابلویی که این روزها سیاهپوش فراق موسسش شده که دیری نیست ازرفتنش می‌گذرد؛ ازکوچش تا خانه ابدیش درمشهد الرضا (ع). عکسی بزرگ از او این روزها میخکوب دیوار ساختمانی شده که او یعنی عزیزالله عطاردی همه صبح تا عصر 20 سال گذشته را در آن و در کنار کتاب‌هایش به تالیف و پژوهش گذرانده بود و حالا خالی است از او که پشت میز و صندلی همیشگی‌اش بنشیند و بنویسد ازتاریخ خراسان که ناتمام باقی ماند. سال گذشته در همین ایام بود که به بهانه مصاحبه با او تماس گرفتم و عطاردی با صدایی به‌غایت خسته از رنج بیماری گفت که خیلی مریض است و انجام دیالیزهای هفته‌ای چند بار در بیمارستان توان و رمقی برای حرف زدن و مصاحبه برایش باقی نگذاشته و عذرخواهی کرد از انجام مصاحبه و وعده‌اش را داد به زمانی و وقتی دیگر که کمی بهتر شده باشد؛ فرصتی که هرگز دست نداد و من در روزهایی که خیلی نبود از رفتنش، در همان مرکز فرهنگی خراسان دخترش نفیسه عطاردی پیش رویم می‌نشیند تا از پدری بگوید که 60 سال از عمرش را صرف تحقیق و تالیف کرد و حاصل همه آن سال‌ها تلاش، 70 عنوان کتاب در یکصد و شصت مجلد شده و البته دستنوشته‌هایی برجای‌مانده از وی که فرصت انتشارشان را نیافت.

نفیسه عطاردی فرزند زنده‌ياد آيت‌الله عزيزالله عطاردي قوچاني که خود در رشته الهیات و معارف اسلامی تا مقطع کارشناسی ارشد تحصیل کرده و يار پدر در تصحيح برخي نسخه‌ها بوده، در این گفت‌وگو از سال‌ها زندگی در کنار این مولف بزرگ گفت و این‌که حالا و در نبودش حسرت روزهای در کنار او بودن و فرصت‌هایی که شاید از دست داده را می‌خورد. 

برجای ماندن این حجم تالیف از مرحوم عطاردی بیانگر این نکته است که همه وقت ایشان در شبانه‌روز صرف نوشتن می‌شده است. آیا این گونه بود؟
ساعات زیادی از وقت پدر در شبانه‌روز صرف تحقیق و تالیف می‌شد ولی این طور نبود که خودش را خسته کند و به محض احساس خستگی استراحت می‌کرد. خودش را مقید نمی‌کرد که از این ساعت تا آن ساعت کار کند. همیشه می‌گفت: کار من ذوقی است و از روی اجبار نیست؛ وقتش هم برکت داشت.

در تمام این سال‌ها این همه کار سنگین در تحقیق و تهیه فیش‌ها را خود به تنهایی انجام داد؟

بله، همه کارهایش از فیش‌برداری تا نوشتن، ویراستاری و دادن به چاپخانه و حتی تصحیح آنها را اصرار داشت خودش انجام دهد و خیلی به کسی اطمینان نداشت. البته در بعضی موارد برخی از تصحیح‌ها را با من انجام می‌داد و با من مقابله می‌کرد یا گاهی اوقات کارهای استنساخ و یا آماده کردن برخی نسخه ها را برای چاپ به من واگذار می‌کرد. خیلی دوست داشت فرهنگ خراسان، بخش قوچان را بنویسد ولی دیگر توانش را نداشت. من می‌گفتم «شما املاء کنید و من می‌نویسم.» ولی چون هم ذهنش برای جمع آوری مطالب متمرکز نمی‌شد و هم عادت به این کار نداشت، نمی‌توانست قبول کند.

این روند طی سال‌های اخیر که ایشان بیمار بودند، چگونه بود؟
این روند طی سه سال اخیر که پدر خیلی بیمار بود و به دلیل انجام دیالیز بسیار بی حال می‌شد، کند شده بود. پدر هفته ای سه بار دیالیز می‌شد و همین، توان او را از بین برده بود و دچار ضعف بود. آنقدر که گاهی حتی توان نشستن هم نداشت. با این حال روزهایی که کمی بهتر بود برای این کار وقت می‌گذاشت و با وجود ضعف زیادی که به‌ویژه در این چند ماه اخیر داشت،  باز هم مطالبی می‌نوشت. خاطرم هست روز 13 رجب با حالت ضعف زیاد و به‌سختی سه صفحه نوشت ولی تا قبل از آن، همه وقت ایشان صرف مطالعه و تحقیق و تالیف آثارشان می‌شد. البته پدر کارهای تحقیق و مطالعه را سال‌ها قبل انجام داده بودند و دیگر این سال‌ها تا قبل از بیماری به جمع‌آوری فیش‌ها و تالیف مطالب می‌پرداختند.

به همان شیوه سنتی و با دست مطالب را می‌نوشتند؟

بله، اصلا با استفاده از کامپیوتر برای تایپ مطالبش مخالف بود و می‌گفت بی‌سوادی می‌آورد و اصرار داشت با دست بنویسد.

در همین مرکز فرهنگی خراسان کار می‌کرد؟
بله، هر روز از 8 صبح تا 4 و 5 بعدازظهر و گاهی هم بیشتر در اینجا بود. البته تا قبل از تاسیس این مرکز کتابخانه و محل کار ایشان در کنار خانواده بود و ما همیشه ایشان را در حال مطالعه و تنظیم فیش‌های پراکنده و نوشتن می‌دیدیم. پدر چنان سرگرم و غرق در کار می‌شد که گویی ارتباطش با اطراف قطع است و هیچ نمی‌شنود و نمی‌بیند. با تاسیس مرکز فرهنگی خراسان کتابخانه و محل کارش به اینجا منتقل شد. منزل ما در نزدیکی امامزاده قاسم است و پدر هر روز و تحت هر شرایطی مسیر منزل تا مرکز فرهنگی خراسان را پیاده می‌آمد و پیاده هم برمی‌گشت. خیلی هم آرام آرام راه می‌رفت؛ پدر اصولا در زندگیش مشی آهسته و پیوسته داشت. کارهایش را به‌آهستگی انجام می‌داد اما پیوسته بود.

فعالیت اقتصادی خاصی برای امرارمعاش و گذران زندگی خانواده نداشت؟
خیر، از همین راه تالیف کتاب و فروش آنها گذران زندگی می‌کرد و از جایی وجهی دریافت نمي‌کرد. کتاب‌هایی را که تالیف می‌کرد خودش هم چاپ می‌کرد و می‌فروخت و زندگی‌اش هم از همین راه تامین می‌شد. او به جایی وابستگی نداشت. می‌دانید که حوزه نشر حوزه‌ای است که به لحاظ اقتصادی بار سنگینی دارد اما از طرفی توکل ایشان هم خیلی زیاد بود و مشکلات حل می‌شد. حتی در این سال‌های بیماریشان هم با همین توکلی که داشت، کتاب‌هایشان چاپ شد.

آیت الله عطاردی هیچ گاه دنبال تدریس در حوزه یا دانشگاه نبود؟
خیر، اصلا. ایشان حتی منبر هم نمی‌رفت. اهل حضور در رسانه‌ها هم نبود و تمایلی به این کارها نداشت. چند سالی نمازهای جماعت امامزاده صالح را ایشان اقامه می‌کرد که به دلیل بیماری دیگر نتوانست برود. گاهی وقت‌ها از صدا و سیما برای فیلمبرداری می‌آمدند آنجا. روزهایی که از نماز ایشان فیلمبرداری می‌کردند وقتی می‌آمد خانه با همان بیان و ادبیات خاص خودش می‌گفت: امروز یک نماز نمایشی خواندم.

هر وقت هم به ایشان می‌گفتند که چرا سخنرانی نمی‌کنید، می‌گفت: من در کتاب‌هایم گفته‌ام. پدر خیلی کتابی صحبت می‌کرد. اهل تظاهر نبود و مشی ساده‌ای داشت و ساده زندگی می‌کرد. نمی‌خواهم بگویم زندگی زاهدانه‌ای داشت و خیلی به خود سخت می‌گرفت؛ نه، اصلا این گونه نبود. زندگی معمولی و عادی‌ای داشت. هیچ گاه دنبال کسب جایگاه و پست و مقام نبود. با این حال اگر کسی به ایشان مراجعه می‌کرد و سوالی داشت چه تلفنی و چه حضوری پاسخگو بود. به‌خصوص پاسخگوی سوالات دانشجویان بود و به‌ویژه این که گستره دانش ایشان درحدیث و تاریخ اسلام و همچنین تاریخ ایران و خراسان بسیار وسيع بود.

جدیت و تلاش مرحوم عطاردی در یافتن نسخ خطی در کتابخانه‌های خارج از کشور ناشی از کدام ویژگی ایشان بود؟
پدر بسیار با انگیزه بود. عاملش را هم نمی‌دانم که موهبت خدایی بود یا خودشان این انگیزه را در خود ایجاد کرده بود. وقتی ایشان دنبال کتابی بود، به خاطرش همه کتابخانه‌های معتبر خارج از کشور را جست‌وجو می‌کرد تا آن منبع را پیدا کند. پدر دنبال یک مجموعه نسخه‌های خطی بود که برای تالیف فرهنگ خراسان نیاز به مراجعه به آنها داشت. او برای پیدا کردن آنها همه جا رفت و هر کسی نشانی از آنها داشت و به او معرفی می‌کرد بابا سراغ آن کتابخانه می‌رفت. حتی اگر می‌گفتند فلان آقا یک کتابخانه شخصی و چند نسخه خطی دارد ایشان سراغ وي می‌رفت و آنها را نگاه می‌کرد تا شاید مطالبی را که می‌خواهد درآن کتاب‌ها پیدا کند و در این مسیر اصلا هم به موانع فکر نمی‌کرد. حتی به این که الان می‌خواهم دنبال فلان منبع به هند یا افغانستان یا اروپا بروم و هزینه سفر از کجا جور می‌شود هم فکر‌ نمي‌کرد. او برای یافتن منابع به کتابخانه‌های زیادی در دنیا رفته بود. صرف نظر از انگیزه، توکل بسیار بالایی نیز داشت. واقعا بسیاری از کارهای ایشان با کمک‌هایی الهی پیش می‌رفت.
وقتی کتاب‌هایش با همه مشکلات چاپ می‌شد، می‌گفتیم بابا راست می‌گوید که با توکل همه چیز حل می‌شود و ما دنبال ابزار و اسباب مادی هستیم.

درباره انگیزه پدر از تاسیس مرکز فرهنگی خراسان بگویید.
از طرفی آثار تالیفی بابا زیاد است و از طرف دیگر، مطالب زیادی را موفق نشدند به چاپ برسانند ولی فیش‌های آنها همه آماده شده و همه کارهای تحقیقی مربوط به آنها را طی چند سال اخیر انجام داده‌اند و با این که بیمار بودند فیش‌ها را مرتب کرده‌اند. پدرم چون می‌دید که درطول تاریخ آثار بزرگانی بعد از خودشان از بین رفته و یا چاپ‌نشده باقی مانده است، از این جهت همیشه دغدغه و نگرانی حفظ آثارش را داشت. بنابراین سال 1370 بود که با هدف حفظ مجموعه این تحقیقات و تالیفات و ادامه این مسیر تحقیقاتی، به فکر تاسیس این مرکز افتاد. لذا منزلی در خیابان دربند تهیه کرد و کتابخانه خود را که در خانه بود به این محل منتقل ساخت و این منزل و کتابخانه را نیز وقف کرد. کتابخانه ایشان از نظر حدیثی و رجالی بسیار قوی و معتبر است. تصمیم ایشان بر این بود که تا خودشان در قید حیات هستند متولی مرکز فرهنگی خراسان باشند و بعد از ایشان اداره آن به هیاتی متشکل از هفت نفر از نویسندگان و علمایی که همگی خراسانی‌اند سپرده شود و اگر روزی به هر دلیل این هیات قادر به ادامه فعالیت و اداره مرکز نبود، این مرکز با تمام دارایی‌های منقول و غیر منقول آن زیر نظر آستان قدس رضوی اداره شود.

اهداف تاسیس این مرکز هم در وقفنامه آن آمده است. چاپ آثار چاپ‌نشده و مخطوطات که تعداد آنها بسیار زیاد است یکی از آنها است. بابا معتقد بود اگر صد سال فقط به این موضوع پرداخته شود، باز هم به انتها‌ نمي‌رسد. تهیه عکس، فیلم و اسلاید از آثار تاریخی خراسان برای استفاده محققان، از دیگر فعالیت‌های مرکز فرهنگی خراسان است.

امکان استفاده از کتابخانه این مرکز برای محققان وجود دارد؟
بله. پدر اینجا را وقف کرد و سفارش کرد که کتابی از مرکز خارج نشود ولی هر کسی که بخواهد، می‌تواند بیاید اینجا و از کتاب‌های آن برای تحقیق و پژوهش استفاده کند.

ازخاطراتشان در سفرهای تحقیقاتی که به نقاط مختلف جهان داشتند، برایتان تعریف می‌کردند؟
بله؛ البته بابا چکیده‌ای از سال‌ها مرارت و رنج و تحقیق و تفحص و سفر به گوشه و کنار دنیا را در کتاب «روایت عشق» نوشته است. ایشان خود در مقدمه این کتاب که در سال 1387 برای نخستین بار چاپ شد، چنین نوشته: «من اکنون هفتاد سال است کتاب می‌خوانم و تحقیق می‌کنم. دهها هزار کتاب از مخطوط و مطبوع را مورد مطالعه و بررسی قرار داده‌ام که در این کتاب به آن کتابخانه‌ها در ایران و سایر کشورها اشاره می‌کنم.»

بابا در «روایت عشق» شرح ديدار بیش از 140 کتابخانه مخطوطات جهان و معرفی آنها و سفر از خلیج فنلاند تا خلیج بنگال و از رود سیحون و جیحون تا اقیانوس اطلس را با قلمی شیوا پرداخته است.

از بین سفرهایی که به کشورهای مختلف داشت همواره از سفرش به هندوستان و سختی‌هایی که در آنجا کشیده بود تعریف می‌کرد به‌خصوص این که گرمای آنجا خیلی اذیتش کرده بود. خود بابا در کتاب «روایت عشق» نوشته: «عشق وعلاقه به کار موجب شد تا همه مشکلات را تحمل کنم. هوای گرم هندوستان و اوضاع نامساعد از نظر بهداشت و غذا و سفرهای پیاپی و بدون استراحت سپری گردید. از این که در برنامه‌هایم موفق شده‌ام بسیار خوشحال بودم و هرچه می‌خواستم به دست آوردم.»

بابا به دنبال یافتن نسخه‌های خطی و چاپ کتاب‌هایش به هند رفت چون در ایران امکان چاپ آنها برایش وجود نداشت و هزینه چاپ کتاب در هند ارزانتر از ایران بود. بابا حدود 3 سال هند بود که نزدیک به دوسال را ما نیز همراهش در هند بودیم ولی چون زندگی در آنجا سخت بود ما به ایران برگشتیم و بابا آنجا ماند و یک سال بعد، او نیز برگشت.

از سالهای اقامتتان در هند همراه با پدر چه خاطراتي داريد؟
خب بیشتر وقت بابا صرف تحقیق و ديدار از کتابخانه‌ها و جمع‌آوری فیش‌ها و نوشتن می‌شد. مامان هم کارهای بابا را با ماشین تایپ، تایپ می‌کرد. مادرم کار تایپ و ماشین‌نویسی را حدود سال‌های 1350 که در مدرسه رفاه کار می‌کرد، آموخته بود و بعد از ازدواج با پدرم در کار تایپ نوشته‌های پدر به او کمک می‌کرد.

در خاطرات مادرم هست که تعریف می‌کند: «روزی عمویم شهید رجایی به من گفت شما که ماشین‌نویسی را یاد گرفته‌اي و به امور تایپ آشنا هستی، می‌توانی به آقای عطاردی دراین خصوص کمک کنی. من هم همین کار را کردم. نخستین همکاری من با ایشان روی کتاب «تاج العروس» بود که ایشان روی این کتاب کار کرده بود و ده‌ها هزار عنوان روی برگه‌ها نوشته بود. من این برگه‌ها را که بالغ بر 6 هزار صفحه در قطع بزرگ بود، ماشین کردم.»

پدر برای اینکه مامان بتواند به کار تایپ کتاب‌ها برسد و من و برادرم سروصدا نکنیم برایمان قصه‌های شاهنامه می‌خواند تا سرگرممان کند. بابا همیشه برای ما از سعدی و فردوسی می‌خواند. در خاطرات اطرافیان هست که می‌گویند حاج آقا شما را بغل می‌کرد و می‌گفت: دخترجان از فردوسی بخوانم یا از سعدی؟

مادرم خود در یادداشتی درباره سال‌های اقامتشان درهند این گونه نوشته است: «آقای عطاردی در سال 1360 برای تکمیل مطالعات خود و چاپ تعدادی از آثارش به هندوستان رفت. چون قرار بود ایشان سه سال در هند اقامت کند، من و دو فرزندم نفیسه و محمدرضا که خردسال بودند را نیز همراه خود برد. ما ساکن منزلی در محله مسلمانان حیدرآباد که تعدادی از ایرانیان هم درآن سکونت داشتند، شدیم. ما از تهران یک ماشین تحریر با خود بردیم و من در منزل، نوشته ایشان را ماشین می‌کردم. بعد حروفچین‌های چاپخانه، مطالب را حروفچینی می‌کردند و یا شخصی با خط خود و به صورت دستنویس، آنها را خوشنویسی می‌کرد و چاپ می‌شد.

چرا مطالب را به همان صورت دستنوشته تحویل چاپخانه‌ نمي‌دادند؟
بابا در کودکی دست راستش شکسته بود و چون خوب درمان نشده بود و استخوان خوب جوش نخورده بود دستش لرزش داشت و موقع نوشتن دستش می‌لرزید. این لرزش در خط ایشان اثر می‌گذاشت و بعضا چاپخانه موقع خواندن خط دچار مشکل می‌شد. البته خطش خوب بود ولی تند که می‌نوشت می‌لرزید که مامان و بعدها من چون به خط ایشان عادت کرده بودیم، می‌توانستیم بخوانیم. در سفر هند، بسیار با زحمت و سختی توانست تعدادی از کتاب‌هایش را چاپ کند و برخی از کتاب‌هایش چاپ اول را ديد. البته کیفیت چاپ آن پایین است ولی برای کسی که می‌خواهد کتاب‌هایش چاپ شود، فرصتی است. همین الان هم هزینه چاپ در هند ارزانتر از ایران است. بعد هم طی چند سال اخیر همه کتاب‌هایی که برای اولین بار در هند چاپ شدند در ایران تجدید چاپ شدند.

کدام یک از تالیفات پدر از اهمیت و جایگاه خاصی در نزد خودشان برخوردار بود؟
فکر می‌کنم کارهایی که در خصوص نهج‌البلاغه انجام داد و مسانید اهل‌بیت (ع)، از شاخصترین کارها از نظر خودش بود. البته روی فرهنگ خراسان 50 سال کار کرده بود و خیلی هم برایش مهم بود ولی مسانید اهل بیت (ع) برایش در میان تالیفاتش جایگاه دیگری داشت. ایشان تهیه مسانید اهل بیت (ع) را از امام رضا (ع) شروع کرد. پدر سال 1352 این اثر را نزد آیت‌الله‌العظمي میلانی برد و ایشان پدر را تشویق کردند که مسندی درباره امام محمد باقر (ع) بنویسد. الحمدلله تهیه این مسندها درباره همه اهل بیت (ع) انجام شد. مادرم در خاطره‌ای از چاپ مسند امام رضا (ع) که مصادف شده بود با روز عقدش با پدرم، می‌گوید: مجلس عقد ما در منزل عمویم شهید رجایی در خیابان ایران ــ که الان موزه شهدا شده ــ برگزار شد. سال 1351 بود و مقارن با روز تولد امام رضا (ع). در مراسم، تعدادی از بستگان و دوستان آقای عطاردی حضور داشتند. صیغه عقد ما را آقای سید محمدکاظم گلپایگانی و آقای حاج سید علی علوی قزوینی که از علمای سرشناس آن زمان در تهران بودند، خواندند. درآن ایام کتاب مسند الامام الرضا (ع) اثر آقای عطاردی چاپ شده بود. در روز عقدکنان ما یکی از دوستان بازاری آقای عطاردی که به مجلس دعوت شده بود، به محض ورود گفت: آقای عطاردی! به شما از دو جهت تبریک می‌گویم. اول به خاطر ازدواج شما و دوم موفقیت شما در تالیف مسند الامام الرضا (ع). امروز آقای حاج سید محمدباقر سبزواری از وعاظ معروف و سرشناس، در رادیو ایران و در برنامه‌ای به مناسبت ولادت امام رضا (ع) از شما و کتاب شما نام برد و از کارتان تقدیر کرد.

بیشترین وقت مرحوم عطاری در تهیه مسانید صرف کدام مسند شد؟
مسند امیرالمومنین (ع) که شامل 27 جلد است. تهیه این مسانید با هزینه زیادی انجام شد که بابت آنها بابا از هیچ جا ــ نه از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و نه هیچ موسسه دیگری ــ یک ریال دریافت نکرد. به گفته خود بابا تهیه مسند امام صادق (ع) صد میلیون تومان هزینه در برداشته و بابت آن 54 تن کاغذ مصرف شده است.

کار انتشار فرهنگ خراسان به کجا رسید؟
از فرهنگ خراسان هفت جلد آن منتشر شده است. البته فرهنگ خراسان با یک کتاب دوجلدی درباره تاریخ آستان قدس رضوی شروع می‌شود که با مجموعه فرهنگ خراسان که هفت جلدی است در مجموع نه جلد می‌شود. اگر فرهنگ خراسان بخواهد منتشر شود به صد جلد هم می‌رسد که فیش‌های آن آماده است. ایشان فیش‌ها را تدوین کرده‌اند و ان‌شاءالله کسانی بیایند و آنها را چاپ کنند. البته ایشان کارهای منتشر نشده دیگری هم دارد مثل کارهایی که درباره شاهنامه فردوسی کرده و فیش‌های آن آماده است. ایشان کارهای دینی و هرآنچه مربوط به معارف دینی می‌شد را به انجام رساند و آنها برایشان در اولویت بود. در روزهای آخر عمرش که در بیمارستان بستری بود یک روز به من گفت: من می‌توانستم فرهنگ خراسان را تمام کنم ولی ترجیح دادم معارف اهل بیت (ع) را به چاپ برسانم تا اینکه بخواهم تاریخ پادشاهان را بگویم. آخرین حرف‌هایی که به من زد درباره کتابخانه‌اش بود و سفارش کرد که در اینجا فعال باشیم و نگذاریم که دچار رکود و تنهایی شود.

تصمیم دارید این کتابخانه را سرپا نگه دارید؟
بله. حدود 3 هزار جلد کتاب در این کتابخانه وجود دارد که حاصل سال‌ها تلاش پدر است. البته خیلی توانایی آن را در خودم نمی‌بینم ولی همه تلاشمان را می‌کنیم که این مجموعه حفظ شود. پدر در زمان حیاتشان هيئتي علمي برای کتابخانه تعیین کردند و ان‌شاءالله با کمک این دوستان، این مرکز و فعالیت آن که حاصل سال‌ها تلاش پدر است، سرپا بماند و حفظ شود و کار تجدید چاپ کتاب‌های ایشان ــ که مراجعه می‌شود ودرخواست آنها را دارند ــ انجام شود.

رابطه مرحوم عطاردی با فرزندانش در خانه چطور بود؟
وقت پدر عمدتا صرف تحقیق و تالیف مي‌شد و از این حیث ذهن درگیری داشتند و خیلی فرصت نداشتند که اوقاتی را با ما بگذرانند ولی نه این که اصلا هم توجهی به خانواده نداشته باشد. مثلا روی مدرسه ما و این که کجا درس بخوانیم خیلی حساس بود و ثبت‌نام‌های مدرسه‌مان را خودش انجام می‌داد. یادم هست بچه که بودیم ما را عصرها به گلاب‌دره ــ که نزدیک خانه‌مان بود ــ می‌برد. آن موقع آنجا رودخانه و درخت داشت و تفرجگاه خوبی بود. یا در بعضی از سفرهای تحقیقی، ما را هم همراه خودش می‌برد. هر چند که ما هم گاهی از این سفرها ناراحت می‌شدیم و غر می‌زدیم.

چرا؟
مثلا ما را می‌برد تماشای ساختمان مخروبه‌ای وسط یک بیابان و برای ما درباره سابقه تاریخی آن بنا و حتی درباره معماریش توضیح می‌داد. نوشته‌های روی کتیبه‌ها و سنگ قبرها را برایمان می‌خواند که خب ما هم اولش خوشمان نمی‌آمد ولی بعد کنجکاو می‌شدیم و برایمان جالب بود.

برخورد ایشان در مناسبات اجتماعی با دیگران چگونه بود؟
پدر توجه و تاکید زیادی به صله رحم داشت. اگر فرصت سرزدن حضوری به دوستان و اقوام را پیدا نمی‌کرد، حتما تلفنی جویای حالشان می‌شد و چندوقت‌ یکبار دفترچه تلفنش را باز می‌کرد و از روی آن شماره دوستان و اقوام را می‌گرفت و احوالپرسی می‌کرد. خیلی مقید بود که درمراسم‌ عروسی که دعوت می‌شد، شرکت کند. همین طور در مراسم‌ تشيیع جنازه حاضر می‌شد.

و نکته پایانی ...
پدر متولد یکی از روستاهای قوچان بود و در همان جا به مکتب رفته بود و قرآن و عربی را آموخته بود. همیشه تعریف می‌کرد که معلم خیلی خوبی درمکتب داشته و می‌گفت اولین سرمشقی که به ما دادند، این بیت شعر بود:

قلم گفتا که من شاه جهانم / قلمزن را به دولت می‌رسانم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط