داستان اینگونه آغاز می شود : آخرهفته، بچهها منتظر شدند تا آقای معلم بيايد و با همديگر حرف بزنند و چيزهای تازه ياد بگيرند. وقتی آقای معلم آمد و با بچه ها دست داد، امیر محمد شروع کرد به نق زدن « من از آمپول بدم میاد» و مامانم می خواد من رو بعد از کلاس ببره دکتر آمپول بزنه.
بچه ها ساکت شدند، کمی هم ترسیده بودند، آقای معلم گفت: نگران نباش، بشین تا در موردش با هم حرف بزنیم.
وقتی بچه ها نشستند آقای معلم پرسید:
آیا بقیه هم از آمپول می ترسند؟
سپهر: من از آمپول نمی ترسم ولی دوست ندارم آمپول بزنم.
فاطمه: من از آمپول بدم می آید اما اگه آقای دکتر بگه زود خوب می شی با اینکه گریه می کنم ولی اون رو قبول می کنم.
عرفان و حنانه با هم گفتند:ما هم یه کم می ترسیم...
کتاب من از آمپول نمی ترسم در شمارگان 1500 نسخه با قیمت 4000 تومان از سوی انتشارات سرو یاسین عرضه شده است.
نظر شما