خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، محمد ایرانمنش: مستندسازی بخش اصلی تاریخ هر موضوعی را تشکیل میدهد. بدیهی است وقتی نتوانیم به تاریخ درستی دست یابیم، نه تنها دقیقا نخواهیم دانست که پیشینیان چه کردهاند، بلکه بدرستی نیز نمیتوانیم از عملکرد گذشته برای آینده درس بگیریم و در نتیجه، دستکم خطاهای گذشته را دوباره تکرار خواهیم کرد.
مستندسازی چیست؟
مستندسازی عبارت است از گردآوری و ثبت (مكتوب نمودن) و ضبط (صدا) و تصویربرداری (عکس و فیلم) رویدادها و تجارب، تنظیم و تدوین، طبقهبندی و نگاهداری اطلاعات حاصل از آن ها؛ مفاهیمی كه خود از فعالیتی هدفمند، دقیق و منظم حكایت دارند. بررسی مفاهیم یادشده نشان می دهد كه همگی بر حفظ و نگهداری اطلاعات تكیه دارند.
شکل غالب در مستندسازی، مستندنگاری یا مكتوب کردن تجارب دانستهها و تجارب انسانهاست؛ چون ما چه در ارتباطات کاغذی و چه ارتباطات مجازی، بیشتر با «نوشتار» سر و کار داریم.
در مستندسازی ما بدنبال این هستیم که واقعا چه شد و چه کردیم؟ ( ثبت و ضبط رویدادها و عملکردها و تجارب). این کار می تواند توسط یا یک فرد عادی، یا یک گروه عادی، یا گروهی محقق انجام گیرد.
یافتههای مستندسازی در مرحله بعد باید مورد ارزیابی قرار گیرند و نقاط قوت و ضعف عملکردهای گذشته، آشکار شوند. در مرحله بعدی باید بتوان بهنحوی منطقی بر پایه این ارزیابی، راه آینده را ترسیم کرد.
بیگانه با سنت مکتوب
ما از نظر تاریخی ملتی هستیم که معمولا عادت نداریم تجارب خود را بنویسیم و تا زمانی هم که تجارب را ننویسیم، نمیتوانیم بدرستی از آنها درسآموزی کنیم. چون انجام این کار در ذهن، اگر غیر ممکن نباشد، بسیار دشوار است. تا زمانی که این تجربهها روی کاغذ پیاده و بررسی و حلاجی نشوند، ارزیابی و درسآموزی تقریبا میسر نیست. مهمترین دلیل این بیتوجهی بیگانگی ما نسبت به سنت مکتوب است.
بخشی نیز به شرایط جامعه ما و بیعلاقه به نوشتن ارتباط پیدا میکند زیرا وقتی تاریخ را بررسی میکنیم، در مییابیم در ممالکی که سابقه دموکراتیکتری دارند، مکتوب کردن بیشتر انجام شده، اما در کشور ما به دلایلی مانند کتابسوزیها یا خطراتی که برای نویسندگان پیش آمده این مساله در ناخودآگاه ما قرار گرفته است که کمتر بنویسیم.
یکی هم مربوط به آموزش ماست. شیوه آموزش ما، به جز مشق نوشتن (تقلید از نوشتههای دیگران)، اینکه ما چیزی از تجربیات خودمان بنویسیم را به ما یاد نداده است.
تجربههای ماندگار
تا آنجایی که من در بیش از دو دهه مستندنگاری زلزله دانستهام اینکه: نه سازمانهای دولتی و نه سازمانهای غیر دولتی توجه چندانی به مستندسازی زلزله ندارند. البته این کاستی در حوزههای دیگر هم کمابیش وجود دارد. در نتیجه، این مهم میماند بر دوش کسانی که به اهمیت موضوع، سخت آگاه شدهاند و حاضرند برای آن هزینه شخصی سنگینی بپردازند. در واقع این اشخاص نادر، با عشق به کار و بدون و یا با کمترین حمایتهای مادی و معنوی سازمانهای دولتی، خصوصی و غیردولتی، ناگزیراند دل به دریا زنند و به غواصی در دنیای ناشناختهها بپردازند.
بهنظر میرسد همانطور که در فاجعه زلزلههای رودبار، بم و قره داغ آذربایجان و در مواجهه با تمام حوادث و مصائب دیگر دیدهایم ، نگرش عمومی ما دو ویژگی بارز دارد :
1 ـ بهطور معمول بلامحور است (کم توجهی فراوان به مراحل پیشگیری و آمادگی در برابر حوادث و تمرکز اصلی بر اقدامات زمان پس از وقوع فاجعه. )؛
2 ـ بیشتر معطوف به فعالیتهای سختافزاری است. (تمرکز اکثر اقدامات بر فعالیتهای اجرایی از جمله کمکهای نقدی و غیرنقدی و ساختمانسازی و کم توجهی بسیار به مستندسازی، تحقیقات، درسآموزی و برنامهریزی در مدیریت بحران)
شاهد این مدعا آنکه از میان حجم هنگفت هزینهای که سازمانها، گروهها و اقشار گوناگون صرف کمک به بم و بمیان کردند، سهم بسیار بسیار ناچیزی برای درسآموزی از تجارب مدیریت بحران بم اختصاص یافت.
این یعنی که برای پیشگیری، آمادگی و یا حتی دستکم مقابله و بازسازی بهتر حوادث آتی، تمایل ناچیزی برای برنامهریزی وجود دارد یا بهعبارتی دیگر، بسیاری از تجارب گذشته را باید از نو تجربه کنیم .
یک پرسش مهم؛ یافتههای ما کجا است؟
آیا تجارب باید در ذهن ما بمانند و یا آنکه از ذهن ما بتراوند، نوشته شوند و در اختیار عموم قرار گیرند؟
آیا تجارب مستقر در ذهن بهخوبی قابل حلاجی و ارزیابی و درسآموزی هستند یا برای اینکار نیازمند مکتوب شدن، پالایش و تجزیه و تحلیلاند؟ ما از زلزله رودبار و قره داغ آذربایجان چه درسهایی آموختیم؟ تجاربی غنی که دریافتیم کجا هستند؟ آیا توانستهایم با تکیه بر تجارب این زلزله ها، برای پرسشهای اساسی زیر پاسخهای درخوری بیابیم:
1ـ چگونه میتوانیم مردم را نسبت به خطرات زلزله حساس، هشیار، متقاعد و فعال کنیم؟
2 ـ برای آموزش همگانی پیشگیری، آمادگی و مقابله با زلزله و حوادث دیگر از چه راههای موثری میتوانیم سود جوییم؟
3 ـ چگونه میتوانیم شایعات، توهمات و خرافههای مربوط به حوادث را بزداییم یا کاهش دهیم؟ (بطور مثال این توهم مردم بندرعباس را که زمین لرزهها با معدن اورانیوم گچین در نزدیکی بندرعباس مرتبط است، چگونه میتوانیم از اذهان عمومی پاک کنیم تا آنان در برابر زلزلهها منفعل نباشند؟)
4 ـ به هنگام زلزله چه وسایل و موادی به ترتیب اولویت، نیاز است؟ (چکلیست یا خلاصه فهرست مبرمترین وسایل و مواد لازم شامل اقلام خوراکی، پوشاک، دارو، ابزار کند و کاو، وسایل ارتباطی و..... )
5 ـ نحوه نجات مصدومین از زیر آوار توسط مردم عادی چگونه باید باشد؟
6- طبق تجارب بدست آمده ، نحوه رفتار با بازماندگان چگونه باید باشد؟
7 ـ چگونه میتوان مصیبت دیدگان را سرگرم و شاد کرد؟
8 ـ برنامهریزی برای توزیع خواروبار و جلوگیری از موازیکاریها چگونه باید باشد؟
9 ـ چگونه طرح مناسبی برای سرمایهگذاری در جامعه حادثه دیده انتخاب کنیم؟ (چه معیارهایی را باید در نظر گیریم و از کجا اطلاعات بدست آوریم تا از اجرای طرحهای بزرگ آرمانی و نشدنی و یا از اجرای طرحهای تکراری یا غیرواقعبینانه پرهیز کنیم؟)
10 ـ تجارب سمنها در تاثیرگذاری بر رفتار جوانان مناطق آسیب دیده چگونه بود؟ آثار مثبت و منفی آن چه بود و برای آینده چه درسهایی میتوان آموخت؟
برای پاسخ به این پرسشها و مسائل بسیار دیگر که در زلزلههای گذشته، تجارب غنیای بهدست آمده، متاسفانه مستندات و تحلیلهای ناچیزی در دست است. نگارنده از زمان وقوع زلزله بم در سال 82 تاکنون کوشیده است، تا برخی مسئولان دولتی و بسیاری از کنشگران فعال در زلزلهها را به مکتوب کردن تجارب خود متقاعد کند، اما کمتر موفق بوده است.
در زمینه مستندنگاری زلزله از دوران گذشته، مطالبی را میتوان در اشعار برخی شعرای ما از جمله قطران تبریزی درباره زلزله سال 434 ه.ق در تبریز، آذر شاملو، هاتف اصفهانی و صباحی بیدگلی در مورد زلزله سال 1192 قمری کاشان و یا وصال شیرازی درباره زلزله 1239 شیراز یافت. همچنین در کتب تاریخی و سفرنامهها مانند «التنبیه و الاشراف» مسعودی سده چهارم، «سفرنامه» ناصرخسرو سده پنجم ه.ق، تاریخ سیستان سدههای پنجم تا هشتم قمری، «نزهه القلوب» حمداله مستوفي سده هشتم و برخی دیگر مطالبی در مورد زلزلههای آن زمان یافت میشود.
گزیده کتابشناسی زلزله در ایران
اما مهمترین منبع تاریخی که صرفا به زلزلههای از دوران باستان تا سال 57 پرداخته کتاب پرمایه تاريخ زمينلرزههای ايران نوشته ن. ن. امبرسز، چ. پ. ملويل، ترجمه ابوالحسنرده، از انتشارات آگاه در صفحه 674 که در 1370 منتشر شده است.
درباره زلزلههای از جمله آثار منسجم پس از انقلاب، میتوان به کتاب «زلزله گیلان: به روایت مطبوعات» گردآورنده: محمدتقی پوراحمدجکتاجی، سارا خدیوی فرد، احمد قربانزاده اشاره کرد که از سوی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی گیلان در باره زلزله بم، مهمترین مستندسازی، نشریه شهروندان و مشارکت، خبرنامهای است که در 84 شماره در سالهای 86 ـ1383 از سوی دفتر هماهنگی اجتماعات محلی شهرستان بم و حاوی اخبار، گزارشها، نظرات و خاطرات مردم بم و تحلیلهای برخی کارشناسان پس از زلزله منتشر شد.
کتابی از من درباره مستندات و درسآموزی از زلزله بم که در فرآیند پیش از چاپ قرار دارد، شاید نخستین کوشش دقیق و منسجمی باشد برای مستندسازی پرخطرترین حادثه طبیعی در ایران -زلزله- بهمنظور درسآموزی از تجارب بیشمار و ارزنده بدست آمده، با هدف کاهش تلفات و ضایعات حوادث آتی.
تاکید میکنم که مستندنگاری و بهطور کلی مستندسازی، سنگ بنای علم مدیریت بحران است؛ زیرا این علم، بهغایت کاربردی است و هر تجربه جدید بر غنای نظریات آن میافزاید.
در واقع طی فرآیند مدیریت هر بحرانی، تجارب بسیار ارزندهای بهدست میآید که قابل درسآموزی برای مدیریت بحران سایر حوادث است. این تجارب شامل ابتکارها، خلاقیتهای بکار گرفته شده برای حل تنگناها و انواع مشکلات اجتماعی، فرهنگی، فنی، حقوقی، اجرایی، مالی و سایر مسائل مشترک در چهار مرحله پیشگیری، آمادگی، مقابله و بازسازی و بازتوانی است.
اگرچه ویژگیهای اجتماعات، متفاوت است، اما بحرانها در جامعهای معین مانند ایران، تجاربی را همیشه ببار آوردهاند که برای مدیریت بحران جاهای دیگر سودمند افتادهاند. از اینرو برخی گروههای امداد و نجات خارجی که به بم وارد شدند، علاوه بر ارائه خدمات ارزشمند به آسیب دیدگان زلزله، توانستند در سایه تجارب بهدست آورده در بم، خود را برای مقابله با بحران زلزلههای دیگر در سایر نقاط دنیا آمادهتر و مفیدتر کنند.
باری، اگر ما بتوانیم مردممان را با مستندسازی آشنا و دمساز سازیم، بنیانهای اصلی اندیشیدن و تحلیلگری را که لازمه علم باوری است، پرواندهایم و زمینههای ترویج علم شدهایم.
چشمگریان شعر
در پایان مناسب میبینم که از گنجینه غنی شعر کهن و نو ، ابیاتی نغز را در ارتباط با موضوع بیاورم :
فردوسی میگوید:
جهان يادگار است و ما رفتنی به گيتی نماند بجز گفتنی
در واقع شاهنامه او مصداق همین شعر است که با خون دل و با بینش عمیقی نگاشته شده و تاریخ و زبان ما را زنده نگه داشته است.
رودکی هم چنین گوید:
هرکه ناموخت از گذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
یعنی ما اگر تجارب را مستندسازی و درس آموزی نکنیم، از هیچ آموزگاری نخواهیم آموخت؛ چه، بهترین درسها از تجارب ما و دیگران بدست میآید.
البته فردوسی مانند همیشه جایگاه مهمی را برای خرد و علم، قایل شده و برای رهایی از بلایا چنین میگوید:
رهاند خرد مرد را از بلا مبادا کسی در بلا مبتلا
حافظ نیز مثل همیشه با تکیه بر عواطف عمیق خود بانگ سر میدهد:
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
سنایی هم، نظر خودرا در مورد لزوم آمادگی در برابر حوادث، با قاطعیت اعلام میدارد:
كس به تدبير سفله ملک نباخت خانه در راه سيل نتوان ساخت
ناصر خسرو قبادیانی، شاعر شجاع و عصیانگر هم که بر بینش نوتر از زمانه خود تکیه داشت، مثل همیشه هشدار میدهد:
چو تو خود کنی اخترخویش را بد مدار از فلک چشم، نیک اختری
اما در عصر حاضر، شعرایی چند در این مضمون، اشعاری دارند؛ از جمله:
شاملو شاعر بزرگ، در علل ویرانیها اینگونه نظر میدهد:
سالیان بسیار نمیبایست
دریافتن را
که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانیست
که حضور انسان
آبادانی است.
سهراب سپهری نیز با لحنی آرام و عارفانه توصیه میکند که:
یــــادمان باشد کاری نکنیم که به قانون زمین بربخورد
این هم شعری درباره زلزله از شاعر توانمند، سعید سلطانی طارمی که در دیماه 85 سروده است:
آسمان داشت فرو میغلتيد
مرد
كودكش را برداشت
و فرو رفت به كام آوار.
شرق ديوار فروريخته بود
سقف اما لرزان
منتظر بود كه زن برخيزد
كودكش را بردارد
از خطر بگريزد.
مرگ در هيئت سردار قجر
روی شهر استاد
و زمين از خشم
به خودش پيچيد
ناگهان نوزادی
توی بيمارستان خنديد
مرگ برگشت كه بگريزد
اما آوار... اما خاك...
نخل وقتی ديد
كه زمين بالا میآيد
و بن ديوار
مضطرب میلرزد
روح صد سالهی خود را خم كرد
و به ديوار كمک كرد كه بر پا باشد
تا كهنسالترين مرد جهان بگريزد.
شهر ديشب عاشق بود
و تمنای هزاران داماد
در دلش میجوشيد
آه امروز اما
شهر ويرانهی نيرویی است
كه در اعماق زمين میغريد.
پیرمردی تنها
ایستادهست و جسدهای عزیزانش را میپاید
و میاندیشد
به چه جرمی
به چه جرمی آخر
زنده باید باشد؟
تا کجا ویران خواهم شد؟
توی تبریزم
شهر
زیر آوار خودش مینالد
من
بوی فرزندانم را
توی انبان میریزم
میگریزم
ماه
واژگون میگرید برما.
توی ری هستم
آسمان با همهی سنگینی
روی شهر افتاده
و غباری که فضا را پر کرده
آرزوهای پریشانیست
که به دنبال دل زندهی انسان میگردد
و درختان از وحشت
میوههاشان را میریزند.
در طبس هستم
پی فرزندانم میگردم
جغد شومی
شیون سرداده
شهر
روی روحم رمبیده
جوجهای سرگردان
در کنار جسد مرغی مینالد.
توی طارم هستم
زیر آوار پلید
خاطراتم را میجویم
کودکیهایم آنجا
اشک میریزند.
اینک اما در بم
سخت سرگردانم
جسدم را بردوش
تا کجا خواهم برد؟
تا کجا ویران خواهم شد
تا کجا خاک مرا خواهد خورد؟
آه از آن گاو پلید
که مدام
زیر پایم میجنبد.
و در پایان بهقول جمشید خواجه محمود شاعر: شايد در پس اين ويرانی ديگر بيم فروريختن نباشد.
شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۲
نظر شما