سعید تشکری، داستاننویس نامآشنای مشهدی به تازگی نوشتن رمان انقلابیاش با نام «مفتون و فیروزه» را به پایان رسانده است. رمانی مستند که به بازگوکردن وقایع تاریخ انقلاب در سالهای 55 و 57 میپردازد. این بهانهای شد برای گفتوگوی کوتاه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) با این داستاننویس.
گویا هنوز از بیماریتان (ام اس) رنج میبرید و این باعث نگرانی شده است.
بله. این درد دست از سرم برنمیدارد. البته فعلاً حال عمومیام خوب است اما گاهی اوقات بینایی چشم چپم را از دست میدهم.
با این اوصاف پزشکان شما را از نوشتن منع نکردهاند؟
چرا این اتفاق افتاده است. بارها به من تاکید شده نوشتن برای بیناییام ضرر دارد اما راستش من نویسندهام و کار دیگری بلد نیستم. نمیتوانستم «مفتون و فیروزه» را رها کنم.
«مفتون و فیروزه» نامی است که برای این رمان در نظر گرفتهاید، اما گویا این کتاب دو جلدی است و اسمهای متفاوتی هم دارد.
بله اما در اینباره باید کمی توضیح بدهم. نام اصلی رمان «مفتون و فیروزه» و دربرگیرنده دو فصل «سال نهنگ» و «سال اسب» است. این فصلها در دو جلد منتشر شدهاند. از آنجا که زمان داستان به سالهای 1355 و 1357 تعلق دارد، این سالها را با نامهایی که به آن معروفند یعنی نهنگ و اسب ذکر کردهام.
و وجه تسمیه رمان...
کوهی در استان خراسان به نام فیروزه وجود دارد و این استان را هم در حقیقت به نام فیروزه میشناسند. از طرف دیگر رنگ فیروزهای منتسب به امام رضا (ع) پیشوای هشتم شیعیان است. همچنین روستاهای زیادی در خراسان وجود دارند که اتفاقات مهمی در آنها افتاده است. برای مثال در زمان قاجار، روستایی به نام فیروزه در شمال قوچان به تزار روسیه واگذار شد و یک روز صبح مردم این روستا از خواب بلند میشوند و دور تا دور روستایشان حصارهای نظامی قشون روسیه را میبینند و پس از این ماجرا مردم کُرمانج آنجا را به نام روستای فیروزه میشناسند.
اما به نظر میرسد رمان شما داستان شخصیت است نه موقعیت، پس حتماً برای انتخاب نام «مفتون و فیروزه» دلیل دیگری داشتید.
بله همینطور است. مفتون و فیروزه دو شخصیت اصلی داستان به حساب میآیند اما این رمان نگاهی سمبولیک هم دارد. درباره مفتون هم باید بگویم، این اسم به «بخشی»های خراسان گفته میشود که سوگنامه و عشاقنامه را با نواختن تار میخوانند.
گفته بودید در این رمان به نقش روشنفکران در وقوع انقلاب اسلامی هم اشاره شده است. این قشر را در داستان چگونه به تصویر کشیدید؟
من در داستانهایم، اعتقادی به تکصدایی ندارم. وقتی یک رفتار اجتماعی فراگیر و مهم مانند انقلاب اسلامی اتفاق میافتد، آحاد جامعه را در برمیگیرد. وقتی حدود 30 سال پس از یک موضوع به آن نگاه میکنیم باید آینهای تمامنما از آن به نسل جدید ارایه کنیم.
نوشتن «مفتون و فیروزه» چقدر طول کشید؟
نگارش این رمان را از زمستان 1388 آغاز کردم و بهار امسال (1393) به پایان رساندم. البته لازم است از صبر انتشارات کتاب نیستان هم که به من لطف دارند، تشکر کنم.
پس در این چندسال باید کار زیادی روی فرم و محتوای آن انجام داده باشید.
بله، شاید باورتان نشود اما من «مفتون و فیروزه» را هفت بار بازنویسی کردم و روی نکات بسیار ریزی هم متمرکز شدم. بارها نوشته خودم را به چالش کشیدم تا بالاخره راضی شدم.
میتوانید درباره فرم این رمان هم صحبت کنید؟
بله، زاویه دید من در این اثر کاملاً نمایشی است چون معتقدم رابطه مستقیم و مدرنی بین ادبیات و سینما وجود دارد. من در نوشتن «مفتون و فیروزه» به خردهپلان هم فکر کرده و از مونتاژ «آیزنشتاینی» هم بهره بردهام. به همین دلیل وقی خواننده رمان را میخواند، یک فیلم سینمایی را مقابل چشمانش میبیند.
پس میتوانیم بگوییم «مفتون و فیروزه» به فیلمنامه هم گرایش دارد؟
نه، اینطور نیست. من رمان نوشتهام نه فیلمنامه. شیوه کار به گونهای است که تصاویر داستان ملموس و قابل دیدن باشند. ضمن اینکه ساحت بسیار از رمانهای امروز هم سینما است. به گفته گابریل گارسیا مارکز: « سینمایی که وامدار ادبیات باشد، به غنای لازم میرسد و ادبیاتی که به سینما نزدیک شود، تصویر زیباتری میسازد.»
ممکن است درباره داستانِ رمان هم کمی توضیح دهید؟
بله، داستان در لایههای گوناگون اجتماع روایت میشود و پرتوی از خاطرات سالهای انقلاب را به مردم میتاباند. اصلاً هدف من از نوشتن آن بازگو کردن ناگفتههای انقلاب اسلامی در مشهد بود. در این رمان وقایعی مانند کشتار بیرحمانه رژیم پهلوی در 23 آذر 1357، تحصن پزشکان و ورود آیتالله خامنهای، رهبر معظم انقلاب به این تحصن و وقایع نهم و دهم دیماه آن سال در مشهد دیده میشوند.
داستان رمان از کجا آغاز میشود؟
داستان از سیلی که سال 1355 به قوچان میرسد، آغاز میشود. حوالی این شهر، پلی روی رودخانه اترک وجود دارد که بنابر دو روایت به دست روسها یا آلمانیها ساخته شده است. این پل در حقیقت گذرگاه قوچان است. سینمایی روی این پل بنا میشود که موسس آن بعدها از خوانندگان تهرانی برای اجرای برنامه دعوت میکند و سینما عملاً تبدیل به کاباره میشود. از طرفی مسوولان شهر که منتظر ورود محمدرضاشاه بودند برای زیبا سازی آن محدوده، بستر رود اترک را تنگ میکنند. این اتفاق باعث طغیان رودخانه میشود و در مدت کوتاهی سیل مانند یک مار همه شهر را میبلعد. پس از این اتفاق بازماندگان قوم کُرمانج به مشهد کوچ میکنند و اتفاقاتی برایشان میافتد.
گفتید در رمان، اتفاقات سالهای 55 و 57 روایت میشود. اینجا تکلیف سال 56 چه میشود؟
سال 56 سرکوب هولناکی در مشهد اتفاق میافتد و سال 57 شخصیتهای داستان این اتفاقات را در ذهنشان تداعی میکنند.
پس از تکنیک فلشبک هم بهره بردهاید؟
(با خنده) بله، هم فلشبک به کار بردهام هم فلشفوروارد.
خیلیها انتخاب رمانی با موضوع انقلاب را برای نوشتن نوعی ریسک میدانند. نظر شما در اینباره چیست؟
باید اعتراف کنم رمان انقلاب بخش شهیدشده ادبیات داستانی ماست. نسلی که در انقلاب سال 1357 حضور داشت با مراجعه به خاطراتش از آن روزها، پاسخ پرسشهایش را پیدا میکند اما این اتفاق برای نسل جدید که تجربه عینی از این واقعه بزرگ ندارند، چطور باید رخ دهد؟ رجوع به خاطرات شفاهی رویکردی فردی است نه اجتماعی و نسل جدید ما نیاز به پاسخهای روشن دارد. برای نمونه داستان «رازهای سرزمین من» نوشته رضا براهنی رمانی با موضوع و رویکرد انقلاب اسلامی است، اما انگار فقط داستان چند سرهنگ مخالف با رژیم را روایت میکند و فراگیر نیست. من در «مفتون و فیروزه» سعی کردهام لایههای پایین تا بالای اجتماع را بگنجانم.
گویا در نوشتن رمان به رویدادهای تاریخی و بازتاب مستقیم آنها پایبند بودید.
البته در بخشهایی از رمان به مستندسازی پرداختهام. شبیه کاری که مرحوم گلابدرهای در «لحظههای انقلاب» انجام داد. همانطور که گفتم من هفت بار این اثر را بازنویسی کردم و در این بازنویسیها نوشتههایم را ورز دادهام و بدون شک از تخیل هم در نوشتن داستانم استفاده کردم. البته این را هم باید اضافه کنم، برخی دوستانی که رمان را خواندهاند به من گفتند از ادبیات تصویری بسیار خوبی برخوردار است و این باعث خوشحالی است.
نظر شما