خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، یعقوب حیدری: سادگی و بیتکلفیاش را بیشک از لایهلایهی تبارِ «لُر»اش گرفته است، که گذشت زمان را در حضور او، احساس نمیکنی.
در 18 سالگی، پنجره نگاهش را رو به باغ چهارفصل قصه باز کرد. در 22 سالگی، با پرندههای این باغ، همنشین شد و با زبان آنها، گفت و نوشت.
در این میان، رد چه پایی، چه پاهایی را میتوان دید؟
«مشوق اصلی مادرم بود. ایشان از زمانی که من بچه بودم، برایم قصه میگفت. من، آن قصهها را برای دوستانم تعریف میکردم. قصهگوییهای مادرم باعث شد من به کتاب رو ببرم و در نتیجه، داستان بنویسم.»
2
قصههای فریبا دشتی، عمدتاً پیاممحور است. در «روباه ناقلا» و «گرگ شکمو»، کودک یاد میگیرد که به هر کس اعتماد نکند و خودش دنبال نیازها و خواستههایش برود. یا، در «مملی میره دبستان»، مخاطب با محیطی به نام مدرسه آشنا میشود که نویسنده، آن را شاد و آرام به تصویر کشیده است. در چنین مکانی، کودکان میتوانند بسیار بیاموزند؛ که مهمترین آنها، خواندن و نوشتن است.
3
دشتی، اگرچه شیفته ژانرهایی از نوع نمادین و فانتزیست، اما رؤیا پردازیهایش، گاه از اتمسفر تجربهها و مشاهدات مستقیمش، طعم و بو میگیرد:
«سوژه "مملی میره دبستان" را از خواهر زادهام الهام گرفتهام. او، برای اولین بار که میخواست برود مدرسه، خیلی میترسید. استرس عجیبی داشت. در این کتابم، من هر چه از مدرسه و معلم برایش تعریف کردم، در قالب شعر سرودهام.»
اما، جانمایه سوژه کتابهای «خرس کوچولوی کنجکاو»، «روباه ناقلا» و «گرگ شکمو» عمدتاً، با تخیلاتش رنگآمیزی شدهاند: «گاهی با دیدن یک کارتون یا بعضی صحنهها، داستانی در ذهنم نقش میبندد. برای مثال میتوانم به یکی از داستانهای مجموعه قصّه آماده چاپم اشاره کنم که درباره پسربچهای است که وقتی مادرش از او میپرسد چه میکند، جواب میشنود: «مگه فضولی؟»
همین کلمه «فضولی»، در ذهن من جرقهای ایجاد کرد که که بنشینم و داستانی درباره فضولی بنویسم، که خصوصاً در دنیای کوچکترها زیاد به چشم میخورد که گاهی باعث درد سرهایی هم برای آنها میشود. نام این قصه «پسری فضول» است که اسم مجموعه نیز، برگرفته از عنوان این قصه است.»
4
دشتی، حدود خودش را میداند. وقتی میپرسیم: «چرا داستان نویسی؟» نگاهی به دوردستها، آنجا که برههای قصههای مادربزرگانه مادرش میچرخد میاندازد و میگوید: «برای اینکه هر کس خودش بهتر میداند که در چه رشتهای موفقتر است. من استعداد را در نوشتن دیدم و آن را ادامه دادم. اینکه مثلاً چرا دنبال نقاشی نرفتم، دلیلش این است که نقاشیهای مرا، همیشه خواهرم میکشید.»
این علاقه، این شیفتگی، البته خالی از لذات و دغدغههای خاص خودش نیست. برای دشتی، لذات داستاننویسی، به انسان آرامش میدهد و ذهن را از درگیریها و مشغلههای روزمره جدا میکند.
این، از لذات. اما، درباره دغدغهها چنین میگوید:
«قبل از اینکه بخواهیم بنویسیم، باید اندیشیده باشیم که برای چه گروه سنیای میخواهیم بنویسم. بعد از اینکه مخاطب برای ما مشخص شد، به سراغ موضوع داستانمان میرویم. خب، طبیعیست که موضوع ما باید، موضوعی در ارتباط مستقیم با دنیای مخاطب باشد.»
این، آیا همه دغدغه است؟ بهتر است، همچنان در کوچههای کلام دشتی، به راه خود ادامه دهیم:
«در ادامه، برای مثال باید شخصیت هایی خلق کنیم که برای مخاطب، جذّاب باشد؛ و در عین جذابیت، بتواند با آنها همذات پنداری کند.» احساس میکنیم، طرح این سؤال: «اینکه تصمیم دارید داستاننویسی را تا کی ادامه دهید؟» چندان محلی از اعراب ندارد. چون، دلبستگی دشتی به داستاننویسی، در گستردة این کلام او، دمافرازست:
«تا هر وقت که بتوانم قلم به دست بگیرم، مینویسم، من از نوشتن لذت میبرم تا زمانی هم که این لذت است، خواهم نوشت؛ حتی اگر کتابی از من چاپ نشود.»_
شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۳ - ۱۴:۳۹
نظر شما