جلساتی كه بیش از گذشته موجب فعالیت محمدعلی رجایی در زمینه تكثیر و توزیع اعلامیههای امام خمینی (ره) میشود. دوران معلمی او در بیجار با توصیفهای درخشان نویسنده از طبیعت روستا و علاقه بچهها به معلمشان، یكی از فصلهای خواندنی كتاب را تشكیل داده است.
برخی وقایع مانند ماجرای جاسازی اعلامیهها در جعبههای انگور و رساندن آنها به قزوین و در نهایت دستگیری و بازجویی شهید رجایی به خوبی توانستهاند بار تعلیق داستان را به دوش بكشند.
ماجرای زندگی آن شهید، تا پیروزی انقلاب اسلامی و وقوع پیدرپی حوادث پس از آن و انتخاب وی به عنوان رییس جمهور و در نهایت شهادت آن دولتمرد انقلاب ادامه پیدا میكند.
در قسمتی از كتاب آمده است: «حتی سنین كودكیاش هم آنقدر عظمت داشت كه میتوانست دو محله را كه بر سر عزاداری عاشورا نزاع داشتند، با یكدیگر آشتی بدهد. داستان هم از میان علم و كتل و صدای به هم خوردن استكان هیاتها و نقشه محمدعلی برای آشتی آنها آغاز میشود. بعد میرسد به روزهای شاگردی و دستفروشی در سبزه میدان. روزهایی كه محمدعلی نان و پنیرش را در دستمالی میپیچید و برای فروش كاسه و بشقابهای گلی از خانه بیرون میزد. اما حكومت رزم آرا بساط دستفروشها را برچید و محمدعلی وارد نیروی هوایی شد.»/
نظر شما