شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۳:۲۸
به کجا چنین شتابان

شاید اگر نام رمان انقلاب براین اثر گذاشته نمی‌شد و پایان بهتری داشت، می‌شد آن را رمانی خوب با داستانی نسبتاً جذاب به حساب آورد، اما متاسفانه چنین نیست و در این میان فقط یک سوال؛ مطمئنید این رمان، اثر برگزیده انقلاب است؟

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- ثریا جهانبانی، نویسنده و ویراستار: «ناهید» رمانی است به قلم «شهریار زمانی» که در سال 1391 چاپ و منتشر شده و آن‌طور که بر روی جلدش آمده «برگزیده داستان انقلاب» است. اما آن چه مرا به سوی کتاب کشاند، عنوانش بود؛ «ناهید». نام زنانه‌ای که توضیح زیرینش «داستان برگزیده انقلاب» شوق خواندنش را در من زنده کرد و طراحی جلد مناسبش با زمینه جمله‌هایی از متن کتاب، چشم را به تورقش وا می‌داشت. همین چند ویژگی کافی بود تا چند ساعتی را با «ناهید» بگذرانم.

چند صفحه اول کتاب را که می‌خوانم با قهرمان قصه در هیاهوی جمعیت گم می‌شوم و دقایقی بعد، بهت‌زده او را در زندان می‌بینم و به تکاپو می‌افتم که بعد چه می‌شود؟ اما یادداشت‌هایش برای اقناع بازجو، مرا از فضای زندان بیرون می‌آورد و با او دوباره به زندگی برمی‌گردم.

دل‌شکسته از جفای محبوب، ناباور از دل‌سپردنش به دیگری و ناامید از یاری‌اش برای یافتن قاتل پدر؛ پدری که داغ مرگش با هزاران سوال بی‌‌جواب او را از غربت به وطن‌کشاند.

اتفاق‌ها یکی پس از دیگری او را به پژمان می‌رساند و شادمان از معامله‌ای دل‌پسند، خود را در چندقدمی پاسخ چراهایش می‌بیند. اما اصغر نهیب می‌زند و تلنگری که سعی می‌کند نشنود و نبیند؛ چون برگ برنده‌ای در دست دارد و آن خانه تیمسار بهرامی است. با اصغر به آنجا می‌رود و چشم در چشم مردی می‌شود که نازنین پدرش را از او گرفت. آن‌چه می‌بیند و می‌شنود مقدمه‌ای می‌شود برای برملاشدن رازی پنهان؛ تبر تیز است و ضربه تیزتر. چرا مامان‌نازی این همه سال دردهایش را به دل کشید و لب وانکرد؟ نفرین بر این همه پنهان‌کاری، نفرین بر راز مگویی که او را دست‌و پا بسته به غربت کشاند.

داستان تا این‌جا که خوب پیش رفته و قهرمان قصه آن‌قدر خوش‌شانس است که همه آدم‎های درست و حسابی (بهتر است بگوییم کار راه‌انداز) از نوع "خوب" یا "بد"ش به تورش می‌خورند و کارهایش را راه می‌اندازند که به نظرم مبالغه‌آمیز است، چون نویسنده برای به تصویر کشیدن آن روزگار همه را در ترازوی اخلاق، وزین کرده الّا آنان که با رژیم شاه هماهنگی روحی و پیوند مالی دارند.

اما ذکر چند نکته برای اثری که عنوان رمان انقلاب را یدک می‌کشد ضروری به نظر می‌‍‌‌‌رسد:
اول آن‌که از ابتدا تا انتهای داستان را که زیر و رو کنید، جز چند لحظه مقابل دانشگاه تهران و تذکر چندباره صدای الله اکبر شبانه، چیزی از ترسیم فضای دوران انقلاب نصیبتان نخواهد شد.

ناهید صراحتاً بازگشت به وطن را انتقام‍‌جویی شخصی از قاتل پدرش عنوان کرده، پدری که مخاطب در ابتدای داستان گمان می‌کند او مبارزی انقلابی بوده که در کتابفروشیِ مفید برای پیشبرد اهداف انقلاب فعالیت‌های زیرزمینی داشته و چاپ و توزیع شب‌نامه‌ها و اعلامیه‌های امام و سخنرانی‌ها و توزیع آن در بین مردم سبب شده تا به دست یکی از عمّال رژیم به نام تیمسار بهرامی به شهادت برسد، اما وقتی داستان به میانه می‌رسد و رمزگشایی می‌شود خواننده احساس می‌کند فریب خورده و نویسنده رویاهایش را به بازی گرفته است.

تازه این‌جاست که خواننده می‌پرسد ماجرای اثر دست خونین بر روی ویترین کتابفروشی چیست؟ و از اینجا به بعد بین پیش‌رفتن و خواندن و پس‌زدن کتاب و نیمه‌کاره رهاکردنش می‌ماند. می‌خوانم تا ببینم پایانش چه می‌شود. آن وقت است که پرده آخر نمایان می‌شود. اما چه پرده آخری؟! بهتر است یکی یکی پیش برویم.

اول از پژمان شروع می‌کنیم و معامله‌ای که با ناهید می‌کند و جای شگفتی دارد که ناهیدِ آگاه و عتیقه‌شناس نداند و نفهمد که پژمان چه قصد و غرضی دارد و کنایه و اشارات دیگران هم او را به خود نمی‌آورد که پژمان در کنار همه خصایص نکوهیده‌اش "دزد" هم هست.

بعد هم مرگ ناگهانی خورشید و بی‌دست و پایی ناهید و رفتار عجیب و باورنکردنی او در روز واقعه که حتی حس کنجکاوی‌اش هم او را وا نمی‌دارد که درِِ حسینیه را باز کند و ببیند چه شده و بر سر خورشید چه آمده است؟!

چگونه ناهیدی که سرکش است و زیر بار حرف کسی نمی‌رود و خصوصاً اصرار دارد در مقابل اصغر طغیانگر باشد و سفارش‌هایش را نشنیده می‌گیرد، بعد از آمدن اصغر مثل کودکی سر به راه می‌ایستد تا او به داخل حسینیه برود و بیرون بیاید و... او همچنان مطیع و آرام گوشه‌‌ای می‌ایستد و حتی از اصغر نمی‌پرسد چه شده؟ واقعاً می‌شود تصور کرد کسی که تا دیروز یکه‌تازی می‌کرده، به ناگهان کودکانه رفتار کند و با اشاره اصغر سوار ماشین شود و به خانه برود. نه دلشوره‌ای، نه سوالی، نه حتی دغدغه‌ای در پس‌زمینه ذهنش و فردای آن روز از مرگ خورشید با خبر شود و ...

منصفانه نیست اگر نخواهیم بگوییم قصه روان و یکدست است، اما ناگهان چنان شتابی می‌گیرد که انگار نویسنده چاره‌ای ندارد جز آن‌که ماجراها را سرهم‌بندی کند و به هر ترتیبی که هست داستان را به پایان برساند. مرگ خورشید، تعلیق از کار اصغر، تصرف کامیون پر از عتیقه در ویلای پژمان به همت حاج‌آقا شیرازی و بچه‌های انقلابی، لطفاً همین جا کات؛ به نظر شما پژمانی که دبدبه و کبکبه‌ای در رژیم دارد، ناگهان آ‌‌ن‌قدر بی‌دست و پا می‌شود که چند نفر با یک وانت می‌توانند همه آن‌چه را او برایش برنامه‌ریزی کرده و کلی خدم و حشم برای حفظ آن گماشته، در چشم برهم زدنی بگیرند و ببرند و آب از آب تکان نخورد!

اما تیمسار بهرامی که "ناهید" به عنوان قهرمان اصلی داستان، ساخته و پرداخته شده تا او را برای جنایتی که مرتکب شده به دست قانون بسپارد و آرامش زندگی‌اش را در گرو محکومیت او می‌بیند، چنان عجولانه و ناچسب، در کمتر از یک سطر با مواد مخدر دستگیر می‌شود که خواننده بهت‌زده می‌ماند که "همین؟"

بد نیست کمی هم درباره عمه‌خانم بگوییم؛ مادر اصغر. کسی که معلوم نیست چرا در بستر بیماری افتاده و نه زبان گفتن دارد و نه پای رفتن. اما وقتی که نویسنده اراده می‌کند، به بهانه لمس تار مویی، ناگهان منقلب می‌شود و زبان می‌گشاید و بیماری و ناتوانی از وجودش رخت می‌بندد و زندگی دوباره او تنها باعث شادمانی چند ثانیه‌ای شمسی می‌شود، در حالی که خواننده انتظار دارد این ماجرا تحولی بزرگ در زندگی اصغر و ناهید و شمسی و ... و دیگران ایجاد کند.

نکته‌های دیگری هم در این میان بی پاسخ مانده است، از جمله این که به نظر شما عجیب نیست پسری نامزد داشته باشد و مادر از وجودش بی‌خبر باشد، مادری که نه نابینا است و نه ناشنوا!

قطعاً آن‌چه یک داستان را خواندنی می‌کند داشتن شخصیت‌های قوام‌یافته و منسجم است؛ چیزی که در ناهید کمتر دیده می‌شود و از ابتدا تا انتهای داستان شخصیتی را نمی‌توان یافت که نویسنده او را درست پرورده باشد، از اصغر گرفته تا کیهان و کیوان و خورشید و شمسی و حاج‌آقا شیرازی و... بازیگرانی که توان و فرصت جولان در این نمایش شتاب‌زده نمی‌یابند.

نگاهی اجمالی به کیهان کافیست که در ابتدای داستان دقایقی با ناهید بود و بعد اثری از او نیست و تعجب ناهید که چه شده و چرا کیهان سراغی از او نمی‌گیرد. سپس آمد و شد ناچسب او در حسینیه و عشق سوال‌برانگیزش به ناهید و ناگهان در پایان داستان حضور آن‌چنانی او، سینه سپرکردنش و تهدید با اسلحه و ...

در هر صورت، بگذریم. شاید اگر نام رمان انقلاب براین اثر گذاشته نمی‌شد و پایان بهتری داشت، می‌شد آن را رمانی خوب با داستانی نسبتاً جذاب به حساب آورد، اما متاسفانه چنین نیست و در پایان فقط یک سوال؛ مطمئنید این رمان، اثر برگزیده انقلاب است؟

«ناهید» در قطع رقعی و 216 صفحه با شمارگان 2500 نسخه و بهای 45 هزار ریال در 1391 از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار نشر شده است./

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها