خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)،کیوان خلیل نژاد: رمان «دیروز تا بی نهایت صفر ...!»راوی پریشانی و کژفهمی های نویسندهای به نام «نیما» است. داستان در چند ساعت مانده به سپیده صبح شب تولد سی و چهار سالگی «نیما» رخ می دهد. «نیما» قهرمان داستان، نویسنده و کارمند مجلهای است که جامعه او را پس زده است. او تلاش می کند تا کار نوشتن داستان تازه اش را با عنوان «دیروز تا بی نهایت صفر ...!» آغاز کند اما آن چه در پس ذهن قهرمان داستان تلنبار شده است اجازه آغاز نوشتن به او نمی دهد. «نیما» پیش از نوشتن گذاری را در ناخودآگاهش تجربه می کند. این سفر حرکت از بخش به هنجار خود آگاه تا عمق ناهنجاری های ناخودآگاه است. آن چه در این شب بر او می گذرد عبور پی در پی از مرز میان خواب و بیداری، توهم و واقعیت هم چنین رویا و کابوس است.در این میان شخصیت های داستان پیشین اش به سراغ او می آیند و از سرنوشتی که او برایشان رقم زده گلایه می کنند. سرانجام نیمای پریشان حال و مشوش، مرگ و رستاخیزی را تجربه می کند. او درون خود می میرد تا نیمای تازه بتواند داستان اش را بیاغازد.
ارجاعات متن به اساطیر
«دیروز تا بی نهایت صفر ...!» رمانی پست مدرن است مملو از ارجاعات. متن در جای جای خود از اشعار، داستان ها، وقایع سیاسی اجتماعی، اساطیر و حتا شخصیت های داستانی پیشین نویسنده کمک می گیرد. در این بررسی اما، نگارنده به سبب اهمیت نقش اساطیر در داستان، تلاش می کند متن را از دیدگاه اسطوره شناسی واکاوی کند.
ارجاعات متن به اساطیر در این کتاب در چندین سطح نمود پیدا می کند که سطح اول آن اشارات مستقیم است، از آن نمونه می توان اسامی متعدد خدایان و موجودات اساطیری (مانند ناهید، آناهیتا، زهره، میترا، پیگمالیون، ونوس، کلاغ، شغال، موجودات موزی، سگ و درخت سرو و ....)را نام برد. سطح دوم ارجاعات متن به اساطیر، طرح مسائل بسیار مهم و بنیادی بینش اساطیری است. در این سطح نویسنده توانسته به شیوه ای هنرمندانه مواردی چون زمان اساطیری، مکان اساطیری، آئین های رازآموزی و تطور قهرمان را در قالب داستانی پست مدرن به مخاطب عرضه کند.
متن حاضر در تلاش است تا داستان کتاب «دیروز تا بی نهایت صفر ...!» را از جهت مطالعه الگوهای یکنواخت تطور قهرمان در اساطیر بررسی کند. پیش از این کار ابتدا می بایست تعریفی مشخص و مشترک میان قهرمانان اساطیر و قهرمانان رمان ارائه و آن را با ویژگی های شخصیت اول کتاب مقایسه کرد تا دریافت که آیا«نیما» در زمره چنین تعریف مشترکی جای دارد یا نه؟به طور کلی «قهرمان» کسی است که به جای افراد جامعه اش از قیود اجتماعی و تابوهای رایج جامعه اش عدول می کند. او کارهایی را انجام می دهد که همگان از آن نهی شده اند.قهرمان موجودی ایده آلیست است که به ندای درون خود پاسخ می گوید. او از زندگی عادی کناره گیری می کند و به تنهایی راه ناشناختهها را می پیماید، گوهری می یابد و به جامعهاش باز می گردد تا دیگران را نیز برکت بخشد. حال پرسش اینجاست که «نیما» به عنوان یک نویسنده آیا می تواند وظایف قهرمان را به دوش کشد؟ جامعهای که «نیما» در آن زندگی می کند او را از یک نویسنده عادی به انسانی نا متعارف و بیرون از هنجارهای تثبیت شده اش مبدل کرده است. «نیما» نمی داند که کی و کجا باید بخندد. او شادی معمول مردم جامعه اش را در حد «دلخوشکنک» می داند و نمی تواند به این دل خوش کند که کارهایی را که در توانش است انجام دهد؛ بلکه می خواهد همه چیز را زیر و زبر کند و طرحی نو در اندازد. جامعه ی او مردم را در سر راه هم و عامل توقف یکدیگر قرار داده است. «نیما» خود را محکوم به مجرد بودن می داند زیرا قهرمان میبایست تنها باشد. او می پندارد که لذت های معمول آدمیان او را در مسیر هدف اش گمراه می کنند. «نیما» محصول جامعهای است که وظایفی بیش از توان اش به او القا کرده است. «نیما»دچار تشویش و بحران شناخت شده و از ابتدا دچار تردید در انتخاب است.
«مثلن در زمان تحصیل نمی دانستم چه رشتهای را باید انتخاب کنم یا قادر نبودم همسر دلخواه ام را بشناسم یا آن کاری که دوست دارم را انتخاب کنم و خیلی چیزهای دیگر بعد فکر کردم همه این ها شاید بهم تحمیل شده است... »(ص50)
گذر قهرمانان اسطورهای
او هرگز نتوانست با خودش مواجه شود و همواره از خود تصویری قهرمان گونه و منجی وار پرورانده است. او این تصویر را در شخصیت «سپیده» فرافکنی می کند.«نیما» به دنبال دست نجاتی از بیرون است. خدای محافظی که متجلی شده تا او را نجات دهد. تردید و تشویش، «نیما» را به مرز جنون کشانده است. او از قواعد رایج جامعه اش تخطی می کند. این تخطی در داستان با طنزی ظریف نمایش داده شده است. برای نمونه او در خیابان وارونه گام برمی دارد و به جای حرکت برخلاف جهت جریان جامعه، برخلاف جهت راه رفتن معمول راه می رود. در جای دیگر«نیما» در زیر عکس بودا در کافه ای نشان داده می شود. همین جا در کافه است که او به دنبال یافتن زندگی بدون درد می گردد. این اشارات، تصویری «دن کیشوت وار» از«نیما» در ذهن مخاطب می سازد.«نیما» شوالیهای ایده آلیست است که مانند دن کیشوت قدری پس از پایان عصر خودش متولد شده است. دن کیشوتی که عقب عقب راه می رود تا زمان را بر آن دارد که به دوران او باز گردد. «نیما» به جامعه اش پشت کرده است. او برای عبور از آستان این شرایط مشکل و رهیدن از دست توهمات و پریشانیها راهی را طی می کند که پیش از او بیش تر قهرمانان اسطوره ای از آن گذر کرده اند.
«... هر بار که توی شلوغی خیابان همین طور عقب عقب پشت به ماشین ها یا توی شلوغی خیابان همین طور عقب عقب پشت به ماشین ها یا توی پیاده روها پشت به آدم ها قدم می زدم یا می رفتم تا به دفتر روزنامه برسم می خواستم آن دستمال معروف را بیابم و همیشه هم سرم پایین بود... شاید فکر می کردند دیوانه شده ام که همین طور عقب عقب راه می روم و این لاله بود انگار که یک بار بهم گفته بود می افتیها...»(ص 49)
تطور قهرمان در داستان های اساطیر
می دانیم در طول تاریخ؛ اسطوره شناسان الگوهای مشترک و ثابتی را برای تطور قهرمان در داستان های اساطیر پیشنهاد کرده اند. از مشهورترین این الگوها می توان الگوی قهرمان «نورترپ فرای» (1912-1991) موسوم به اسطوره جستجو، الگوی اسطوره قهرمان «اتو رانک»
(1884-1934) هم چنین الگوی اسطوره قهرمان «جوزف کمبل» را نام برد. در میان این الگوها الگوی «کمبل» و «رانک» بیشتر معطوف به تحلیل روانشناختی و بررسی بعد نمادین ناخودآگاه قهرمان است. الگوی پیشنهادی «جوزف کمبل» برای تطور قهرمان شامل سه مرحله است: «جدایی، تشرف و بازگشت»؛ این سه مرحله در واقع شکل گسترش یافته مناسک رازآموزی (گذار) است. این آیین ها در اسطوره شناسی با نام هایی چون آیین های تشرف، پاگشایی، رازآموزی، بازگشت به زهدان و گذار نامیده می شوند. آیین های تشرف به منزله عبور از یک مرحله و رسیدن به مرحله ای دیگر در زندگی قهرمان است. به گونه ای که او به طور کامل از وابستگی های مرحله پیشین جداشده و شروع به یافتن پاسخ ها در مرحله جدید می کند. در آیین های گذار (مانند مراسم تولد، نام گذاری، بلوغ، ازدواج و تشییع جنازه و...)قهرمان در مرحله ای از زندگی اش می-میرد و در مرحله بعدی دوباره متولد می شود. این آیین ها عبور قهرمان را از آستان تحولات مشکل زندگی نمایش می دهند. فرد تشرف یافته از لحاظ اجتماعی فردی بالغ، مسوول و از لحاظ فرهنگی بیدار و صاحب شناخت می شود. در اساطیر، این آیین ها با نمادهایی چون انزوا جستن قهرمان در کلبه، عبور از بیابان، بلعیده شدن قهرمان بوسیله غول یا ماهی و همچنین رخنه کردن قهرمان به محل مقدسی که با زهدان مام زمین یکی و برابر دانسته شده است، مجسم می شود. «نیما» به عنوان قهرمان کتاب برای یافتن برکت شناخت، از این آیین ها عبور می کند.
آیین های تشرف
آن چه در کتاب «دیروز تا بی نهایت صفر ...!» بر سر«نیما» می آید با آیین های تشرف در تطابق است. مکانی که او در آغاز داستان در آن جا تصویر می شود اتاقی مانند کلبه های آیین گذار، تنگ و گور مانند است اما «نیما» در واقع در اتاق خانه کوچک خود در کنار همسرش «شوکت» قرار دارد. همین جاست که زمان، خاصیت اساطیری به خود می گیرد و «نیما» همانند همان بار نخست که در چاه دستشویی خانه مادر بزرگ گرفتار شده بود این بار در اتاق میان باغ در خود فرو رفته است. چاه همواره نمادی است از ناخودآگاه آدمی، همان جایی که «نیما» همیشه از روبرو شدن با آن واهمه دارد و برای نجات خود از دست آن، دست به دامان مادر بزرگ ( خدای محافظ)میشود. «نیما» همانند قهرمان «کمبل» در کلبه تنهایی اش تسلیم ناخودآگاه ناب می شود. این بار او دیگر راهی برای فرار ندارد. او باید با تمام ترس ها، توهمات و رویاهایش که عمری آن ها را در ناخوداگاه اش فرو کوفته رودررو شود. اتاقی که «نیما» در آن است پیش از او نیز برای تشرف به کار گرفته شده است.درویش پیش از«نیما» در این اتاق بوده است.در مسیر این تشرف، کهن الگوی زن درون «نیما» به صورت خدای محافظ بر او ظاهر می شود تا او را برکت شناخت بخشد. این زن در داستان، لاله، سپیده، ناهید، آناهیتا و.... نام دارد. اما پیش از تمامی این نام ها او زن درون «نیما» است که با چهرهای سیمرغ وش می خواهد او را از آستان مهیب پیش رویش برهاند.
آنچه او در پایان این پروسه اسطورهای می یابد شناخت است. پس از آن است که فلاش بک های ذهنی اش قدری منظم تر می شوند و کم کم خود، راوی ماجرای خود می شود. «نیما» برای یافتن شناخت و دریچهای از امید بر دیوار سخت پیش روی اش از این مراحل گذر می کند تا با کشتن نیمای مردد و مشوش درونش آغاز کتابی تازه را بیابد.
یکشنبه ۸ دی ۱۳۹۲ - ۱۹:۲۰
نظر شما