یکشنبه ۸ دی ۱۳۹۲ - ۱۷:۵۲
اغراق، آفت شعر آیینی است

در یک نگاه عمیق، بند بندِ کاراکتر «رضا اسماعیلی»، پله پله‌هایی از سایه ـ روشن‌های یک زندگی است که وقتی به هر پلّه‌اش پا می‌گذاری صدایی تو را به مکث فرا می‌خواند..._

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)،‌یعقوب حیدری: در یک نگاه عمیق، بند بندِ کاراکتر «رضا اسماعیلی»، پله پله‌هایی از سایه ـ روشن‌های یک زندگی است که وقتی به هر پلّه‌اش پا می‌گذاری صدایی تو را به مکث فرا می‌خواند. نمی‌توانی بایستی. می‌ایستی و بدون اینکه بخواهی، در بارانی از غبار درد و سخن، شستشو می‌شوی. اما، آنگاه که با حوله زمان، مشغول خشک کردن خود می‌شوی، خود به خود، مکث‌ات می‌شکند. حالا، تو داری در صفحاتی از تاریخ گذشته این دیار قدم می‌زنی، و قدم زنان نیز، پله‌هایی از یک زندگی را، یکی یکی، دو تا یکی، پشت سرمی‌گذاری.

از تولدتان بگوئید؛ از جایی که به دنیا آمدید.
متولد 24 مرداد سال 1339  تهران، در محله هفت‌چنار هستم که از محله‌های قدیمی تهران است.

کمی هم از خانواده‌تان بگویید؛ از شغل پدرتان و ...
پدرم در مغازه‌ای در خیابان ناصرخسرو کارگر خیاط بود. آن مغازه الان هم هست، به اسم «پوشاک سلطانی». پدرم آنجا خیاطی می‌کرد؛ شاگرد بود. مادرم هم خانه‌دار بود و البته، علاقه‌ای هم به ادبیات داشت.

مثلاً؟
دوبیتی‌های باباطاهر را زمزمه می‌کرد. 

برای شما؟
نه،‌ بیشتر در خلوت و تنهایی خودش.

احتمالاً همین زمزمه‌ها باعث شد شما به ادبیات علاقمند شوید؟
زمزمه‌های غمگینانه مادر را می‌شنیدم و به ادبیات علاقمند شدم. 

موقعیت‌ خانه‌تان چطور بود؟
یک خانه 40 متری بسیار محقّر و فقیر داشتیم که الان جزو بافت‌های فرسوده است.

سکوت و آرامش این روزهایتان شاید ریشه در گذشته‌ای پرهیاهو داشته باشد. در کودکی بازیگوش بودید؟
شیطون بودم. حتّی در خانه چند بار توی دهانم فلفل ریخته بودند.

این بازیگوشی، حتماً بارتاب بیرونی هم داشت. مثلاً جوشیدن با بچه‌های محله؛ بازی با آن‌ها و ...
در خانه‌مان امکانات تفریحی نبود. تفریح ما این بود که می‌رفتیم می‌نشستیم روی سکوی مسجد محله و «طاق یا پوچ» بازی می‌کردیم یا «فرد یا زوج». 

چه جوری؟
دو تا هسته خرما را می‌گذاشتیم توی یک دستمان و یک هسته خرما را هم در دست دیگرمان. بعد، دست‌هایمان را مُشت می‌کردیم و می‌گرفتیم جلو. فرد مقابل باید می‌گفت کدام دستمان زوج یا کدام دستمان فرد است. 

دیگر چه بازی‌هایی می‌کردید؟
مثلاً می‌رفتیم میدان تره‌بار و با پوست‌های هندوانه می‌زدیم به سر و کله همدیگر. یا مثلا یک جوی قدیمی تو محله ما بود که آب زلالی داشت. بیشتر ما که پول نداشتیم برویم استخر، توی آن جوی شنا می‌کردیم. به ویژه وقتی شناکنان از زیر پل‌ها رد می‌شدیم، کلی کیف می‌کردیم.

بعد؟
بعد هم از آن محله کوچ کردیم.

رفتید کجا؟
رفتیم اتابک. 

آن موقع کلاس چندم بودید؟
فکر کنم سوم یا چهارم ابتدایی.

علت این جابه‌جایی چه بود؟
در محله قبلی مستأجر بودیم و بعد از آن پدرم خانه خریده بود.

به نظر، آن وقت‌ها خیلی درسخوان نبودید. درست است؟
اوضاع محیطی طوری بود که بیشتر بازیگوشی می‌کردیم. 

لابد، چند سال هم رفوزه شدید؟
نه، اکثراً معلم‌ها نمره می‌دادند و قبول می‌شدم.

با آن همه بازیگوشی، با آن همه ارفاق، برای خودتان هم کمی عجیب نیست که در نهایت این شور و انگیزه سرودن و نوشتن را از کجا و چطور به دست آوردید؟ با این تبصره، که البته در جایی اشاره کردید، زمزمه‌های شاعرانه مادرتان در شما اثربخش بود؟
مادرم مظلوم بود و با ریاضت‌هایی که به خاطر فقر می‌کشید یا به خاطر دوری از شهر و ولایتش، در خلوت و تنهایی خودش، بغض‌هایش را با زمزمه دوبیتی‌های باباطاهر واگویه می‌کرد. مثلاً وقتی داشت لحاف می‌دوخت. در همین‌جا یک پرانتز باز کنم که مادرم در تهران هیچ قوم و خویشی نداشت. مادرم و پدرم اهل همدان بودند و همان جا هم ازدواج کرده بودند و براثر جبر اجتماعی، از آنجا کنده شده و به تهران آمده بودند. از طرفی، سطح درآمد پدرم مناسب نبود و برای مثال در زمستان‌ها، امکانات ما در حد کرسی بود. یادم است ما آن زمان زغال می‌خریدیم. یک جاهایی بود که زغال‌فروشی بود و خروارها زغال را می‌ریختند آنجا و از خاک زغال‌ها، گلوله‌ مانندی درست می‌کردند؛ یک چیزی مثل توپ. ما زغال را از گلوله مانندها می‌گرفتیم. شب‌ها هم مادرم کفش‌های مرا می‌گذاشت زیر کرسی، تا فردایش که می‌خواستم بروم مدرسه، پاهایم یخ نکند. جوراب و دستکش و ژاکت ما را هم، خود مادرم می‌بافت. سال‌ها هم به جای پنکه، بادبزن داشتیم. 

برگردیم به مادرتان؛ به آن دوبیتی‌ها، تأثیری که از زمزمه‌های مادر گرفتید.
مادرم دوبیتی‌های باباطاهر را از حفظ بود.

اما هنوز اشاره‌ای نکردید که سوادش در چه حد بود؟
سواد نداشت؛ برخلاف پدرم که تا چهارم ابتدایی خواندن و نوشتن بلد بود، مادرم گویا این دوبیتی‌ها را مثلاً از مادربزرگم شنیده بود یا از فامیل‌هایی که با ادبیات حشر و نشر داشتند و آن‌ها را در سینه‌اش ثبت کرده بود.

همانطور که قبلاً اشاره کردید، به این شکل ذوق ادبی در شما شکل گرفت؟
دقیقاً.

اما به نظر می‌رسد این پس زمینه، پیش زمینه‌ای هم داشته باشد؛ مثلاً کتابخوانی. اهل مطالعه هم بودید؟
عامل دومی که باعث شد به ادبیات توجه کنم، دردهای اجتماعی بود. 

مثلاً؟
در محیطی که زندگی می‌کردم، بزه‌کاری‌ها را می‌دیدم؛ نابسامانی‌های خانواده‌ها و محرومیت‌های مردم را می‌دیدم و آن‌ها را واقعاً با گوشت و پوستم لمس می‌کردم. از طرفی، خانواده ما از آن تافته محرومیّت جدا نبود. یعنی ما خودمان هم جزو محرومان بودیم و با محرومیت نفس می‌کشیدیم. خلاصه، این دردها و آن زمزمه‌های غمگینانه مادر باعث شد که من قلم به دست بگیرم و با زبان طنز، آن مسائل را در قالب انشاء بیان کنم. 

این‌ها درست. اما زبان طنز، و ارائه چنین زبانی در یک چارچوب مکتوب، آن‌هم مشخصا قالب طنز با ابزارها و ویژگی‌های خودش، به نظر بی‌ارتباط با مطالعه و جستجوهای کتابخانه‌ای بعید به نظر می‌رسد. با این تصور، احتمالاً اهل مطالعه هم بودید.
علاقه شدیدی به خواندن داشتم؛ ولی چون پول نداشتم کتاب بخرم، گاهی از دوستانم کتاب امانت می‌گرفتم. کتابخانه‌های عمومی هم سراغ نداشتم. نهایتش کتاب‌هایی را که قرض می‌گرفتم، با ولع و عطش فراوان می‌خواندم. یادم است، اگر به من صد جلد کتاب می‌دادند، می‌نشستم و می‌خواندم.

در واقع زمزمه‌های شاعرانه مادر تلنگری بود به ذهن شما. بعد، تعمق در محرومیّت‌های روزگاری که می‌زیستند. سپس، گرفتن کتاب‌هایی به امانت از دوستان اهل کتاب. به موازات این‌ها، احتمالاً بحث‌های به اصطلاح روشنفکری هم بین شما و آن دوستان در می‌گرفت.
اتفاقاً همینطور هم بود. در دوره راهنمایی ما دو دبیر داشتیم که اهل سیاست بودند و نامشان هنوز در ذهنم است؛ آقای کیایی و آقای تدّین. آقای تدین که استاد دانشگاه بود و در واقع محرومش کرده بودند از تدریس در دانشگاه به خاطر سیاسی بودنش و گفته بودند باید بروی برای دوره راهنمایی درس بدهی؛ سال 1353 ـ 1350 بود.

با این حس، به تحصیلات مدرسه‌ای‌تان هم ادامه دادید؟
بله، سال 1357 دیپلم گرفتم و جامعه هم در آن سال، متلاطم بود. آن وقت‌ها یک دبیر داشتیم به اسم آقای کیانی که مبارز و سیاسی هم بود و از نظر مسائل اجتماعی ما را هدایت می‌کرد. در آن زمان اتفاقاً دفتری داشتم به اسم «حرفی برای گفتن» که دردهای اجتماعی را در قالب شعر سپید و نیمایی می‌گفتم و در آن می‌نوشتم. در عین حال، کتاب شعر زیاد می‌خواندم. مثلاً شعرهای فروغ و شاملو را می‌خواندم. ولی نمی‌دانستم قواعدشان چه است. اما با تأثیر از آن‌ها، شعر می‌گفتم و اسمش را هم گذاشته بودم حرفی برای گفتن. در این ارتباط، من به آقای کیایی بیشتر احساس نزدیکی می‌کردم. او، خیلی دلسوز بود. یک روز گفتم آقای کیایی می‌خواهم دفترم را بیاورم. شما نظر بدهید. حتی، چیزهایی را هم زمزمه کردم. گفت خیلی خوب است. بیاور من هم ببینم. من هم بردم. روزی که دفترم را تحویلم می‌داد، عین جمله‌اش هنوز در ذهنم است، گفت من همه کارهای تو را خواندم. این کارهای تو، حتی اگر شعر هم نباشد، از چیزهایی که در مجله زن روز چاپ می‌شود خیلی بهتر است. این حرفش، روی من تأثیر مثبت گذاشت و علاقمند شدم روی شعر بیشتر و جدّی‌تر کار کنم. بعد هم، ضمن این جدّیّت، به درسم ادامه دادم و سال 57 وارد دانشگاه شدم.

رشته تحصیلی‌تان؟
علوم اجتماعی بود.

اما با توجه به علاقمندیِ ادبی‌تان، انتظار می‌رفت به رشته ادبیات گرایش پیدا کنید و از ادبیات، پُلی بزنید به کوچه ـ پسکوچه‌های اجتماع.
البته، آن زمان که در این رشته قبول شدم، ناراضی بودم و به روزنامه‌نگاری علاقه داشتم.

روزنامه‌نگاری؟!
چون احساس می‌کردم بین ادبیات و روزنامه‌نگاری ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد. چون می‌دیدم معمولاً شعر و داستان در مطبوعات چاپ می‌شد. بنابراین، فکر می‌کردم اگر راهی به روزنامه و شناختی در عرصه فنون این رشته پیدا کنم، می‌توانم تراوشات ذهنی و قلمی خودم را به راحتی و بهتر در مطبوعات منتشر کنم، با این نیّت، به روزنامه‌نگاری علاقمند بودم.

علاقمندی‌تان به روزنامه‌نگاری، به این دلیل بود که در دوران تحصیلات پیش از دانشگاه در تهیه و تنظیم روزنامه دیواریِ مدارس فعال بودید؟
در دوران راهنمایی به صورت فطری و ذاتی به روزنامه‌نگاری علاقه عجیبی داشتم. مثلاً‌ در تهیه و تنظیم مطالب روزنامه‌ دیواری مدرسه‌مان همکاری داشتم. یا، همان زمان یک دفترچه 40 برگ برای خودم تهیه کرده بودم که شاید هنوز هم آن را داشته باشم. از مجلات عکس‌هایی بریده و در آن چسبانده بودم. داخلش، مطالبی هم می‌نوشتم و برای هر مطلبم هم تیتر بخصوصی می‌زدم. حتی آن دفتر را به صورت یک مجله، صفحه‌بندی کرده بودم. این‌ها نشان می‌دهد که  به صورت ذاتی به روزنامه‌نگاری علاقمند بودم. به خاطر همین هم سال 57 که دانشگاه قبول شدم، در همان ترم اول خیلی تلاش کردم تغییر رشته بدهم و بروم رشته روزنامه‌نگاری که متأسفانه نشد.

اما در عین حال، روزنامه‌نگاری همچنان دغدغه شما بود.
بله؛ دقیقاً در دوران دانشگاه هم، کار روزنامه‌نگاری را دنبال کردم و در نشریه‌های دانشجویی، شعرهایم چاپ می‌شد که هنوز نمونه‌هایش را دارم. از طرفی، وصل شده بودم به حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی و با مطبوعات بعد از انقلاب مرتبط بودم. نخستین شعر چاپ شده‌ام در عروة‌الوثقی، شعری بود درباره قیام 19 دی. بعد هم با جلسات نقد و شعرخوانی حوزه هنری محشور شدم؛ با قیصر و سیدحسن حسینی، سلمان هراتی، و دیگران. نخستین کتابم هم به نام «حنجره سرخ عشق»، در حوزه هنری چاپ شد. 

شما بیشتر یک شاعر هستید تا منتقد و پژوهشگر؟ در شعرهایتان هم، مشخصاً‌ چند مشخصه، برجسته‌تر از بقیه وجوه است. از یک سو، اشعار آئینی سروده‌اید. از سویی شعرهای عاشقانه دارید. از دیگر سو، به عنوان شاعر جبهه و جنگ مطرح هستید. از سویی هم، در لابلای اشعارتان، سروده‌هایی با رنگ و بوی اجتماعی کم نیست. مثلاً در وجه عاشقانه، از جنابعالی تاکنون دو مجموعه به نام‌های «عاشقانه‌های شرقی» و «لهجه سرخ عشق» منتشر شده است. در ارتباط با جنگ تحمیلی، برای مثال از شما مجموعه اشعار «آسمانی‌ها» را خوانده‌ایم. همچنین مجموعه اشعار «آب ـ بابا ـ آزادی» را؛ که از 3 بخش تشکیل شده است. از یک سو، مربوط به انقلاب است. یک بخش‌اش به شعر جبهه و بخش دیگر به پایداری و مقاومت اختصاص دارد؛ و حدود یک سال هم از تاریخ انتشارش می‌گذرد. با همه این احوال، وجه آئینی بر سایر وجوه اشعار شما می‌چربد. بنابراین، اجازه بدهید گفت‌وگو را در این مسیر پی بگیریم. با این توجه که احتمالاً خود شما هم به این معترف هستید که بیشتر به این سمت کشش دارید و اصولاً دوست دارید بیشتر به عنوان شاعر آئینی و دینی شناخته شوید؟
در شعرهای آئینی، شاعر تلاش می‌کند سیمای بزرگان دینی را به تصویر بکشد؛ در واقع آن سلوک عملیِ بزرگان دینی و سیره عملی‌شان و فراز و نشیب‌های زندگی آن بزرگان اهمیت دارد تا برای دیگران عبرت‌آموز باشد.

تلاش خود شما در این حوزه چقدر بوده است؟
در این عرصه چند جلد کتاب از مجموعه شعرهای آئینی از من چاپ شده که نخستین مجموعه آن «بر‌ آستان جانان» نام دارد. مجموعه دوم، اسمش «ملکوت کلمات» است که آن هم، باز مجموعه اشعار است. یک مجموعه شعر هم گردآوری کرده‌ام که راجع به حضرت فاطمه زهرا(س) است با نام «بانوی آئینه و آب» که کتاب نسبتاً خوبی است. 

با توجه به این که خودتان توی گود هستید، طبیعی است که بیشتر از آن‌هایی که در بیرون گودند، به مقوله شعر آئینی و دینی  اشراف دارید. در عین حال، شاید شما هم با ما هم نظر باشید که هر حوزه‌ای ممکن است در معرض آسیب‌هایی قرار بگیرد. از این منظر، فکر می‌کنید شعر آئینی و دینی ما از چه آسیب‌هایی رنج می‌برد؟
در شعر آئینی و دینی‌مان چند آسیب بزرگ داریم. یکی از آفت‌های بزرگ، معصوم‌پرستی است. یعنی بعضی از شاعران به خاطر ناآگاهی از ماهیت شعر آئینی، فکر می‌کنند ما باید بیاییم بزرگان دینی‌مان را فقط توصیف کنیم و مقام آن‌ها را به قدری در شعرهایمان بالا ببریم که قابل پرستش باشند. خُب، این یعنی اینکه آن‌ها را در مقابل خداوند قرار دادن. و این تفکر، با آموزه‌های دینی ما در تضاد و تقابل است.

آفت‌های دیگر؟
آفت‌ بعدی، اظهار خاکساری اغراق‌آمیز بیش از حد است. اغراق، آفت شعر آیینی است.

مثلاً؟
بر فرض، بعضی از شاعران به خاطر اینکه بگویند ما خیلی ارادت داریم به اهل بیت، می‌آیند با تعابیری که زیبا نیست در مقابل خاندان رسالت عرض ارادت و خاکساری می‌کنند. مثلاً من خیلی زشت می‌دانم که یک شاعر بیاید خودش را این گونه توصیف کند: «من سگ آستان اهل بیت هستم». یا: «من گدای کوی اهل‌بیت هستم». در حالی که آن بزرگان برای حفظ و رشد مناعت طبع و عزت نفس انسان آمده‌اند.

دیگر؟
مورد بعدی، بی‌توجهی به قالب‌های نو در شعر آئینی و دینی ماست. یعنی، حجم بالایی از اشعار آئینی ما در قالب‌های کلاسیک سروده شده و قالب‌هایی چون نیمایی و سپید مغفول مانده‌اند و به قابلیت‌های این قالب‌های شعری در سرودن شعر آئینی، بی‌توجهی شده است.

دورنمای شعر آئینی ما را چگونه می‌بینید؟
در دوران بزرگانی مثل حافظ و عطار و سعدی و مولانا، اصلاً اصطلاح شعر آئینی نداشتیم. ولی چون این بزرگان با جهان‌بینی اسلامی بزرگ شده و تربیت شده بودند، هر شعری که می‌گفتند متأثر از جهان‌بینی اسلامی بود. حتی وقتی حافظ غزل‌های عاشقانه می‌گوید، شما رگه‌هایی از دین و آئین را در آن‌ها می‌بینید یا به عبارتی نگاه نجیب و ارزشمند در این آثار دیده می‌شود؛ بنابراین از این منظر همه آثار شاعران مسلمان، شعر آئینی است؛ حتی غزل‌های عاشقانه‌شان. از این رو ما اگر تفکیک قائل شویم و بگوئیم که اگر شعری مستقیماً درباره اهل بیت گفته شود، آئینی است، و اگر موضوعش اجتماعی یا عاشقانه باشد آئینی نیست، نوعی سوء‌تفاهم و سوء‌برداشت به حساب می‌آید. در واقع شاعران ما باید به سمت و سویی حرکت کنند تا نسبت به اسلام و باورهای دینی‌شان شناخت بیشتری پیدا کنند. در این صورت، شاعران ما راجع به هر موضوعی که شعر بگویند، آن شعر، شعر آئینی است.

اگر موافق باشید، این بار با مشتی از کلید واژه‌ها به گونه‌ای دیگر، سرکی به اندرون ذهن و زبان شما بکشیم.
موافقم. 

شعر آیینی؟
قداست و معنویت.

دفاع‌مقدس؟
ارزش‌های انسانی.

عشق؟
فلسفه عالم خلقت.

شعر؟
لطافت و زیبایی. 

مادر؟
دنیای من. 

پدر؟
بار گران مشکلات. 

کتاب؟
یار مهربان.

قلم؟
تُوتِم.

آلودگی هوا؟
امان! امان! امان!.

بهترین دوست؟
تواضع.

قندان؟
شیرینی و خوشبختی.

شب؟
ظلمت. 

آفتاب؟
امید و عدالت.

خبرنگار؟
پیگیری سفت و سخت.

شاعری که دوست ندارید شعرهایش را بخوانید؟
می‌خواهید دشمن‌تراشی کنید؟

بدترین شعری که خوانده‌اید؟
شعر مَنیّت. 

بهترین شعری که هنوز نگفته‌اید؟
شاید بعد از این. 

بهترین شاعر؟
حافظ.

محل کار؟
سکوت.

آثار:
ـ اشعار
1ـ حنجره شرح عشق (1376 ـ حوزه هنری)
2ـ نی‌نامه (1376 ـ انتشارات سیاه)
3ـ گزیده ادبیات معاصر؛ شماره 6 (1378 ـ نیستان)
4ـ بر آستان جانان (1381 ـ انتشارات اطلاعات)
5ـ آسمانی‌ها (1381 ـ پازینه)
6ـ عاشقانه‌های شرقی (1384 ـ هزاره ققنوس)
7ـ از جنس باران (1384 ـ عروج)
8ـ عاشقانه‌های سرخ (1384 ـ نشر شاهد)
9ـ بوی گل در می‌زند (1386 ـ انتشارات سپیده)
10ـ این مریم همیشه (1386 ـ تکا)
11ـ ملکوت کلمات (1390 ـ انجم قلم ایران)
12ـ آب، بابا... آزادی (1390 ـ انجم قلم ایران)
13ـ لهجه شرقی عشق (1390 ـ انجمن قلم ایران)
14ـ مجموعه شعر عاشورایی «ناگهان دریا» (1391 ـ تجلی مهر)
15ـ مجموعه شعر رضوی «کبوترانه بخوان آسمان هشتم را» (1391 ـ سخن گستر)

ـ نقد و پژوهش
16ـ رفتارشناسی ادبی و شعر مفهومی (1385 ـ هزاره ققنوس)
17ـ از کلاغ تا کبوتر/ نقد و بررسی شعر معاصر (1387 ـ هنر رسانه اردیبهشت)
18ـ نیما را دوباره بشناسیم (پاورقی روزنامه جام جم و روزنامه اطلاعات)
19ـ صدای مخملی شعر (1387 ـ جام جم)
20ـ تذکره ادبی خلوت انس؛ سه جلد/ با همکاری استاد مشفق کاشانی (1388 ـ انتشارات اطلاعات)
21ـ از آب تا آفتاب/ مجموعه مقالات ادبی (1390 ـ انجم قلم ایران)

ـ گردآوری
22ـ تیغ، قلم، تغزل (یادواره شهدای دانشجو)
23ـ یادنامه صد کلام، صد خاطره (1379 ـ جابر)
24ـ بانوی آیینه و آب (1381 ـ سنا)
25ـ سلام مقاومت (1386 ـ جهاد دانشگاهی)
26ـ مجموعه شعر عاشورایی عطش (1385 ـ جهاد دانشگاهی)
27ـ رستاخیز حماسه (1386 ـ جهاد دانشگاهی)
28ـ از واژه تا فریاد (1389 ـ روایت فتح)
29ـ از پایداری تا پرواز (1390 ـ‌ روایت فتح)
30ـ تفسیر توفان (1391 ـ روایت فتح)

ـ زیر چاپ
31ـ غزل آفتاب (گزیده‌ای از اشعار آیینی شاعران معاصر)

برخی مسئولیت‌ها
1ـ سردبیر مجله «امید اسلام»
2ـ دبیری سومین و یازدهمین جشنواره کتاب سال «قلم زرین» انجمن قلم ایران
3ـ دبیر نخستین جشنواره بزرگ فرهنگ عاشورا
4ـ داور جشنواره بین‌المللی شعر فجر
5ـ داور جشنواره کتاب سال رضوی
6ـ عضو شورای سیاستگذاری و کمیته علمی کنگره شعر مقاومت بین‌الملل اسلامی
7ـ عضو شورای سیاستگذاری و کمیته علمی کتاب سال عاشورا
8ـ داور جشنواره کتاب سال دفاع مقدس
9ـ دبیر علمی کنگره شعر شهدای علمی
10ـ عضو شورای عالی شعر بسیج
11ـ عضو شورای عالی شعر نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور
12ـ همکاری افتخاری با شورای شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی [تعدادی از سروده‌های اسماعیلی به صورت ترانه توسط خوانندگانی چون: سراج، حسین زمان، بهادری، خاوری، قاسم رفعتی، و... اجرا و از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش شده است.]
13ـ تدریس ادبیات در مراکز آموزشی و فرهنگی
14ـ دبیر بخش شعر ماهنامه اقلیم نقد
15ـ مسئولیت کانون‌ها و انجمن‌های ادبی فرهنگسراها و خانه‌های فرهنگ وابسته به سازمان فرهنگی ـ هنری شهرداری تهران
16ـ نگارش و چاپ ده‌ها مقاله تحقیقی در حوزه نقد و بررسی ادبیات معاصر
17ـ عضو هیأت مدیره سایت شاعران فارسی زبان

برخی رتبه‌ها
1ـ شاعر برگزیده کنگره‌های شعر دفاع مقدس در طول 8 سال جنگ تحمیلی
2ـ شاعر برگزیده جشنواره بین‌المللی شعر فجر
3ـ شاعر برگزیده پایداری توسط جمعیت دفاع از مردم فلسطین برای اعزام به لبنان و سوریه و شرکت در همایش ادبی شاعران پایداری
4ـ شاعر برگزیده توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای اعزام به ترکیه به منظور شرکت در همایش ادبی شاعران ایران و ترکیه.
5ـ شاعر برگزیده انقلاب برای اعزام به هند و شرکت در همایش ادبی بزرگداشت ارتحال حضرت امام (ره).
6ـ برگزیده اول بخش «تألیف» سومین جشنوراه بین‌المللی رضوی.
7ـ برگزیده اول بخش «نقد» نخستین جشنواره فصلی مطبوعات کشور.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها