ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
اصلاً حج همین است، تنها در میان جمع بودن. مناسک را که به جا میآوری، خوب میفهمی این «تنهایی خوب» چیست؟ و اصلاً تو در این دنیا سخت «تنهایی» و «تنهایت» گذاشتهاند که با او باشی، «تنها با او» و حج آمدهای که با او تنها بمانی و بدانی روزی با همین لباسهای بیدوخت و دوز سفید باید تنها بمانی با او. چه خوب که از الان هرچه دوخت و دوز داری، دوروبرت دور بریزی، همین که تو را دوختهاند به خانواده، دوختهاند به کار و شغل، دوختهاند به علم و تحصیل و اصلاً همین که تو را به زور دوختهاند به دنیا که مثلاً تنها نباشی ولی اشتباه میکنند؛ تو تنهایی، تنهای تنها و اگر یک شب را تا صبح با لباس احرام بخوای در نزدیکی «مسجدالحرام»، تازه میفهمی چقدر تنهایی، همان «تنهایی خوب». صبح که بیدار میشوی، احساس میکنی در صبح قیامت سر برداشتهای از میان قبر، ترسان، لرزان و البته پرامید. خیالت راحت میشود که قرار نیست تا ابد در قبرت بمانی. صبح که از خواب بیداری میشود احساس میکنی «مسجدالحرام» منتظر است. دوست داری هر صبح بیدار شوی و مسجدالحرام منتظرت باشد. دوست داری صبح به صبح فرصت داشته باشی بیداری شوی و به او برگردی. تجربه عجیبی است شبی را در احرام ماندن، با سفید خوابیدن و با سفید بیدار شدن و با سفید به سمت خانه خدا رفتن. سفید سفید، بیغل و غش و شاید تمیز. یا علی!
صفحه 107/ اعترافات شهر خدا/ سید مجید حسینی/ انتشارات سوره مهر/ چاپ اول/ سال 1392/ 216 صفحه/ 8500 تومان
نظر شما