ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
روح که نمیشود گفت، یک توده کلاف سردرگم کاموا، دود سیگار قهوهخانهای که تنها پنجرهاش را از ترس سرما کور کردهاند، ترکیب ناقص و مواجی که از وقتی مرده، درد کمرش قطع شده، اقساط بانکیاش سوخته، و از همه مهمتر زن سلیطهاش دیگر بهانهای ندارد تا وقت و بیوقت کتکاش بزند. چقدر دلم برای خودم میسوزد. یاد آن شب میافتم که با دو عدد هندوانه مَشد خونی هرچه در زدم، باز نکرد آخر سر مجبور شدم در آن سرمای پاییزی یکی از هندوانهها را به عنوان شام و نهار بخورم و هندوانه دوم را جای متکا زیر سرگذاشتم و خوابیدم. صبح اول وقت یک آفتابه آب از پنجره رویم ریخت و هندوانه را چنان از زیر سرم کشید که اگر دقت کنی روی روح کلهام وَرم ناشی از سختی سنگ دیده میشود. اینهاش... یه کم دستات را بیاور این ور... آره ... خودشه... دردی هم میکنه که نگو... بیخود که بهش نمیگن سلیطه...
صفحه 35/ عکس یادگاری(مجموعه داستان)/ محمدحسن شایانی/ نشر داستان/ چاپ اول/ سال 1391/ 96 صفحه/ 4000 تومان
نظر شما