دوشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۱ - ۱۸:۰۰
قوم عزیزا...(طنز)

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

اجازه سرکار خانم

در نوروز 86 در دفتر کارش به دیدنش رفتم تا ضمن دیدار سال نو یکی از کتاب‌های غزل خود را هم به او بدهم، دیدم بسیار شنگول و سرحال است. از شما چه پنهان قدری فضولی کردم ـ چه شده؟ اینطور سرحال و شنگولی. گفت چند روزی است راحت راحت هستم. خانواده اصلاً با من کاری ندارند ـ صبحانه ـ ناهار ـ شام آماده است و یک نفس تازه می‌کشم. نزد دوستان میروم، کارهای عقب‌افتاده را انجام می‌دهم و خلاصه آزاد آزادم. گفتم مگر تا حالا اسیر بودی، گفت آدم که زن می‌گیره اسیر می‌شود. با بعضی اسرا به خوبی رفتار می‌شود و با بعضی به سختی و من از نوع دوم هستم. اما علت اینکه شنگول و سرحالم، این است که چند روزی است قوم عزیزا... از شهر ... آمده‌اند منزل ما و سرکار خانم دیگر با من کاری ندارد. همه چیز روبراه است. چون قوم عزیزا... را دوست داره، ای به من هم می‌رسد، ولی وای به آن زمان که قوم من دعوت شوند. یعنی قوم ذلیل‌ا... طرف کمردرد، سردرد خلاصه همه چیز درد می‌گیره، در خانه چیزی پیدا نمی‌شود. غرولندش تا به عرش خدا می‌رسد. باور کن از نق‌نق او من دق می‌کنم. خودم باید همه کارها را انجام دهم و مصیبتی برایم می‌شود که نگو و نپرس. هرکس هر حرفی بزند طرف میگه با من بود. هیچ کس حق ندارد بهش چپ نگاه کنه. هر دم بهانه می‌گیره. چی درست کنم، فلان چیز را نداریم. مگر من کلفتم؟ و... خلاصه هرچی بخواهی بارم می‌کند و ... من هم سعی می‌کنم اقوام خود را یا دعوت نکنم و یا اول سرکارخانم را به نحوی راضی کنم تا اجازه صادر شود.

صفحات 4 و 5/ قوم عزیزا...(طنز)/ولی ا... فتحی / نشر انتخاب/ چاپ اول/ سال 1391/ 124 صفحه/ 6000 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها