ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
کمکم آن سکوت و این خلوص مردم را گرفت. یک وقت رسید نفس از دیار البشری در نمیآمد. در نتیجه حتی خودِ مش جنید آقا به وجد آمد، دوباره مهر را با انگشت گرفت بالای سر برد. همزمان گردنش به عقب خم میشد، دعا را به ریهها میکشید. نزدیک به خفگی راست شد، با یک فوتِ کشدار مهره را تبرک کرد، به داخلِ خمیر فرستاد.
بیبی دست دراز کرد خمیر را بردارد که مؤدبانه مانعش شد ـ هنوز کارش تمام نشده بود ـ نشسته بود، به آسمان نگاه میکرد، دعا میخواند. بعد بلند شد، رو به قبله چرخید دعا خواند، رو به مشهد چرخید دعا خواند، رو به قبله چرخید دعا خواند... تا میتوانست با آب و تاب دعا خواند و جانِ همه را به لب رساند.
فِضِّه از دور نگاهش میکرد و کمکم جان میگرفت. انگار به جای خمیر فیضِ دعاها به او میرسید. از صبح با چشمهای بینور پشت به دیوار داده بود، شکمِ آب آوردهاش را وسطِ پاها روی زمین گذاشته بود، به اندازهی یک گلّه مرغِ مریض چرت زده بود.
وسطِ کار از جا بلند شد و یک وقت رسید که دیگر روی پا بند نبود، بالا پایین میجهید و به سرتاسر میدانچه علامتهای مشکوک مخابره میکرد.
صفحه 95 / گالیسا ... کی میرسد باران؟/ سهراب فرسیو/ نشر قطره/ چاپ اول/ سال 1391/ 453 صفحه/ 15500 تومان
نظر شما