جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۱ - ۱۴:۰۰
پیشگوییِ پیشگوی دیوانه

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

سرنوشت و ضربه‌ی آن 

روزهای پس از رفتن راجاسری، یکی پس از دیگری سرد و کند سپری شد. داربست‌ها و تزیین‌های سالن عروسی را باز کردند و چادرها و سایبان‌های روشن و خوش‌رنگ برداشته و جمع شد. میهمانان به خانه‌های خود در راه‌های دو رو نزدیک رفتند. ناگهان قصر لخت، ساکت، بزرگ و اندوهبار شد.
هرکس به گونه‌ای با نبود راجاسری کنار می‌آمد. هارشا خودش را غرق در کارهایی جدید و مربوط به قلمرو و نیز تمرینات جنگی و شمشیربازی می‌کرد. راجا افسرده بود و کنار آمدن با شرایط جدید برایش آسان نبود. ماداوا و کومارا برای راجاسری و سرخوشی‌هایش دلتنگ بودند و با نبود او کنار می‌آمدند، همچنان که با تمامی تغییرات اخیر صورت گرفته در زندگی خود کنار آمده بودند. یاشوواتی مثل همیشه برخوردی سرد و بی‌روح داشت و به محض این که خبر رسید راجاسری به سلامت به کاناج رسیده است، نگرانی‌اش برطرف و سرگرم مشغله‌ها و فعالیت‌های معمول خود شد.

صفحات 59 و 60/ پیشگوییِ پیشگوی دیوانه/ دویکا رنگاچری/ ترجمه شهلا انتظاریان/ نشر قطره/ چاپ اول/ سال 1391/ 136 صفحه/ 4500 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها