ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
معصومه خوشحال از روند رو به بهبودی شرایط، خانه را مرتب کرده و سفرهی شام را آماده میکند، و اسلحهی کمری که به او دادهاند را زیر مانتویش میبندد. پاتیخاء بعد از مدتی در حالی که لباسش را عوض کرده وارد خانه میشود.
معصومه با دیدن او و تغییر شرایطش اظهار خوشحالی میکند و میگوید که شرط را برده است و میتواند فردا صبح پاتیخاء را به مرکز ببرد تا در آنجا به او رسیدگی کنند. با شنیدن این حرفها پاتیخاء رویهاش عوض میشود و به خیال آن که معصومه، دخترش صالحه است، با او بحث میکند. او به معصومه (صالحه) یادآور میشود که هیچکس بیرون آن خانه و جزیره منتظر آنها نیست و این که آنها مایهی ننگ عشیرهشان هستند. معصومه سعی میکند بیشتر راجع به صالحه از پاتیخاء حرف بکشد تا بفهمد این دختر حالا کجا است. پاتیخاء به معصومه میگوید که باید عشق آن پسرک را از سرش بیرون کند، چون آنها پشت در پشت دخترزا هستند و ازدواج برایشان مایهی ننگ است. در همین احوال صدای تیراندازی و انفجار از دور دست به گوش میرسد. پاتیخاء نگران شده و دچار حملهی عصبی میشود، که معصومه میگوید نیروهای خودی هستند و مشکلی پیش نمیآید.
صفحه 143/ نگاهی دیگر/ آذر خزاعی سرچشمه، لیلا جلینی/ انتشارات صاعقه/ چاپ اول/ سال 1391/ 336 صفحه/ 8000 تومان
نظر شما