ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
مردی خام، روزی از حاتم پرسید: تو از کجا میآوری که شب و روز و روز و شب در حال بخشیدنی؟ حاتم گفت: تا وقتی که جان دارم، زاد و توش من از کیسه خدا میرسد، من از کیسه او میبخشم نه از خودم.
مرد گفت: بلکه من فکر میکنم که تو از آن مالِ مردمخوارانِ مکار باشی، این بیحساب بخشیدنت هم به خاطر آن است که بادآورده را باد میبرد، اگر خودت کار کرده بودی و عرق ریخته بودی، اینگونه چوب حراج بر مالت نمیزدی. نان مسلمانان را میدزدی و بعد، نان دزدی را میبخشی.
حاتم گفت: این عزیز! مالِ تو را که نبردهام؟
مرد گفت: نه.
حاتم گفت: پس لابد تو مسلمان نیستی که مالت را نبردهام.
مرد گفت: این همه حجت و برهان نیاور، که حجت و برهان، روپوشِ طغیان نمیشود.
حاتم گفت: چگونه حجت و برهان نیاورم که خدا از ما حجت و برهان میخواهد؟
مرد گفت: حجت و برهان چیزی است و این حرفها که تو میگویی چیز دیگری.
سخنان تو کاه روی آب است.
حاتم گفت: سخن را خوارمایه مپندار که سخن از هفت آسمان نازل میشود. اگر حلالزادهای که هستی، مادرت با سخنی دو جملهای بر پدرت حلال شده است.
مرد گفت: نمیشود یک جا نشست و منتظر ماند که از آسمان روزی به دست بیاید.
حاتم گفت: نه تنها روزی من، که روزی همه خلق جهان، از آسمان میآید.
مرد گفت: پایت را به ناز دراز کردهای و چشم به روزن دوختهای که روزی از آن پایین بیفتد؟
حاتم گفت: اکنون که سهل است، در شکم مادرم نه ماه، بیهیچ دانش و توانی، میبودم و آسوده و بیخبر، روزیام از روزنهای به من میرسید.
صفحات 44 و 45/ دردنامه سالک فکرت/ زهیر توکلی/ شرکتهای سهامی کتابهای جیبی وابسته به موسسه انتشارات امیرکبیر/ چاپ اول/ سال 1391/ 208 صفحه/ 3600 تومان
نظر شما