چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۱ - ۱۸:۰۰
بابای مدرسه (قصه‌های شنیدنی از بچه‌های خوب)

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

 بابای مدرسه

یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. سال‌ها قبل در این شهر واین محله پسر بچه‌ای هم سن و سال الآن شما زندگی می‌کرد. اسم اون پسر بچه یوسف بود. یوسف از همون بچه‌گی خیلی دل نازک و مهربون بود. بعضی وقت‌ها آرزو می‌کرد که پول زیادی داشت تا با اون بتونه به مردم فقیری که می‌شناخت یا در کوچه و خیابان می‌دید کمک کنه.
قدیم‌ها یعنی زمان کودکی ما، زمستون‌ها خیلی سردتر از زمستون‌هایی که الآن داریم، بود. خوب جمعیت کم‌تر بود، ماشین و کارخانه کم‌تر بود. مردم هم این همه وسایل نداشتن. با لباس گرم و یه کرسی که روش یه لحاف بزرگ می‌انداختن. خودشونو گرم می‌کردن. زمستون‌های قوچان هم خیلی زود شروع می‌شد، حالا هم نسبت به شهرهای دیگه همین طوره. توی پاییز، وقتی چوپون‌ها گوسفندهای پروارشونو قبل از این که خورشید چهره‌ی زرد و رنگ پریده‌ی خودشو در پشت کوه‌ها قایم کنه از چرا برمی‌گرداندن، می‌شد حدس زد که اون سال زمستون خیلی زود شروع می‌شه و خیلی هم طولانی و سرد خواهد بود.

صفحه 25 / بابای مدرسه/ محسن بغلانی/ موسسه فرهنگی و هنری قدر ولایت/ چاپ دوم/ سال 1391/ 48 صفحه/ 2500 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها