كتاب «هيولا صدا ميزند» رماني تاثیرگذار برای نوجوانان است كه توسط پاتريك نس نوشته شده و جيم كي تصويرگر آن بوده است. اين اثر كتابي در مورد عشق و غم است که ميتواند قلب خواننده را بشكند و روح او را لمس كند.-
سيوبهان دوود که چندین جايزه ادبی را در کارنامهاش داشت، شخصيت ها و طرح كلي كتاب را قبل از اين كه سرطان او را از پاي در آورد مشخص كرد. پاتريك نس نویسنده سرشناس ادبیات نوجوانان با كامل كردن كار خانم دوود و تحقق بخشيدن ديدگاهای وی، كار بزرگي انجام داد.
پاتریک نس و جیم كي با این کتاب هر دو برنده دو مدال معتبر کارنگی و کیت گرين وي 2012 شدند که به بهترين کتاب كودك و بهترین تصویرگری کتاب کودک تعلق میگیرد و به این ترتیب نام این کتاب به عنوان نخستین كتابي كه هم نويسنده و هم تصويرگر آن این دو مدال باارزش را دریافت کردند، ثبت شد.
«هیولا صدا میزند» كتابي بسيار زيبا در مورد عشق و غم است که ميتواند قلب خواننده را بشكند و روح او را لمس كند. كانور اومالي پسري 13 ساله و قهرمان این کتاب است كه مادرش سرطان دارد و او بيماري مادرش را تحمل ميكند و مسووليت آن را به دوش ميكشد. او شاهد است كه بيماري بدن مادرش را ذره ذره از بين ميبرد ،قدرت و انرژي را از او ميگيرد و زندگياش را نابود ميكند. كانور هر روز بيشتر و بيشتر بار سنگين مسووليت را آن هم در این سن و سال به دوش ميكشد. او در خواب كابوس ميبیند؛ هيولاي پير و خطرناكي هر شب به سراغش ميآید. كانور تا حدي معتقد است كه اين خوابها از ذهن بيمار و پريشان او نشات ميگيرند؛ اما روياهايش كاملا واضح هستند و او روز بعد نشانههايي از وجود هيولا را پيدا ميكند. كابوسهاي كانور كمي بعد از شروع درمان مادرش آغاز شدند. پدرش دور از آنها زندگي ميكند و دیگر از دنياي كانور فاصله گرفته و خانواده جديدي تشكيل داده است. مادربزرگش به مشكلات خود ميپردازد و او را درك نميكند .همكلاسيهايش هم توجه زيادي به او ندارند. همه از صحبت كردن با پسري كه مادرش سرطان دارد، واهمه دارند.
روزها سپري ميشود و او بردبارانه نجواها، نگاههاي ترحم آميز و چشم پوشي مردم از او را از ترس این که به اشتباه چیزی بگویند که موجب رنجش او شود، تحمل ميكرد. و خوانندگان کتاب هم غيرممكن است كه براي اين پسر احساس نگراني، ترس و غم و اندوه نكنند؛ پسري كه بايد مسووليت مشكلاتي را به دوش بكشد كه خيلي از بزرگسالان را از پاي در ميآورد.
اما کانور با همه درد و عصبانيتش روحيه جسور و مبارزي دارد و روزنههايي از شوخ طبعي سرد و اميدواري رنجآور در وجودش ديده ميشود. او از درون فرياد ميزند كه مرا درك كنيد؛ حتي اگر شده به عنوان يك قلدر. او درحالي كه خيلي نااميد است دوست دارد فقط بخشي از زندگياش معمولي باشد، ولي كسي را ندارد تا اين روند را تغيير دهد.
پدر كانور كمتر در زندگياش ظاهر مي شود و هيچ فضایي براي او فراهم نكرده و هيچ پناهي به او نداده است. به نظر مي رسد كانور تنهاست تا اينكه حملات هيولا را از پشت پنجره ميبيند، اما اين هيولا چيست؟ نويسنده تعبير هيولا را به عهده خواننده گذاشته است. به نظر ميرسد هيولا از تمام درد و رنج، ترس، تنهايي و درگيريهاي عاطفي كه در ذهن كانور وجود دارند ساخته شده است. از آن جا كه كانور تلاش ميكند تا مسایلي را كه او را به ستوه آورده بودند درك كند، میتوان ناراحتي و دردی عميق را در چشمان او احساس كرد كه به خاطر بيماري مادرش است، اما در وجود او خوش بيني نیز احساس میشود چون او باور دارد كه مادرش با مصرف داروها درمان ميشود.
يك شب هيولا غرش كنان پشت پنجره آمد؛ يك هيولاي پير و وحشتناك اما به نظر كانور اومالي این فقط يك كابوس نبود. او هر بار كابوسهاي بدتري ميبيند. ترس او از روياهايش بسيار ظالمانه و وحشتناك است. او جرات ندارد اعتراف كند. هيولای پشت پنجره اتاقش كه به طور عجيب و غريبي از درخت سرخدار قديمي حياط گورستان ساخته شده، سه داستان متفاوت را براي كانور تعریف میکند. سه داستان واقعي. هيولا به كانور هشدار ميدهد كه وقتي داستان اول گفته شد، كانور بايد داستان خودش را بگويد و به حقيقت بزرگ و ترسش اعتراف كند و گرنه او را ميخورد. اما او نميتواند به كسي بگويد كه چه چيزي روحش را بلعيده است. علاوه بر اين هيولا فقط يك روياست، ولي چرا اتاق كانور به طور سري با برگهاي سوزني و دانههاي درخت سرخدار پوشيده شده است؟
هيولا گفت داستانها موجودات وحشي هستند که اگر آنها را آزاد بگذاريم چه خرابيها که به پا نميكنند. او ميگويد داستانها مهم هستند به شرطی که حقايق را انتقال دهند. هيولا ميگويد زندگي با كلمات نوشته نمیشود بلكه با اعمالت آن را مينويسي؛ مهم نيست چه فكري ميكني بلكه مهم اين است كه چه كاري انجام ميدهي. او با آرامش تمام ميگويد آرزو دارد صد سال باشد و این صد سال را به کانور بدهد.
كانور در دستان درخت سرخدار پناه میگیرد و با آخرين ترسش روبهرو میشود و بر آن غلبه میکند و آرامش مییابد. همانگونه كه خواننده آرام میشود.
اين كتاب، کتابي است در مورد به دوش كشيدن باورنكردني مسووليتهاي بزرگ و غم و اندوه و زيان و ضرر. خواننده قسمتهاي مختلف آن را با ناراحتيای كه در قلبش احساس میكند میخواند و زماني كه داستان شدت میگیرد بغض در گلویش بدتر و بدتر میشود. وقتی به پایان داستان میرسي، اشكهايت روي صفحات كتاب میريزد...
ترجمه: فاطمه موسوی
نظر شما