دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱ - ۰۸:۰۰
برای سالهای نبودنت

ايبنا - خواندن يك صفحه ازيك كتاب را مي توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه اي ازاكسير دانايي، لحظه اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و..

جوان شوخي بود. همين موضوع سبب شده بود تا خانواده، همه‌ي حرف‌هايش را به شوخي نسبت دهد.
زماني كه به پدر گفت: پس كي قرار است برايم آستين بالا بزني؟ پدر خنديد و وعده داد: بعد از سربازي.

دوره‌ي 2 ساله‌ي خدمتش به پايان رسيد و فقط 40 روز از اضافه خدمت‌اش مانده بود. اين كه قصد ازدواج دارد را بارها به پدر گفته بود، اما از نظر پدر هنوز از خدمتش چند روزي مانده بود. مادرش سال‌ها پيش فوت كرده بود و او حالا فقدانش را بيش از پيش احساس مي‌كرد. غروب آن روز وقتي پدر جليقه‌اش را از تن بيرون آورد و لنگه ي شلوارش را تا زد و نشست روي لبه‌ي حوض، منوچهر دوباره خواسته‌اش را تكرار كرد:
ـ چند روز ديگر مرخصي‌ام تمام مي‌شود... حداقل بيا برويم جايي ... يك خطبه‌ي عقدي، قند شكستني، صحبتي... .
پدر شير آب را باز كرد. سردي آب نشست روي پوست دستش.
ـ چه عجله‌اي داري، حالا مگر چقدر از خدمتت ماند.
ـ اين بار بروم ديگر برگشتي توي كارم نيست. فقط مي‌خواهم سنت پيامبر (ص) را به جا آورده باشم.
ـ قسمت باشد بعد اين سي چهل روز به جاي مي‌آوري.
جوان يك بار در سومار بستري شده بود. پدر وقتي فهميد، بي حال و مريض شد. از زماني كه زنش را از دست داد، چين و چروك صورتش افزوده شد و غمي توي چهره‌اش نشست. شانه‌هايش مي‌رفت تا خميده‌تر شوند. ديگر طاقت دوري و جدايي نزديكانش را نداشت.
پيرمرد مداح را كه ديد به گريه افتاد. اشك امانش را بريد. مداح شانه‌هايش را گرفت و گفت: خدا صبر بدهد.
پيرمرد گفت: اين قند را مي‌بيني، اين مجمع را مي‌بيني كه بالاي سر گرفتن، اين حجله را مي‌بيني برپا كرديم...

بغض راه گلويش را بست. نتوانست جمله‌اش را كامل كند. بريده بريده ادامه داد: دلم مي‌خواست دامادش كنم. آرزوي هر پدري است. مگر نه؟ مگر چند سالش بود. خمپاره تكه‌تكه‌اش كرد. كفن شده لباس دامادي‌اش.
شانه‌هاي پيرمرد زير دستان مداح مي‌لرزيد. مداح دوباره تكرار كرد: خدا صبرتان بدهد.
كمي آن طرف‌تر دو نوجوان پارچه‌اي را در دست گرفته بودند كه روي آن نوشته شده بود:
«شهادت سيد بزرگوار منوچهر نجفي را به امام امت و ملت شهيد پرور تبريك و تسليت مي‌گوييم»

مداح خطبه‌ي عقد خواند. نوجواني شيريني را بين جمعيت عزادار گرداند.


صفحه 49/  مجموعه داستان «برای سالهای نبودنت» نوشته علی سروی/ انتشارات کنگره سرداران، امیران و ده هزار شهید استان مازندران/ سال 1390/ 107 صفحه/ 2500 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها