جمعه ۵ اسفند ۱۳۹۰ - ۱۱:۳۰
فلسفه هم زماني خوب است كه همه چيز را تبيين نكند

هدایت علوي‌تبار، كارشناس فلسفه غرب گفت: مرلوپونتي معتقد بود هويت انسان به اين است كه هميشه دچار حيرت باشد و خوبي اين عالم نيز به آن است كه هميشه چيزهايي در آن باشد كه انسان از آن‌ها سر درنياورد و فلسفه نيز زماني خوب خواهد بود كه همه چيز را تبيين نكند تا شگفتي وجود حفظ شود. او مخالف تبيين عام و كلي است._

به گزارش خبرگزاری كتاب ایران(ایبنا) نشست «دین و مرلوپونتی» در سرای اهل قلم برگزار شد. هدایت علوی تبار و علیرضا حسن‌پور از كارشناسان فلسفه غرب و پدیدراشناسی، سخنرانان این نشست بودند. مالك شجاعی‌جشوقانی نیز دبیری نشست را بر عهده داشت.

حسن‌پور در ابتدای نشست به بررسی مولفه‌های پدیدارشناسی پرداخت و گفت: اپوخه به این معناست كه ما دیدگاه طبیعی را تعلیق كنیم یعنی آن را نه نفی و نه اثبات كنیم. در این دیدگاه باید سعی كرد كه به یك فهم نظری محض برسیم كه فارغ از پیش‌‌فرض‌های طبیعی در جهان واقع است. وقتی عالم خارج را به حالت تعلیق درآوریم، آگاهی را به عنوان پدیده‌ای محض خواهیم داشت كه می‌تواند موضوع پدیدارشناسی باشد. با تعلیق امر طبیعی، با ذات مفهوم آن مواجه می‌شویم. پدیدارشناسی با امور واقع كاری ندارد و بنابراین، وجود و عدم وجود عالم طبیعی برای آن مطرح نیست. می‌توان چنین نتیجه گرفت كه پدیدارشناسی یك علم استعلایی است نه علمی در كنار سایر علوم. پدیدارشناسان، اندیشه را بدون رجوع به متعلق آن اندیشه در عالم خارج بررسی می‌كنند. البته ناقدان پدیدراشناسی، اشكالاتی را به این روش وارد كرده‌اند.

حسن‌پور به تاثیرات هایدگر بر مرلوپونتی اشاره كرد و گفت: هایدگر از نخستین فلاسفه‌ای بود كه به پدیدارشناسی هوسرل پیوست. او معتقد بود كه پدیدراشناسی نه روشی برای منطق است و نه علمی مانند روانشناسی كه حقایق را به عنوان امری عینی مطالعه كند، بلكه موضوع پدیدارشناسی، آگاهی به معنای عام كلمه است. به نظر هایدگر، پدیدارشناسی متافیزیكی هم نیست، بلكه شیوه‌ای برای تفكر است. هستی در اندیشه هوسرل به تعلیق درآمد در حالی كه هایدگر، پدیدارشناسی را شیوه فهم معنای هستی می‌دانست. این‌جاست كه نقطه اختلاف این دو هم‌فكر مشخص می‌شود. به زعم هایدگر، امكان ندارد كه عالم خارج را به طور كامل به حالت تعلیق درآوریم، زیرا ممكن نیست كه ما جدای از جهان باشیم و بتوانیم آن را اپوخه كنیم. انسان یك سوژه منفك از هستی نیست، بلكه با جهان در هم تنیده است و هستی را نمی‌توان از او گرفت.

وی ادامه داد: هایدگر معتقد است كه ما باید به تحلیل «دازاین» بپردازیم و این‌كه چگونه در فرآیند همیشگی‌مان با جهان، اشیاء بر این دازاین نمودار می‌شوند. هایدگر شاگرد هوسرل بود و به بخش‌هایی از پدیدارشناسی او نقد وارد كرد. به نظر می‌رسد هوسرل پس از نقدهای هایدگر، اندكی تغییر موضوع داد و مفهوم «زیست‌جهان» را در امر آگاهی دخیل دانست و از این طریق، گسست عالم طبیعی و آگاهی را تا اندازه‌ای ترمیم كرد. در این تفكر، پدیدارشناسی در بستر زیست‌جهان و از راه تكامل ما با جهان شكل می‌گیرد، نه از طریق گسست ما از جهان.

حسن‌پور درباره پدیدارشناسی از منظر مرلوپونتی گفت: تصور اولیه مرلوپونتی از پدیدارشناسی شبیه به تصور اولیه هوسرل از این بحث بود. او تصور می‌كرد كه پدیدارشناسی می‌تواند فلسفه را به علمی متقن تبدیل كند. به زعم مولوپونتی، تجربه انضمامی در آگاهی مهم است نه تجربه انتزاعی. او نیز پدیدارشناسی را یك شیوه برای تفكر می‌داند و اعتقاد داشت كه این شیوه پیش از هوسرل نیز مطرح شده بود.

سپس شجاعی با دعوت از هدایت علوی‌تبار برای سخنرانی گفت: بیشتر مباحث فلسفه دین در كشورمان از منظر فلسفه تحلیلی بیان می‌شود و آن‌چه در این حوزه مغفول مانده، بررسی فلسفه دین از منظر قاره‌ای است نظیر رویكردهایی مانند هرمنوتیك، پدیدارشناسی، فمنیسم و پست‌مدرنیسم.

سپس علوی‌تبار درباره دین در زندگی عملی مرلوپونتی گفت: مرلوپونتی در خانواده‌ای كاتولیك به دنیا آمد و تا دوران جوانی اعتقادات كاتولیك داشت و به همین دلیل مورد تمسخر سیمون دوبووار و سارتر، هم‌كلاسی‌هایش در دانشگاه قرار می‌گرفت. به تدریج دریافت كه اعتقادات سنتی كاتولیك برای او قانع‌كننده نیستند و به همین دلیل به گروه‌های كاتولیك اصلاح‌طلب پیوست اما اعتقادات آن‌ها را نیز قانع‌كننده نیافت. او به تدریج از دین فاصله گرفت كه مهم‌ترین آن، عملكرد كلیسا و متدینان بود. او از واخر دهه سی میلادی تا پایان عمر به یك فیلسوف بی‌دین تبدیل شد.

وی درباره نظریه‌های مرلوپونتی درباره دین گفت: او هیج رساله مستقلی درباره دین ننوشت و نظریاتش را در این باره در لابه‌لای كتاب‌هایش بیان كرد. او معتقد بود عملكرد كلیسا و متدینان دچار تناقض است و تاكید داشت كه تمامی اعمال ریشه در نظر دارند. بنابراین، عملكرد متناقض مسیحیان را باید در تفكر متناقض آنان جست‌وجو كرد. به زعم او، در مسیحیت با دو دین مواجهیم، یكی دین پدر و دیگری دین پسر.

علوی‌تبار ادامه داد: در دین پدر، همه كمالات در خدای پدر جمع است و انسان در برابر این خدا هیج محلی از اعراب ندارد و هیچ جای تلاشی برای او باقی نمی‌ماند. این انسان، جامعه‌گریز و تسلیم تقدیر می‌شود. در دین پسر، مسیح خواستار تغییر وضع موجود است و این‌جاست كه تناقض بروز می‌كند. به همین دلیل است كه كلیسا، گاهی انقلابی و گاهی استبدادی است. مرلوپونتی نتیجه می‌گیرد كه كلیسا تنها بر اساس منافع خودش عمل می‌كند.

وی افزود: با باور مرلوپونتی نباید معتقد به خدایی ماورای عالم طبیعت و جهان آخرت بود. تنها باید دین را به عنوان جنبه‌ای از زندگی بشری بپذیریم و آن را فریادی برای زندگی بهتر بدانیم نه یك ایدئولوژی. مرلوپونتی معتقد بود هگل نیز در دوره‌ای از زندگی‌اش به تفسیر دنیوی از دین رسید. هگل می‌گفت «خواندن روزنامه صبح، دعای صبح افراد واقع‌گراست.» واقع‌گرا فردی است كه به زعم هگل، تفسیر دنیوی از دین دارد. مرلوپونتی خدا را امری مطلق می‌دانست و معتقد بود كه توسل به یك امر مطلق، آرامش كاذب را در پی دارد.

وی ادامه داد: مرلوپونتی معتقد بود كه هویت انسان را نباید در آرامش جست‌وجو كرد، بلكه هویت انسان به این است كه همیشه دچار حیرت باشد و خوبی این عالم به آن است كه همیشه چیزهایی در آن باشد كه انسان از آن‌ها سر درنیاورد و فلسفه نیز زمانی خوب خواهد بود كه همه چیز را تبیین نكند تا شگفتی وجود حفظ شود. او مخالف تبیین عام و كلی است.

علوی‌تبار افزود: مرلوپونتی با وجود عقاید ضدخدایی كه داشت، خودش را ملحد نمی‌دانست، زیرا معتقد بود كه زمانی می‌توانیم شخصی را ملحد یا مومن بدانیم كه آن فرد، عالم را با تفكراتش تبیین كند. مرلوپونتی مخالف هر گونه تبیینی بود. بنابراین، خود را ملحد نمی‌دانست. او معتقد بود هیچ فلسفه‌ای الحادی و هیچ فیلسوفی ملحد نیست. به زعم وی، الهی‌دانان تنها برای رد مخالفانشان از تكفیر و الحاد استفاده می‌كنند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط